معرفی کتاب مردگان اثر جیمز جویس مترجم نسرین طباطبایی

مردگان

مردگان

جیمز جویس و 1 نفر دیگر
3.8
8 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

6

شابک
9786008209591
تعداد صفحات
84
تاریخ انتشار
1399/3/6

توضیحات

        «مردگان» ا?خرین و طولانی ترین داستان «دوبلینی ها» (1914) است که با داشتن 15952 کلمه در حد رمان کوتاه هم به شمار می رود. این داستان به مضامین عشق و شکست و مرگ و ماهیت هویت می پردازد. تی. اس. الیوت «مردگان» را «یکی از بزرگ ترین داستان های کوتاهی که تاکنون نوشته شده» توصیف کرده است.«روح گِیبْری یل به حیطه ای نزدیک شده بود که خیل عظیم مردگان در ا?ن ساکن اند. پیدا و ناپیدای ا?ن ها را احساس می کرد اما از ا?ن سر درنمی ا?ورد. هویت خودش داشت در عالمی بی نام ونشان و ناملموس محو می شد. عالم ملموس، عالمی که این مردگان زمانی در ا?ن پرورش یافته و زندگی کرده بودند، داشت محو می شد و تحلیل می رفت.»
      

لیست‌های مرتبط به مردگان

یادداشت‌ها

          درنگی بر مرگ و زندگی در داستان «مردگان» اثر «جیمز جویس»: نگاهی به هستیِ ناتمام انسان
نوشتۀ وحید امنیت‌پرست 

مقدمه 
داستان کوتاه مردگان اثر جاودانۀ جیمز جویس، نه‌تنها نقطۀ اوج مجموعه داستان «دوبلینی‌ها» محسوب می‌شود، بلکه به‌عنوان یکی از عمیق‌ترین متون ادبیات مدرن، پرسش‌های هستی‌شناختی دربارۀ مرگ، عشق و هویت فردی را در قالبی هنرمندانه بازتاب می‌دهد. این اثر که در بستر مهمانی سالانهٔ خاندان مورکن در دوبلین رخ می‌دهد با ترکیب ظرافت روایی و نمادپردازی‌های چندلایه خواننده را به سفری درونی به ژرفای تنهایی و ناتمامی وجود انسان می‌برد. در این مقالۀ کوتاه کوشیده‌ام با تحلیلِ شخصیت گِیبْری‌یل کانْروی، نمادهای محوری داستان و فرجام هولناک و زیبای آن، نشان دهم که چگونه جویس از مرگ به مثابۀ استعاره‌ای برای زندگی نزیسته استفاده می‌کند تا پوچی ظاهری زیستن در جامعه‌ای خشک‌مغز را آشکار سازد.

گِیبْری‌یل کانْروی: قهرمانی در حصار خودفریبی  
شخصیت محوری داستان، گِیبْری‌یل کانروی، نمادِ روشنفکری است که در دام توهم برتری فرهنگی و فردیت خویش گرفتار آمده است. او که در آغاز داستان خود را متمایز از جمعیت عوام مهمانی می‌داند، در مواجهه با پرسش‌های مستقیم میزبانان (مانند خانم آیورز) دربارهٔ بی‌علاقگی‌اش به فرهنگ ایرلندی به لرزش می‌افتد. این تقابل نخستین تَرَک در نقاب خودبسندگی گِیبْری‌یل است. جویس با ظرافت، تضاد درونی گِیبْری‌یل را نمایان می‌سازد: از یک‌سو اشتیاق او به پذیرفته‌شدن در مقام یک اروپایی فرهیخته و از سوی دیگر بیگانگی‌اش از ریشه‌های ایرلندی خویش. سخنرانیِ گِیبْری‌یل در پایان مهمانی که در ستایش مهمانان سال‌خورده و سنت‌های گرم ایرلند است بیش از آنکه بیانگر حالتی عاطفی باشد نمایشی از فرورفتن او در نقش اجتماعی تحمیلی است.  

