بریدههای کتاب نجات از مرگ مصنوعی فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 76 گاهی احساس میکنم به شکل پایانناپذیری میتوانم در این دایره راه بروم و بچرخم. انگار اینجا همه چیز شکل ابدی و پایان ناپذیری به خودش میگیرد. انگار نقطه شروع و پایان اینجا یکی است و روی هم افتاده است. 0 7 حسین درویشخادم 1404/2/27 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 58 زندگی واقعاً کوتاه است. و از مرگ که بگذریم، هیچچیز نمیتواند به خوبیِ سفر این را به آدم ثابت کند. 0 12 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 73 به نظرم مکه خود مرگ است. تصویر تو از مرگ در این نقطه از جهان پرسپکتیو پیدا میکند... 0 2 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 87 تکهتکه شدن راز آن وجود متحدی است که از هر ذرهاش خورشید به دنیا خواهد آمد... 0 3 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 74 خانه خدا از آن چیزی که فکر میکردم و همیشه از دوربینهای تلویزیونی به نظر میرسید سادهتر، تنهاتر، کهنهتر، عرق آلود، گرم و نزدیک است... 0 0 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 63 جملهای در سلاح خانه شماره پنج هست که اصلش دعایی است در انجیل که میگوید: خدایا به من قدرت بده چیزهایی را که نمیتوانم عوض کنم تحمل کنم! 0 3 فاطمه صیدی 1404/3/1 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 57 فقط سفر میتواند چنین کاری با زندگی بکند. مثل شیشهای که جلوی نور میگیری و ناگهان همه چیز عوض میشود... 1 7 فاطمه صیدی 1404/2/30 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 11 متن خون میخواهد و خود را قاتی کردن و افشا کردن خونِ متن است... 1 29 سارا کرمانی 1404/1/27 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 58 زندگی واقعن کوتاه است. و از مرگ که بگذریم،هیچ چیز نمیتواند به خوبی سفر این را به آدم ثابت کند. 0 19 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 42 شاعرانگی به آدم خلاقیت میدهد. و خلاقیت مگر یعنی چه؟ خلاقیت یعنی آدم خودش باشد. خیلی خودش باشد. 0 85 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 80 بهنظرم آدم واقعا به پیامبر احتیاج دارد. دلیلی ندارد خودش به عنوان خودش با خدا روبهرو شود. 0 4 علیرضا اورسجی 1403/12/15 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 45 این که «یا» محتوم نیست و آنچه شاعرانه است حقیقت دارد. 0 6 سمیه بینا 1402/9/5 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 24 متن خون میخواهد. خودت را قاتی کردن و افشا کردن خون متن است. از تو آفریننده باید چیزی در متن جا بماند و جدا شود و آنِ دیگری مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده. 0 24 رعنا حشمتی 1403/1/17 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 56 سعی میکنم موقعیت را این طوری ببینم که این چیزهایی که نوک زبانم است لزوما درست یا قطعی نیست. چون هیچی قطعی نیست. چون هر کسی دنیا را یک جور میبیند و یک جور زندگی میکند. چون سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان میدهد نیست. و یادم میآید این را هم کتابها یادم دادهاند. توی کتابها آدمها این شکلی تصمیم میگیرند. چقدر هنوز دوستشان دارم. چقدر هنوز عزیزند برایم. چقدر هنوز حاضرم آنا کارنینا را از اول تا آخر ببلعم. 0 7 فاطمه طالبیان 1403/6/13 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 46 0 3 علیرضا اورسجی 1403/12/14 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 28 همیشه موقعیتها یا آدمهایی که دست کمشان میگیری زندگیات را تغییر میدهند. بزرگ یا کوچکش هم مهم نیست. مهم این است که تغییر میدهند. آدم معمولا با همانی که چندان هم داخل آدم حسابش نمیکرده ازدواج میکند و معمولا همان بچهاش که از همه بیخیالتر و بیعرضهتر به نظر میآمده دستش را میگیرد و زندگیاش را همان شغلی سر و سامان یا به باد میدهد که فکر میکرده هیچوقت سراغش نمیرود. 