بریدههای کتاب ما ایوب نبودیم نعیمه خانی 1403/12/22 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 11 مردم همیشه دوست دارند کسانی را پیدا کنند که بشود نقش های مقدس را به آنها داد... خیال شان راحت میشود که یکی دیگر رنج نقش های متعالی و مقدس را به عهده گرفته و حالا خودشان میتوانند بی واهمه این پایین بمانند و آدمی معمولی با ضعف ها و لغزش های معمولی باشند... مراقب حتی مجاز نیست از جایگاه سلطان غم نزول کند. 0 9 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 130 اما من باز دلم برای رابطهای که دست کم گاهی دوطرفه باشد، پر میزد. 0 3 مرضیه امانی 1404/3/16 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 194 0 2 ز.مسعودی 1404/3/19 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 11 مردم دوست دارند کسانی را پیدا کنند که بشود نقشهای مقدس را به آنها داد. دوست دارند کسی دیگر را بگذارند در طاقچه الگو و تمثال و بعد به قلعههای دور دست نیافتنی تبعیدش کنند. خیالشان راحت میشود که یکی دیگر نقش رنجهای متعالی و مقدس را به عهده گرفته و حالا خودشان میتوانند بیواهمه این پایین بمانند و آدمی معمولی با ضعفها و لغزشهای معمولی باشند. سر نقش مراقب همین بلا را میآورند... مراقب میماند و عذاب وجدان دائمی چون بقیه خواستهاند او کامل باشند؛ چون تصویری آرمانی از او ساختهاند که سهل انگاری و خطا در آن جایی ندارد. مراقب حتی مجاز نیست از جایگاه سلطان غم نزول کند. 0 10 نعیمه خانی 1403/12/24 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 191 شمشیر میگرید به حال زخم 0 9 حلما آقاسی 1404/1/27 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 32 چرخهٔ مراقبت مثل شجره نامه نیست که یکی در رأس باشد و بعد بشود دوتا و دوتا بشود چهارتا و هرچه جلوتر می آییم شاخه ها زیادتر شوند. در چرخهٔ مراقبت تعداد خطوط ارتباطی چندبرابر است و نسبت ها دائم تغییر میکند. همزمان هم میتوانی مراقبت کنی و هم مراقبت بشوی. 0 12 فهیمه 1403/9/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 46 نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد نرمنرم از تنم جدا شود؟ 0 85 عَلَـویه 1404/1/31 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 17 انسان در هر دوره از زندگی اش با بحران هایی روبروست که لاجرم با یکی از فضایل اخلاقی حل خواهند شد. 0 6 سامان 1403/10/12 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 110 مراقب مترجم دردهاست. رنج و زندگی را هم ترجمه میکند و خودش نیز در این میانه میبالد و بالغ میشود. 0 6 نعیمه خانی 1403/12/22 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 10 به دست آمده ها و از دست رفته های مراقبت بیشترشان نامرئی و دیریاب هستند و شبیه "کانی "های زیرزمینی، کند و ناملموس، در بستر سالیان شکل میگیرد. 0 14 سامان 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 65 ما مجبور بودیم جای خودمان باشیم تا بفهمیم این احساس ناامنی و ترس یا آن استیصال و شرم، موهوم و خالی نیستند. نه ترس من با شنیدن جملهی « نترس» از بین میرود، نه شرم آن زنی که به لباس زیر نیاز دارد اما از گرفتنش سرباز میزند. 0 4 نسرین سادات موسوی 1404/1/25 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 1 اما من باز دلم برای رابطه ای که دست کم گاهی دو طرفه باشد، پر می زد... 0 49 محمد جواد 1404/3/19 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 34 اصلا هرکسی هر کاری انجام بده برای خودش انجام میده آدم تصمیمی میگیره و پای آن می ایستد و البته که در تصمیمش قبل از همه چیز و همه کس خودش را دخیل کرده حتی اگر آن تصمیم به میزان زیادی از خودگذشتگی و دیگرخواهی نیاز داشته باشد، باز پای خودت و وجدانت در میان است. چون آدم می داند این طوری شب ها راحت تر می خوابد و سال های بعد نیازی ندارد از گذشته اش فرار کند. 0 2 مریم شیخزاده 1403/10/1 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 53 ایستاده بودیم با بطریهای آب معدنی، کنسرو، باند و گاز استریل و میگفتیم «چیزی لازم نداری؟ اگه کمک خواستی، من این جا هستم.» مثل جوانترهایی که میخواهند در مراسم ختم کاری کنند و کمکی جز جفتکردن کفشها و گرداندن سینی خرما از دستشان بر نمیآید. چنین حضوری صادقانه است اما کافی نیست. چرا که هر مراسمی بالاخره بزرگتری میخواهد که به اندازه کافی مرگ دیده باشد و بداند هر کس دقیقاً باید چه کند. 0 19 حمیده کاظمی 1403/12/22 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 189 توقع از دیگران رنجی ناخواسته را در من متبلور میکرد که تحملش بسیار سخت بود." 0 6 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 140 درمان من همین مرگ است........ 0 3 مونا نظری 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 148 عصرها وقتی به خانه میرسیدم باید از مادر مراقبت میکردم. خواهرها هم بودند اما تجربه من بیشتر بود و انگار خود مادر هم ترجیح میداد بیشتر روی من حساب کند. واقعیت این است که فقط مادر به من وابسته نشده بود. من بیشتر به او و به آن حس زیبایی که تقلا برای مراقبت از او در من میساخت، نیازمند و وابسته شدهبودم. این خودش جنبه بامعنا و زیبایی از مراقبت بود. مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل میکند که امیدهایش را برمی انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا میبخشد. مراقبت، بهخصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما باز میتابد. شاید مراقبت عملی یک طرفه نیست؛ یک جور بده بستان عاطفی و انسانی است. 0 6 Zahra Golzari 1403/9/21 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 46 این روزها وقتی توی ماشین نشستهایم، سرم را برمیگردانم عقب و میبینم زینب بدون کمک رضا دستش را گرفته به صندلی و نشسته. اینجور وقتها شوق و ترس با هم به سراغم میآیند. از دیدن این صحنه کیف میکنم اما جدایی برایم ترسناک است. یعنی ممکن است روزی برسد که دیگر نیازی به من نداشتهباشد؟ نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد از تنم نرمنرم جدا شود؟ دلم برای کانگورو میسوزد. برای وقتی که مجبور است نوزادش را از کیسه روی شکمش بیندازد بیرون و بگوید « برو سراغ زندگیت، دیگه نیازی به مراقبت من نداری.» 1 37 نفیسه نوری 1403/10/4 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 81 گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید اینطوری بهتر باشد. اصلا خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد. 0 21 صادق سبط 1404/4/15 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 160 به آقا گفته بودم که نمیخواهم ناامید از حاجتروایی شوم. گفته بودم آخرین امیدم خودش و خدا هستند و از ترس اینکه این امید هم ناامید شود، دلم نمیخواست حتی حاجتم را بگویم تا مبادا باز هم نشود و من آخرین امکان را هم از دست بدهم. 0 6
بریدههای کتاب ما ایوب نبودیم نعیمه خانی 1403/12/22 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 11 مردم همیشه دوست دارند کسانی را پیدا کنند که بشود نقش های مقدس را به آنها داد... خیال شان راحت میشود که یکی دیگر رنج نقش های متعالی و مقدس را به عهده گرفته و حالا خودشان میتوانند بی واهمه این پایین بمانند و آدمی معمولی با ضعف ها و لغزش های معمولی باشند... مراقب حتی مجاز نیست از جایگاه سلطان غم نزول کند. 0 9 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 130 اما من باز دلم برای رابطهای که دست کم گاهی دوطرفه باشد، پر میزد. 0 3 مرضیه امانی 1404/3/16 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 194 0 2 ز.مسعودی 1404/3/19 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 11 مردم دوست دارند کسانی را پیدا کنند که بشود نقشهای مقدس را به آنها داد. دوست دارند کسی دیگر را بگذارند در طاقچه الگو و تمثال و بعد به قلعههای دور دست نیافتنی تبعیدش کنند. خیالشان راحت میشود که یکی دیگر نقش رنجهای متعالی و مقدس را به عهده گرفته و حالا خودشان میتوانند بیواهمه این پایین بمانند و آدمی معمولی با ضعفها و لغزشهای معمولی باشند. سر نقش مراقب همین بلا را میآورند... مراقب میماند و عذاب وجدان دائمی چون بقیه خواستهاند او کامل باشند؛ چون تصویری آرمانی از او ساختهاند که سهل انگاری و خطا در آن جایی ندارد. مراقب حتی مجاز نیست از جایگاه سلطان غم نزول کند. 0 10 نعیمه خانی 1403/12/24 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 191 شمشیر میگرید به حال زخم 0 9 حلما آقاسی 1404/1/27 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 32 چرخهٔ مراقبت مثل شجره نامه نیست که یکی در رأس باشد و بعد بشود دوتا و دوتا بشود چهارتا و هرچه جلوتر می آییم شاخه ها زیادتر شوند. در چرخهٔ مراقبت تعداد خطوط ارتباطی چندبرابر است و نسبت ها دائم تغییر میکند. همزمان هم میتوانی مراقبت کنی و هم مراقبت بشوی. 0 12 فهیمه 1403/9/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 46 نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد نرمنرم از تنم جدا شود؟ 