نمادپردازی برف: مرگ به مثابۀ وحدت نهایی  
نمادپردازی جویس در مردگان به‌حدی غنی است که هر عنصر داستانی بار معنایی دوگانه می‌یابد؛ اما بی‌تردید نماد برف در پایان داستان کلیدی‌ترین عنصر برای درک فلسفۀ نهفته در اثر است. هنگامی که گِیبْری‌یل، پس از کشف راز عشق همسرش به مردی مرده (مایکل فیوری)، از پنجره به برف فراگیر می‌نگرد، برف نه‌تنها نشانگر مرگ فیزیکی، بلکه استعاره‌ای از تسلیم‌شدن انسان در برابر فراموشی تاریخی و اخلاقی است. جویس با این تصویر آخر، همۀ مرزهای اجتماعی، فرهنگی و عاطفی را در هم می‌شکند. برف، همزمان هم زنده‌ها و هم مردگان را در بر می‌گیرد، گویی مرگ، تنها حقیقت جهان‌شمول است که همگان، چه آگاه و چه ناآگاه، به‌سوی آن در حرکت هستند.  

عشق و خیانت: ناتوانی از رستگاری  
اوج گسست گِیبْری‌یل از خودفریبی، در صحنه‌ای رخ می‌دهد که همسرش گرتا از عشق جوانی‌اش به مایکل فیوری پرده برمی‌دارد. این اعتراف برای گِیبْری‌یل همچون زلزله‌ای است که بنیان تصوراتش دربارۀ عشق و ازدواج را ویران می‌کند. جویس در این بخش، با بهره‌گیری از زبانی شاعرانه، تضاد میان عشقِ ایدئال‌شده (مایکل که در خاطره جاودانه شده) و عشق زمینی (ازدواج گِیبْری‌یل و گرتا) را به تصویر می‌کشد. اما پرسش بنیادین اینجاست که آیا گرتا واقعاً به مایکل عشق می‌ورزید و یا او نیز مانند گِیبْری‌یل در دام خیال‌پردازی‌های رمانتیک گرفتار است؟ به‌نظر می‌رسد جویس با پیچش عمدی بر این نکته تأکید دارد که عشق در نهایت بازتابی از تنهایی انسان است؛ تلاشی ناکام برای گریز از مرگ روانی که بر زندگی سایه افکنده است.  

فرجام اثر: در میانهٔ برف و سکوت  
پایان مردگان را می‌توان یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌های ادبیات مدرن دانست. گِیبْری‌یل که اکنون به درکی تلخ از محدودیت‌های وجود خویش رسیده، خود را در آستانۀ دنیایی ناملموس می‌یابد. برف که تمام ایرلند را پوشانده نه نشانۀ پاکی، که نماد بی‌تفاوتی طبیعت و گذر زمان است. جویس در این صحنه مرز میان زنده و مرده را محو می‌کند. مایکل فیوری اگرچه مرده، اما در خاطرۀ گرتا زنده است؛ و گِیبْری‌یل زنده در سردی انزوای خود، مرده‌ای متحرک است. اینجا مرگ تنها به مثابۀ پایان فیزیکی نیست، بلکه نشانگر ناتوانی انسان در زیستن اصیل است.  

