معرفی کتاب آواز کافه غم بار اثر کارسون مکالرز مترجم حانیه پدرام

آواز کافه غم بار

آواز کافه غم بار

کارسون مکالرز و 3 نفر دیگر
3.4
159 نفر |
54 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

267

خواهم خواند

129

ناشر
بیدگل
شابک
9786226863377
تعداد صفحات
140
تاریخ انتشار
1399/9/8

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        معشوق هم ممکن است از هر سنخی باشد. عجیب و غریب ترین ا?دم ها هم می توانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دست  و پایش می لرزد می تواند هنوز هم عاشق دختری غریبه باشد که بیست سال پیش در بعدازظهری توی کوچه های چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق می تواند حقه بازی با سرووضعی ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی ا?دم ها اینها را می بیند، اما کارهای معشوق ذره ای در میزان عشقش اثر نمی کند. ا?دمی خیلی معمولی می تواند محرک عشقی دیوانه وار و پرشور شود، عشقی به زیبایی زنبق های سمی مرداب. ا?دمی خوش قلب می تواند محرکی برای عشقی حقارت بار و ا?زارنده باشد یا دیوانه مردی که تند و نامفهوم حرف می زند می تواند در درون کسی چکامه ای لطیف و بی تکلف را طنین انداز کند. بنابراین تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین می کند.(از متن کتاب) درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آواز کافه غم بار

نمایش همه
kan@shi

kan@shi

1404/4/3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 48

پس این (عشق) چطور چیزی بود؟ قبل از هر چیز،عشق تجربه‌ای ست (مشترک) میان دو نفر،اما این موضوع به این معنا نیست که هر دو طرف تجربه ای (مشابه) را از سر می‌گذرانند. یکی (عاشق) است و دیگری (معشوق) ، اما از دو دیار متفاوت. بیشتر وقت‌ها معشوق صرفاً محرکی است برای (اندوختهٔ عشقی) که از مدت‌ها قبل به آرامی در دلِ عاشق (انباشت) شده است؛ و هر عاشقی یک جورهایی به این مسئله آگاه است. در دل عشقش را چیزی (یگانه) می‌بیند. کم کم با تنهاییِ تازه و غریبی آشنا می‌شود و این آگاهی عذابش می‌دهد. پس در مواجهه با این عشق تنها یک کار از دستش ساخته است، اینکه که عشقش را هر قدر که می تواند در دلِ خودش نگه دارد. باید برای خودش جهانی درونی بسازد ، سراپا تازه ، جهانی پرشور و شگرف که در درونش کامل می‌شود. این را هم بدانید که این آدمِ عاشقی که درباره‌اش گفتیم لزوماً نباید مردی جوان باشد در حال جمع کردن پول برای خرید حلقهٔ ازدواج؛ عاشق می‌تواند مرد، زن، کودک یا هر انسانی باشد که روی این کرهٔ خاکی زندگی می‌کند.🌱💚 و اما (معشوق) هم ممکن است از هر سنخی باشد. عجیب و غریب ترین آدم ها هم می توانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دست و پایش می لرزد می تواند هنوز هم عاشق دختر غریبه ای باشد که بیست سال پیش در بعد از ظهری تویِ کوچه های چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق می تواند حقه بازی با سرووضعی ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی آدم ها اینها را می بیند، اما کارهای معشوق ذره ای در میزان عشقش اثر نمی کند. آدمی خیلی معمولی می تواند محرک عشقی (دیوانه وار و پرشور) شود، عشقی به زیبایی زنبق های سمی مرداب. آدمی خوش قلب می تواند محرکی برای عشقی حقارت بار و آزارنده باشد یا دیوانه مردی که تند و نامفهوم حرف می‌زند می تواند در درونِ کسی چکامه‌ای لطیف و بی‌تکلف را طنین انداز کند. بنابراین (تنها خود عاشق است) که قدر و منزلت (عشق) را تعیین می کند. به همین خاطر است که بیشتر ما آدم‌ها ترجیح می‌دهیم عاشق باشیم تا اینکه کسی عاشقمان باشد. تقریباً همه می‌خواهند عاشق باشند. بی پرده اگر بگوییم، حقیقت این است که، در نهان ، بسیاری تابِ معشوق بودن را ندارند. (معشوق از عاشق می ترسد) و از او بیزار است؛ و البته حق هم دارد، چرا که عاشق همواره بر آن است که معشوقش را بی دفاع کند. عاشق به هر شکلی در تمنای رابطه با معشوق است، حتی اگر این تجربه فقط برایش (درد و رنج) به همراه بیاورد.❤️🖤

