یادداشت meli najafi

meli najafi

meli najafi

1404/5/12

        به نام او
.
.
.
تاریخ اتمام: /1404/02/25
معمولا همه چخوف رو به "باغ آلبالو" می‌شناسن در صورتی که من رو به شخصه ایوانف و دایی وانیا جذب خودشون کردن اما ایوانف بیشتر. شخصیت‌های این نمایشنامه به نظرم غیرقابل پیش‌بینی بودن مِن جمله خود ایوانف. تصور کنید؛ ساشا در پرده‌ی دوم به ایوانف ابراز علاقه می‌کند؛ ایوانف ابتدا امتناع و سپس به گونه‌ای که چندان بی‌میل نباشد؛ قهقهه می‌زند و بعد دیالوگ می‌گوید. یا صحنه‌ی دیگری؛ در مونولوگ پرده‌ی سوم قسم می‌خورد که زنش را تا آخر عمر دوست بدارد و می‌گرید و سرانجام به حال مالیخولیایی خبر مبتلای سل را به آنا می‌دهد. تمام "اشخاص نمایش" می‌خواهند به خودشان و به ایوانف بفهمانند که او آدم رذلی است. گرچه ایوانف شخصیتش تا واپسین لحظات بسیار گنگ است؛ ایوانف خودش را رذل می‌داند ولی ذاتاٌ آدم بدی نیست؛ گرفتار «شرایط» بدی شده. اکثر نمایشنامه پر شده از شایعاتی که بورکین یا الباقی اشخاص از ایوانف ساخته‌اند؛ اما ایوانف واقعی کیست؟ سوال سختی است؛ چرا که خود ایوانف هم نمی‌دانست این حال مالیخولیایی از کجا سروکله‌ش پیدا شده. صرفا از گناهکار بودنش حرف می‌زند ولی گناهش چیست؟ بی‌مهری نسبت به آنا یا عذاب‌وجدانش از فداکاری های بی‌اندازه‌ی او؟ این دو سوال مثل یه بیراهه‌اند که دوسرش بسته‌است و مدام از مبدا به مقصد و از مقصد به مبدا ایوانف رو دنبال خودش می‌کشاند؛ اگر عشق ایوانف رو به زوال گذاشته، فداکاری آنا چه می‌شود؟ و آیا دنباله‌ی این فداکاری‌ها نباید عشقی هم وجود داشته‌باشد؟ بحث سر این است که آدم ناخودآگاه نسبت به فرد عاشقی که به او مهری ندارد، احساس مسئولیت می‌کند لیکن ایوانف در خلاءِ بین احساس و عمل مانده باشد؛ شاید به خاطر همین،افکارش بی‌ثمر می‌ماند؛ شاید هم از ترسِ از خودش در انتها ساشا را طرد کرد؟
.
جدای از همه این مسائل؛ از نظرم لووف پتانسیل خیلی زیادی از نظر شخصیتی داشت؛ یعنی اگر به اندازه‌ی بقیه دیالوگ می‌داشت، شاید به اندازه الباقی شخصیتا تاثیرگذار می‌شد
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.