نتیجه‌گیری  
مردگان نوشتۀ جیمز جویس، با ترکیب ساختار روایی منسجم و لایه‌های عمیق فلسفی، آینه‌ای در برابر خواننده می‌گذارد که در آن هرکس تصویر خود و جامعۀ خویش را می‌بیند. جویس نه‌تنها ترسیم‌گر جامعۀ دوبلینِ اوایل قرن بیستم است، بلکه با خلقِ شخصیت‌هایی مانند گِیبْری‌یل، پرسش‌هایی جهان‌شمول را مطرح می‌کند. اینکه آیا انسان محکوم به زندگی در حباب خودساختۀ خویش است؟ آیا عشق راستین می‌تواند مرزهای مرگ و فراموشی را درنوردد؟ و در نهایت، آیا زندگی پیش از مرگ فیزیکی به پایان می‌رسد؟ شاید پاسخ جویس در سطرهای پایانی داستان نهفته باشد: «اشک در چشمان گِیبْری‌یل حلقه زد. خودش هیچ‌گاه چنین احساسی نسبت به هیچ زنی پیدا نکرده بود، اما می‌دانست چنین احساسی باید عشق باشد… همچنان که صدای خفیف بارش برف را می‌شنید که آرام‌آرام، همچون فرارسیدن زمان مرگ، بر عالم و آدم، بر زندگان و مردگان فرو می‌بارید، کم‌کم به خواب رفت.» در این جمله‌ها، همۀ امیدها و هراس‌های بشری در هم می‌آمیزد؛ گویی زندگی حتی در نومیدانه‌ترین لحظات در جستجوی معناست.
        

3

مینا

مینا

1404/4/29

          این داستان بخشی از کتاب دوبلینی‌هاست (Dubliners) که به صورت جداگونه هم چاپ شده. و با اینکه مثل باقی کارای جویس (مثلاً اولیس و چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی، که هنوز نخوندمشون) کاملاً از سبک جریان سیال ذهن پیروی نمی‌کنه، ولی بخش‌هایی از داستان مخصوصاً افکار و احساسات نقش اصلی داستان یعنی گِیبْری‌یل کانْروی تو همین سبک نوشته شده و با این حال کتاب بسیار راحت‌خوانه و ابداً سختی خوندن کتابای سبک جریان سیال ذهن رو نداره.

*هشدار اسپویل*
کتاب داستان خاصی نداره. مردی میانسال با نام گِیبْری‌یل و خانمش گرتا برای مهمونی سال نو به خونه‌ی خاله‌های گِیبْری‌یل میرن و کل داستان تو همون چند ساعت مهمونی می‌گذره. اتفاق خاصی نمیفته ولی ابداً خسته کننده نیست.  از تم‌هایی که تو کتاب پررنگن یکی تفاوت نسل قدیم و نسل جدید ایرلندی‌های اون زمانه، و همین میشه دست‌مایه‌ی افکار گِیبْری‌یل و اینکه دائماً تفاوت دیدگاه خودش با نسل جدید رو احساس کنه؛ مثلا در برخورد با دختر خدمتکار خونه لی‌لی، یا در جدل کلامیش با دوشیزه آیورز که گِیبْری‌یل رو با سوال و جواب‌هاش به نقطه‌ای می‌رسونه که با تندی بگه: «راستش را بخواهید، حالم از کشور خودم بهم می‌خورد، حالم بهم می‌خورد!» و دوشیزه آیورز با گفتن اینکه گِیبْری‌یل «انگلیسی‌پرست»ه، اون رو تمسخر و یا متهم می‌کنه.

درون‌مایه‌ی دیگه‌ی کتاب مرگه. جایی هست در آخر داستان که گِیبْری‌یل با خودش میگه «همه‌شان یکی یکی شبح می‌شوند» و به پیری خاله‌هاش، خودش و زنش فکر می‌کنه و اینکه همگی روزی «عالم ملموس» زندگان رو ترک می‌کنن و در «عالم بی‌نام و نشان و ناملموس» مردگان محو می‌شن. و در این میان حتی تم عشق هم میاد وسط. عشقی که پسر نوجوونی روزگاری به گرتا داشته و بخاطر همین عشق هم می‌میره. گرتا چشمان اون پسر جوون رو به یاد میاره و همین اون پسر رو با اینکه سال‌هاست مرده، زنده نگه می‌داره.
*پایان اسپویل*

ترجمه‌ی کتاب از خانم نسرین طباطباییه که خیلی خوب و روون بود و مشکلی باهاش نداشتم. و حالا که این کتابو خوندم، فکر می‌کنم جرأت اینو پیدا کردم که برم سراغ چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی! به قول خارجکیا: «ویش می لاک!»
        

1