4

لیست‌های مرتبط به آواز کافه غم بار

نمایش همه

یادداشت‌ها

kian

kian

1403/8/30

          کل داستان مثل خیالی گذرا و رویایی بود که از دست سر خورده بود و رفته بود‌. شاید چون تمام شخصیت‌ها چیزی رو پنهان کرده بودن و شاید اون چیز خود‌ واقعیشون بود. شخصیت‌های عجیب و غیرمعمولی که تجربیات معمول داشتن، مثل تنهایی و عشق و انتقام اما اصلا قابل قیاس نبود با هرچیزی که قبلا دیده یا خونده شده. شاید چون تو این دنیا هم هیچ‌چیز ابدی نبود و غم باز هم راه خودش رو پیدا می‌کرد و شاید اصلا هم نرفته بود. چون هر چیزی قیمتی داشت که باید پرداخته می‌شد‌. داستان کافه‌ای بود که روزگاری پر از زندگی بود ولی همین باعث شد به مرگ کشیده بشه و نابودی همه‌چیز حتی چیزهایی که روزی زندگی‌بخش بودن. آدم‌هایی که آزاد بودن اما در واقع تو زندان‌های انفرادی وجودشون حبس بودن و دوازده زندانی و آوازی که باعث شد دوباره به یاد بیارن، زندگی میتونه در بند هم زاده بشه. زندگی میتونه کافه‌ای غم‌بار باشه که روزگاری تو شهری دلگیر زندگی‌بخش بود و یا آواز زندانی‌هایی مشغول کلنگ زدن.
        

14

هانیه

هانیه

1403/6/25

1

          کافۀ تنهایی: تحلیل نمادها و ژرفای روان‌شناختی در «آواز کافۀ غم‌بار» نوشتۀ «کارسون مکالرز»
نوشتۀ وحید امنیت‌پرست

کارسون مکالرز در کتاب آواز کافۀ غم‌بار از جملات بلند و تصاویر زنده استفاده می‌کند تا احساسات و حالات درونی شخصیت‌ها را به خواننده منتقل کند. توصیفات او از محیط، شخصیت‌ها و رویدادها بسیار دقیق و غنی است و به خواننده اجازه می‌دهد تا به عمق دنیای داستان نفوذ کند. او از تشبیهات و استعاره‌های قدرتمند استفاده می‌کند تا مفاهیم انتزاعی مانند تنهایی، عشق و نفرت را به تصویر بکشد. مکالرز به‌جای تمرکز بر حوادث بیرونی، بیشتر بر دنیای درونی شخصیت‌ها متمرکز است. او با دقت به بررسی انگیزه‌ها، ترس‌ها و آرزوهای آن‌ها می‌پردازد و خواننده را به درک عمیق‌تری از رفتارهایشان می‌رساند. شخصیت‌های داستان اغلب پیچیده و چندبعدی هستند و رفتارهایشان براساس احساسات و تجربیات گذشته شکل می‌گیرد. فضای کلی داستان پر از حس تنهایی و غم است. مکالرز با توصیف شهر کوچک و منزوی، فضایی ایجاد می‌کند که گویی شخصیت‌ها در دام سرنوشتی غم‌بار گرفتار شده‌اند. او از عناصر طبیعت و محیط برای تقویت حالات درونی شخصیت‌ها استفاده می‌کند. مثلاً، توصیف‌های او از خانه‌ها، خیابان‌ها و کافه، بازتابی از انزوای شخصیت‌هاست.
داستان توسط یک راوی دانای کل روایت می‌شود که از احساسات و افکار همه شخصیت‌ها آگاه است. این راوی گاه به‌طور مستقیم با خواننده صحبت می‌کند و دیدگاه‌های فلسفی خود را درباره عشق، تنهایی و انسان‌ها بیان می‌کند. راوی گاهی از زاویه دید سوم شخص محدود استفاده می‌کند و بر احساسات یکی از شخصیت‌ها تمرکز می‌کند.
در این داستان، پیرنگ (طرح داستانی) ساده است، اما عمق روان‌شناختی شخصیت‌ها و روابط بین آن‌ها داستان را پیش می‌برد. مکالرز بیشتر به بررسی تأثیر روابط بر شخصیت‌ها می‌پردازد تا به خود رویدادها.
درگیری‌های داستان بیشتر درونی هستند و براساس احساسات و تعارضات شخصیت‌ها شکل می‌گیرند.

