سوءتفاهم کامو: آینۀ شکستۀ انسان در بند
نوشتۀ وحید امنیتپرست
در قلمروی نمایشنامهنویسی مدرن، «سوءتفاهم» آلبر کامو، همچون تندیسی از جنس یخ، هم میدرخشد و هم میسوزاند. اهمیت این اثر کوتاه اما ژرف را نه در پیرنگ پرحادثهاش، که باید در ژرفای پرسشهای وجودیای جست که همچون خوره بر جان انسان معاصر افتاده است. این نمایشنامه، در حقیقت، تمثیلی تراژیک از وضعیت بشر در جهانی است که خدایانش رخت بربستهاند و عقلش به تنهایی برای یافتن معنای رستگاری بسنده نیست.
پوچیِ آشکار: هستهٔ مرکزی نمایش:
نمایش در فضایی خفقانآور میگذرد: مسافرخانهای دورافتاده، زیر باران بیامان، میزبانانش، مادر و دختر، چون عنکبوتانی در انتظار شکار. ورود یان (ژان)، پسرِ گمشده که در هیئت مردی ثروتمند بازگشته، جرقهای میزند بر بشکه باروتِ «سوءتفاهم». کامو در اینجا، با چیرگی یک فیلسوف نمایشنامهنویس، پوچی (Absurd) را نه در گفتار، که در ساختار خودِ رخداد متجلی میسازد. یان، با انگیزهای انسانی (بازگرداندن شادی به خانواده)، خود را به چنگال مرگی میافکند که دقیقاً ناشی از نشناختنِ اوست. این گسست بنیادین میان نیت و نتیجه، میان تلاش برای خیر و رسیدن به شرِ محض، تصویری بیرحمانه از جهانِ «ساکت» و بیتفاوت کامویی است. جهانِ سوءتفاهم، جهانی است که در آن ارتباطِ راستین ناممکن مینماید و هر کنشِ انسانی در معرضِ تحریف و نابودی است.
فراروی از فردیت: نقدِ مدرنیته و گمگشتگی:
مادر و مارتا، تنها در چنبرۀ نیازِ حیوانی به گریز از فقر و کسالتِ آن مسافرخانۀ لعنتی، به هیولا تبدیل نشدهاند. آنان قربانیانِ بیپناهِ جهانی بیمعنا هستند. حرص آنان برای پول، صرفاً تلاشی نومیدانه برای پر کردن خلأیی است که ایمان و امید پیشتر در آن جای داشت. مارتا، با شورشی آتشین علیه تقدیرِ زنانه و فقر، فریادِ اعتراض نسلی است که در فضای پسامذهبی اروپا، معنای زندگی را گم کرده است. کامو، همچون روشناندیشی تراژیکنگر، آنان را نه برای تحقیر، که برای تفهیمِ شرایطِ بشری به صحنه میآورد. خشونت آنان، آینهٔ خشونتی است که جهانِ بیرحم بر آنان روا داشته است.
امکانِ اخلاق در جهانِ پوچ؟ نزاعِ یان و مارتا:
قلبِ تراژدی در نزاعِ دو نگاه است: یان، با ایمانِ تلخکامهاش به «خیرِ ذاتی» انسان و قدرتِ محبت (که همسرش ماریا نماد آن است)، و مارتا، با ایمانِ آهنینش به ضرورتِ شرارت برای بقا و گریز از پوچی. کامو در این جدال امکانِ اخلاقِ سکولار را به پرسش میگیرد. آیا محبت یان آنچنان که او پنداشت، میتواند بر تاریکیِ حاکم بر جهان پیروز شود؟ پاسخِ نمایش، در جنازۀ یان و خودکشیِ مادر، فریادی خاموش اما گویاست: در جهانی که خدایش مرده است، اصولِ اخلاقیِ سنتی سستبنیاد مینمایند و هر تلاش برای تحمیلِ معنایی انسانی بر آن، میتواند به فاجعه بینجامد. این گسست معرفتشناختی میان انسان و جهان، سنگ بنای پوچیِ کامویی است.
فرجامِ ویرانگر: نفیِ هر گونه رستگاریِ آسان:
پایانبندیِ نمایش، هر گونه امیدِ ارزان یا وعدۀ رستگاری را در هم میکوبد. مرگِ یان (قربانیِ محبت)، خودکشیِ مادر (قربانیِ گناه و پشیمانی)، و باقی ماندنِ مارتا در باتلاقِ نومیدی و شاید مرگ، همراه با ناتوانیِ ماریا در درکِ این همه جنون، تصویری است بیامان و بیرحم. کامو از پیشداوریهای رمانتیک یا مذهبی دربارۀ جهان پرهیز میکند. او جهان را آنگونه که میبیند، بیتفاوت، نامعقول، و مستعدِ فاجعه به تصویر میکشد. این صراحتِ تراژیک، نمایش را از سطح یک درامِ جنایی فراتر برده و به سندی فلسفی بدل میسازد.
در یک کلام:
«سوءتفاهم» آلبر کامو، نمایشنامهای است که اهمیتش در پرسشهای بنیادینِ وجودی است که با قدرتی کمنظیر بر صحنه میآورد. این اثر، با واکاویِ گمگشتگیِ انسان در جهانِ بیخدا، ناممکن بودنِ ارتباطِ راستین، تناقضِ کنشِ انسانی و چالشِ اخلاق در عصرِ پوچی، همچون آینهای شفاف، و از همین رو تلخ، در برابر انسانِ مدرن قرار میگیرد. کامو در اینجا، نه بهعنوانِ مُبلغِ پوچی، که بهعنوانِ شاهدِ عادلِ وضعیتِ بشری، ما را به نگریستن در این آینۀ شکسته و تأمل در آن سکوتِ دهشتانگیزِ کیهانی فرامیخواند که تراژدیِ سوءتفاهم در دلِ آن رخ مینماید. این نمایشنامه، نه پاسخ که پرسشی است بزرگ و بیامان، پرسشی که طنیناش تا ژرفای ساحتهای وجودیمان رسوخ میکند و ما را در برابرِ آن «بارانِ بیامان» تنها میگذارد.