بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 56

سعی می‌کنم موقعیت را این طوری ببینم که این چیزهایی که نوک زبانم است لزوما درست یا قطعی نیست. چون هیچی قطعی نیست. چون هر کسی دنیا را یک جور می‌بیند و یک جور زندگی می‌کند. چون سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان می‌دهد نیست. و یادم می‌آید این را هم کتاب‌ها یادم داده‌اند. توی کتاب‌ها آدم‌ها این شکلی تصمیم می‌گیرند. چقدر هنوز دوستشان دارم. چقدر هنوز عزیزند برایم. چقدر هنوز حاضرم آنا کارنینا را از اول تا آخر ببلعم.

سعی می‌کنم موقعیت را این طوری ببینم که این چیزهایی که نوک زبانم است لزوما درست یا قطعی نیست. چون هیچی قطعی نیست. چون هر کسی دنیا را یک جور می‌بیند و یک جور زندگی می‌کند. چون سیاه و سفید وجود ندارد و مطلق وجود ندارد و هیچی فقط همانی که نشان می‌دهد نیست. و یادم می‌آید این را هم کتاب‌ها یادم داده‌اند. توی کتاب‌ها آدم‌ها این شکلی تصمیم می‌گیرند. چقدر هنوز دوستشان دارم. چقدر هنوز عزیزند برایم. چقدر هنوز حاضرم آنا کارنینا را از اول تا آخر ببلعم.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.