موتیف‌ها و نمادها:

۱. کافه:
کافه به‌عنوان مکانی برای اجتماع و ارتباط، نمادی از امید و شادی موقت است. اما با فروپاشی روابط شخصیت‌ها، کافه نیز به مکانی غم‌بار تبدیل می‌شود.
 
۲. تنهایی:
تنهایی موتیف اصلی داستان است. همه شخصیت‌ها به‌نوعی با انزوا و عدم درک متقابل دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند.

۳. عشق و نفرت:
عشق و نفرت در این داستان دو روی یک سکه هستند. شخصیت‌ها گاه از عشق به نفرت و از نفرت به عشق حرکت می‌کنند، و این چرخه نشان‌دهنده پیچیدگی روابط انسانی است.

سبک و ساختار آواز کافه غم‌بار باعث شده است که این اثر به‌عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن شناخته شود. مکالرز با نثری شاعرانه و روان‌کاوانه، دنیایی از احساسات پیچیده و روابط انسانی را به تصویر می‌کشد. ساختار غیرخطی و پایان باز داستان، خواننده را به تفکر درباره ماهیت عشق، تنهایی و سرنوشت وا می‌دارد. این اثر نه‌تنها یک داستان غم‌انگیز، بلکه یک بررسی عمیق از انسان‌ها و روابطشان است.
        

35

        «این کتاب قصیده‌ای‌ست برای عاشقانی که تنها مانده‌اند و آنانی که حتی وقتی عشق می‌ورزند، نمی‌توانند نزدیک شوند.»

مک‌کالرز در این داستان، عشقی را ترسیم می‌کند که نه از جنس شور و گرما، بلکه از دل درد و دگرگونی است. عشقی که لزوماً منجر به رشد و رهایی نمی‌شود، بلکه نابود می‌کند، می‌فرساید، و پوچ می‌سازد.

خانم آملیا، زن بلندبالا و عضلانی، صاحب کافه‌ای کوچک است. نه زیباست، نه گرم‌خو، نه اهل معاشرت. اما قدرتی در او هست که مردم را ناخودآگاه جذب می‌کند. آملیا زنی است که همه عمر با مردان درافتاده و حتی ازدواجش با مردی به نام ماروین میسی به شکلی فاجعه‌بار ختم شده: پس از ده روز، شوهرش را از خانه بیرون می‌کند و تنهایی را ترجیح می‌دهد. اما ورود موجودی عجیب، گوژپشتی کوتاه‌قامت و ضعیف با نام لایمن، زندگی‌اش را متحول می‌کند. برخلاف هر منطق ظاهری، آملیا عاشق این مردک نحیف می‌شود، به او جا و غذا می‌دهد، و حتی از چهره‌ی سرد و جدی‌اش لبخند بیرون می‌ریزد. رابطه‌ی این دو مثل آتشی در زمستان سرد شهر است؛ مردم دوباره دور کافه جمع می‌شوند. امیدی کوتاه می‌درخشد. اما این تعادل، مثل هر چیز زیبا و شکننده‌ای، دوامی ندارد. ماروین، همسر سابق آملیا، پس از سال‌ها غیبت با خشم و خشونت بازمی‌گردد. مردی خشن، تلخ، و انتقام‌جو. داستان به وضوح نشان می‌دهد که ماروین در گذشته عاشق آملیا بوده، اما این عشق هم‌چون عشق دیگر شخصیت‌ها، محکوم به زوال و تحقیر شده است. لایمن، همان کسی که آملیا همه‌چیزش را برای او داده، در نهایت به سمت ماروین گرایش پیدا می‌کند. شاید از ترس، شاید از وابستگی، شاید صرفاً از نیاز به کسی که قدرت بیشتری دارد. او با ماروین متحد می‌شود و آملیا را درهم می‌شکنند — نه فقط فیزیکی، بلکه روحی و احساسی. صحنه‌ی دعوای نهایی بین آملیا و ماروین یکی از پرتنش‌ترین لحظات و حتی ویران‌کننده‌ترین بخش است. نه از بابت مشت‌هایی‌ که رد و بدل می‌شود، بلکه از بابت نگاه آخر آملیا وقتی می‌بیند کسی که به او اعتماد کرده، کسی که عاشقش بوده، از پشت به او خنجر زده است. پس از آن، کافه بسته می‌شود، شهر دوباره در خاموشی فرو می‌رود و آملیا در و پنجره های خانه را تخته‌کوب می‌کند تا برای همیشه در سکوت و تنهایی، پشت آن در های بسته زندگی کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

ا. ر.

ا. ر.

1403/5/13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0