0 85 عَلَـویه 1404/1/31 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 17 انسان در هر دوره از زندگی اش با بحران هایی روبروست که لاجرم با یکی از فضایل اخلاقی حل خواهند شد. 0 6 سامان 1403/10/12 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 110 مراقب مترجم دردهاست. رنج و زندگی را هم ترجمه میکند و خودش نیز در این میانه میبالد و بالغ میشود. 0 6 نعیمه خانی 1403/12/22 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 10 به دست آمده ها و از دست رفته های مراقبت بیشترشان نامرئی و دیریاب هستند و شبیه "کانی "های زیرزمینی، کند و ناملموس، در بستر سالیان شکل میگیرد. 0 14 سامان 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 65 ما مجبور بودیم جای خودمان باشیم تا بفهمیم این احساس ناامنی و ترس یا آن استیصال و شرم، موهوم و خالی نیستند. نه ترس من با شنیدن جملهی « نترس» از بین میرود، نه شرم آن زنی که به لباس زیر نیاز دارد اما از گرفتنش سرباز میزند. 0 4 نسرین سادات موسوی 1404/1/25 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 1 اما من باز دلم برای رابطه ای که دست کم گاهی دو طرفه باشد، پر می زد... 0 49 محمد جواد 1404/3/19 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 34 اصلا هرکسی هر کاری انجام بده برای خودش انجام میده آدم تصمیمی میگیره و پای آن می ایستد و البته که در تصمیمش قبل از همه چیز و همه کس خودش را دخیل کرده حتی اگر آن تصمیم به میزان زیادی از خودگذشتگی و دیگرخواهی نیاز داشته باشد، باز پای خودت و وجدانت در میان است. چون آدم می داند این طوری شب ها راحت تر می خوابد و سال های بعد نیازی ندارد از گذشته اش فرار کند. 0 2 مریم شیخزاده 1403/10/1 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 53 ایستاده بودیم با بطریهای آب معدنی، کنسرو، باند و گاز استریل و میگفتیم «چیزی لازم نداری؟ اگه کمک خواستی، من این جا هستم.» مثل جوانترهایی که میخواهند در مراسم ختم کاری کنند و کمکی جز جفتکردن کفشها و گرداندن سینی خرما از دستشان بر نمیآید. چنین حضوری صادقانه است اما کافی نیست. چرا که هر مراسمی بالاخره بزرگتری میخواهد که به اندازه کافی مرگ دیده باشد و بداند هر کس دقیقاً باید چه کند. 0 19 حمیده کاظمی 1403/12/22 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 189 توقع از دیگران رنجی ناخواسته را در من متبلور میکرد که تحملش بسیار سخت بود." 0 6 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 140 درمان من همین مرگ است........ 0 3 مونا نظری 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 148 عصرها وقتی به خانه میرسیدم باید از مادر مراقبت میکردم. خواهرها هم بودند اما تجربه من بیشتر بود و انگار خود مادر هم ترجیح میداد بیشتر روی من حساب کند. واقعیت این است که فقط مادر به من وابسته نشده بود. من بیشتر به او و به آن حس زیبایی که تقلا برای مراقبت از او در من میساخت، نیازمند و وابسته شدهبودم. این خودش جنبه بامعنا و زیبایی از مراقبت بود. مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل میکند که امیدهایش را برمی انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا میبخشد. مراقبت، بهخصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما باز میتابد. شاید مراقبت عملی یک طرفه نیست؛ یک جور بده بستان عاطفی و انسانی است. 0 6 Zahra Golzari 1403/9/21 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 46 این روزها وقتی توی ماشین نشستهایم، سرم را برمیگردانم عقب و میبینم زینب بدون کمک رضا دستش را گرفته به صندلی و نشسته. اینجور وقتها شوق و ترس با هم به سراغم میآیند. از دیدن این صحنه کیف میکنم اما جدایی برایم ترسناک است. یعنی ممکن است روزی برسد که دیگر نیازی به من نداشتهباشد؟ نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد از تنم نرمنرم جدا شود؟ دلم برای کانگورو میسوزد. برای وقتی که مجبور است نوزادش را از کیسه روی شکمش بیندازد بیرون و بگوید « برو سراغ زندگیت، دیگه نیازی به مراقبت من نداری.» 1 37 نفیسه نوری 1403/10/4 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 81 گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید اینطوری بهتر باشد. اصلا خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد. 0 21 صادق سبط 1404/4/15 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 160 به آقا گفته بودم که نمیخواهم ناامید از حاجتروایی شوم. گفته بودم آخرین امیدم خودش و خدا هستند و از ترس اینکه این امید هم ناامید شود، دلم نمیخواست حتی حاجتم را بگویم تا مبادا باز هم نشود و من آخرین امکان را هم از دست بدهم. 0 6