3 34 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 24 ما تنهاییم آنها هم تنهایند. میخواهیم همدیگر را ببینیم. آدمها به همین دلیل میخوانند. میبینند. میسازند. میآفرینند و در همهٔ اینها حدی و رنگی از افشاگری و خودشیفتگی هست. باید باشد. هنر همین است. فقط محافظهکارها، روانکاوها -شاید چون همهٔ رازهای بشر را میدانند و نیازی به افشاگری ندارند- و متوسطها از این کار پرهیز و چشمپوشی میکنند و فقط جوانان هجده سالهٔ دنیانادیده و خودشیفتههای سرد و گرمنچشیده و تازهکاران ذوقزده در هر بده بستانی خرجش میکنندو هدرش میدهند. انگار قیمتی ندارد. انگار پول سیاه است. اما نه سیاه است نه مفت. بهایی ست که آدمها برای تنها نماندن و رستگاریشان میدهند. 0 1 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 45 آنچه شاعرانه است حقیقت دارد. به شرط اینکه خودت باشی. 0 4 علی 1403/7/28 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 56 کتابها جرئت قضاوت را از تو میگیرند، ولی لذت سرکشی را به تو میبخشند. نمیدانم کدامش درستتر است اما میدانم کدامش سختتر است. 1 51 رعنا حشمتی 1403/3/23 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 104 به ما درباره امیلی دیکنسون چه میشود گفت؟ به ما که از جهان طلبی وصولنشده و ابدی داریم. به ما که در حسرت سرنوشتی دیگر میسوزیم. سرنوشتی بهتر که اطمینان داریم به دلایلی ناحق از ما دریغ شده است. به ما که به فروتنیِ تنهایی تن ندادهایم و به قدرت آن. به قول ناتالیا گینزبورگ: «هرگز حتا در خواب هم نمیبینیم که عمری شعر بنویسیم بدون این که چاپشان کنیم. نامه نمینویسیم و اگر هم مینوشتیم قطعا افتخار نمیدادیم برای خانم هالند (همسایه و دوست امیلی) یا آقای هیگینسن بنویسیم. هرگز اشعارمان را برای آقای هیگینسن نمیفرستادیم. مطمئناً فکر میکردیم عجب آدم ابلهی است.» به ما دربارهی امیلی دیکنسون چه میشود گفت؟ دربارهی زنی که فکر میکند «چیزی که هرگز دوباره اتفاق نخواهد افتاد همانی است که زندگی را شیرین میکند.» به نظر ما او در بهترین حالتش خودآزار است. پیردختری که از عقدههایی آشنا رنج میبرد. آدم فکر میکند چشمهای این زن چرا باید برق بزند؟ 3 28
بریدههای کتاب نجات از مرگ مصنوعی فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 76 گاهی احساس میکنم به شکل پایانناپذیری میتوانم در این دایره راه بروم و بچرخم. انگار اینجا همه چیز شکل ابدی و پایان ناپذیری به خودش میگیرد. انگار نقطه شروع و پایان اینجا یکی است و روی هم افتاده است. 0 7 حسین درویشخادم 1404/2/27 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 58 زندگی واقعاً کوتاه است. و از مرگ که بگذریم، هیچچیز نمیتواند به خوبیِ سفر این را به آدم ثابت کند. 0 12 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 73 به نظرم مکه خود مرگ است. تصویر تو از مرگ در این نقطه از جهان پرسپکتیو پیدا میکند... 0 2 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 87 تکهتکه شدن راز آن وجود متحدی است که از هر ذرهاش خورشید به دنیا خواهد آمد... 0 3 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 74 خانه خدا از آن چیزی که فکر میکردم و همیشه از دوربینهای تلویزیونی به نظر میرسید سادهتر، تنهاتر، کهنهتر، عرق آلود، گرم و نزدیک است... 0 0 فاطمه صیدی 1404/3/2 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 63 جملهای در سلاح خانه شماره پنج هست که اصلش دعایی است در انجیل که میگوید: خدایا به من قدرت بده چیزهایی را که نمیتوانم عوض کنم تحمل کنم! 0 3 فاطمه صیدی 1404/3/1 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 57 فقط سفر میتواند چنین کاری با زندگی بکند. مثل شیشهای که جلوی نور میگیری و ناگهان همه چیز عوض میشود... 1 7 فاطمه صیدی 1404/2/30 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 11 متن خون میخواهد و خود را قاتی کردن و افشا کردن خونِ متن است... 1 29 سارا کرمانی 1404/1/27 نجات از مرگ مصنوعی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 58 زندگی واقعن کوتاه است. و از مرگ که بگذریم،هیچ چیز نمیتواند به خوبی سفر این را به آدم ثابت کند. 0 19 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 42 شاعرانگی به آدم خلاقیت میدهد. و خلاقیت مگر یعنی چه؟ خلاقیت یعنی آدم خودش باشد. خیلی خودش باشد. 0 85 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 80 بهنظرم آدم واقعا به پیامبر احتیاج دارد. دلیلی ندارد خودش به عنوان خودش با خدا روبهرو شود. 0 4 علیرضا اورسجی 1403/12/15 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 45 این که «یا» محتوم نیست و آنچه شاعرانه است حقیقت دارد. 0 6 سمیه بینا 1402/9/5 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 24 متن خون میخواهد. خودت را قاتی کردن و افشا کردن خون متن است. از تو آفریننده باید چیزی در متن جا بماند و جدا شود و آنِ دیگری مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده. 0 24 رعنا حشمتی 1403/1/17 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 56 سعی میکنم موقعیت را این طوری ببینم که این چیزهایی که نوک زبانم است لزوما درست یا قطعی نیست. چون هیچی قطعی نیست. چون هر کسی دنیا را یک جور میبیند و یک جور زندگی میکند. چون سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان میدهد نیست. و یادم میآید این را هم کتابها یادم دادهاند. توی کتابها آدمها این شکلی تصمیم میگیرند. چقدر هنوز دوستشان دارم. چقدر هنوز عزیزند برایم. چقدر هنوز حاضرم آنا کارنینا را از اول تا آخر ببلعم. 0 7 فاطمه طالبیان 1403/6/13 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 46 0 3 علیرضا اورسجی 1403/12/14 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 28 همیشه موقعیتها یا آدمهایی که دست کمشان میگیری زندگیات را تغییر میدهند. بزرگ یا کوچکش هم مهم نیست. مهم این است که تغییر میدهند. آدم معمولا با همانی که چندان هم داخل آدم حسابش نمیکرده ازدواج میکند و معمولا همان بچهاش که از همه بیخیالتر و بیعرضهتر به نظر میآمده دستش را میگیرد و زندگیاش را همان شغلی سر و سامان یا به باد میدهد که فکر میکرده هیچوقت سراغش نمیرود. 3 34 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 24 ما تنهاییم آنها هم تنهایند. میخواهیم همدیگر را ببینیم. آدمها به همین دلیل میخوانند. میبینند. میسازند. میآفرینند و در همهٔ اینها حدی و رنگی از افشاگری و خودشیفتگی هست. باید باشد. هنر همین است. فقط محافظهکارها، روانکاوها -شاید چون همهٔ رازهای بشر را میدانند و نیازی به افشاگری ندارند- و متوسطها از این کار پرهیز و چشمپوشی میکنند و فقط جوانان هجده سالهٔ دنیانادیده و خودشیفتههای سرد و گرمنچشیده و تازهکاران ذوقزده در هر بده بستانی خرجش میکنندو هدرش میدهند. انگار قیمتی ندارد. انگار پول سیاه است. اما نه سیاه است نه مفت. بهایی ست که آدمها برای تنها نماندن و رستگاریشان میدهند. 0 1 هانیه 1404/1/3 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 45 آنچه شاعرانه است حقیقت دارد. به شرط اینکه خودت باشی. 0 4 علی 1403/7/28 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 56 کتابها جرئت قضاوت را از تو میگیرند، ولی لذت سرکشی را به تو میبخشند. نمیدانم کدامش درستتر است اما میدانم کدامش سختتر است. 1 51 رعنا حشمتی 1403/3/23 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 صفحۀ 104 به ما درباره امیلی دیکنسون چه میشود گفت؟ به ما که از جهان طلبی وصولنشده و ابدی داریم. به ما که در حسرت سرنوشتی دیگر میسوزیم. سرنوشتی بهتر که اطمینان داریم به دلایلی ناحق از ما دریغ شده است. به ما که به فروتنیِ تنهایی تن ندادهایم و به قدرت آن. به قول ناتالیا گینزبورگ: «هرگز حتا در خواب هم نمیبینیم که عمری شعر بنویسیم بدون این که چاپشان کنیم. نامه نمینویسیم و اگر هم مینوشتیم قطعا افتخار نمیدادیم برای خانم هالند (همسایه و دوست امیلی) یا آقای هیگینسن بنویسیم. هرگز اشعارمان را برای آقای هیگینسن نمیفرستادیم. مطمئناً فکر میکردیم عجب آدم ابلهی است.» به ما دربارهی امیلی دیکنسون چه میشود گفت؟ دربارهی زنی که فکر میکند «چیزی که هرگز دوباره اتفاق نخواهد افتاد همانی است که زندگی را شیرین میکند.» به نظر ما او در بهترین حالتش خودآزار است. پیردختری که از عقدههایی آشنا رنج میبرد. آدم فکر میکند چشمهای این زن چرا باید برق بزند؟ 3 28