مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

@zyzygholo
عضویت

مهر 1403

22 دنبال شده

42 دنبال کننده

                و من ناجی خود را در میان برگه ها یافتم

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        سلامی بر بهخوانیان 
احوالتان
احسنت ، درست حدس زدید این معلوم الحال باز در قالب یادداشت مشوش دیگری بازگشته تا سرتان را دردبیاورد!
اگر بنده حقیر را بشناسید کامل اشراف دارید که بنده تا چه اندازه به جناب بوش ارادت دارم و میزانی که بنده برای تبلیغ آثار ایشان تلاش می‌کنم که مردم برای بیرون کشیدن ارثشان از حلقوم برادر و خواهرهای ناخلفشان (به کسی برنخوردها،صرفا مثالی بود برای توصیف عمق تلاش های خالصانه ی بنده)
اما بنده همانقدر که به آقای بوش وفادارم ، به شما نیز وفادارم در نتیجه هرگز دروغ تحویل شما نمی‌دهم!حالا شاید یکی دوباره مبالغه کرده باشم اما دروغ نه. در نتیجه روراست باشم،این جلد آنچنان که باید محبت و عشق بنده را متوجه خود نکرد!
البته که مثل همیشه عالی بود ، اما جلد اول قطعا در پیشگاه بنده از امتیاز بالاتری برخوردار است.
در این جلد آقای بوش در شخصیت پردازی کلی کمی زده بود به جاده خاکی! و کمی بیش از آنچه لایقش بود پر و بال داده بود به کلی خان!
اما هرچه کلی ناکراش و قهرمان پلاستیکی بود(دارم کمی در تخریب مبالغه میکنم) برادرش ... آه مکس_ارنست عزیزم! تو زن نمیخواهی؟؟
آخر مگر یک شخصیت سر به هوا و خر چقدر می‌تواند جذاب باشد که من چونین دلباخته ی تو شدم🥸؟
#کمپین_بانو_ممول_هلمز_را_به_مکس_ارنست_رساندن
اهم بگذریم در کل مثل همیشه برای بنده حال خوب کن و جالب بود (با وجود مکس_ارنست عزیزم چرا نباشد؟)اما خب جلد اول بهتر بود دیگر!
به دزدیدن جلد سوم نیازمندم🦦
پ.ن:از آنجا که عادت به توصیف چهره ام هنگام خواندن کتاب دارم ، جا دارد بگویم اینبار ترکیبی بین این دو چهره بودم، سگ پرنسسعلی کمی ناراضی برای بخش هایی که جا داشت بهتر باشند و عشوه خرکی و ذوق زدگی و خرغلت زدن از شدت ذوق بر کف اتاق برای مکس ارنست عزیزم.
اوه راستی داشت به کلی فراموشم میشد ها، یک🍟تقدیم به عزیزانی که باز یادداشت های این پریشان حال معلوم الاحوال را خواندند، در ضمن این هم💊 و ☕️برای سردرد احتمالی تان بعد از خواندن روده درازی های جناب مستطاب بنده!
به درود!
      

0

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/6/31 - 01:29

        سلامی مجدد بر بهخوانیان 
حالتان؟احوالتان؟
حال من که عالی ست مثل حال گل،حال گل در دست چنگیز مغول! در تابستانی که گذشت با زحمت فراوان سلامت روان خویش را ذره ذره بازیافتم تا خویشتن را از بستری شدن در بیمارستان اعصاب و روان دور نگه دارم! به گمانم یادداشت هایم خود گویای وضعیت روانی ام هستند... 
حال اما یک شب تمام زحماتم را باد پاییزی یکم مهر درحال ربودن است، در نتیجه تصمیم گرفتم کاری که تمام اوقات برای در امان ماندن از دنیا انجام می‌دهم را انجام بدهم،آری پناه بردم به دنیای کتابی تا شاید آنجا کمی سلامت روان جمع آوری کنم،هه چه خوش خیال بودم بنده! کورنلیا فونکه و سلامت روان ؟! فععععک نکنم!
خلاصه داستان زیبایی بود و صد البته که مرا از واقعیت کنده و برد،اما خب جایی نبرد که آنچنان به آرامش و ثبات روانی برسم،بلکه بنده را وادار به زاری کردن،خود زنی و اعمالی از از این قبیل  کرد همچنین باعث شد سر خویش را به دیوار کوفته و به مرز جنون پا بگذارم،هرچند پایانش نسبتا شاد بود ولیکنخب کمی پیچیده  بود و در تمامی مسیر داستان رد ترس و تنفر به وضوح حس میشد و البته ضربان هیجان از زیر برگه های کتاب قابل لمس بود.
پیش از این  هم از خانم فونکه سیاه دل را خوانده بودم، این اثر از آن قبلی بهتر بود اما خب در هردو سلامت روان را نمی‌توان جستجو کرد...
پ.ن:کنون چهره ام بدون اغراق شبیه به این بنده خدایی است که عکسش را همراه با این یادداشت به اشتراک گذاشته ام! در حال حاضر نه چشم دارم و نه رنگی به رخسار ونه عقل و نه ثبات روانی...! (اگر دماغ هم نداشتم بی شک می‌توانستم نقش لرد ولدرموت را اجرا کنم) 
پوزش میطلبم اگر سرتان رابه درد آوردم و کنون می‌خواهید سرتان را به دیوار بکوبید،بفرمایید یک🍔تقدیم به شما!
پ.ن۲:نسخه ای که در بهخوان موجود است نمایشنامه است بنده خود کتاب را خوانده ام.
پ.ن۳:(ویرایش):میدانم سوالم تکراری است اما حق بدهید که کم کم درحال ابتلا به بیماری های اعصاب و روان هستم ، بگذریم اگر روزی روزگاری یک کتابی چیزی بنویسم شما عزیزان رغبتی به ورق زدن آن خواهید داشت؟(حتی اگر جوابتان منفی است  اعلام کنید عزیزانم)


      

14

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/6/28 - 02:17

        سلام بر بهخوانیان 
حالتان؟احوالتان؟
باز بنده بازگشتم با یادداشتی دیگر ، برخلاف تصورات بشری اما این یک یادداشت فیلسوفانه در باب آثار تامل برانگیز جناب مستطاب فیودور داستایفسکی نیست!البته هست اما خب یادداشت های فیلسوفانه و بوس بوسی را انسان های فرهیخته ای که با یک لیوان قهوه و استایل های کلاسیک که در کافه ای،کنج خلوت زیبایی و یا چیزی شبیه به آنها نشسته اند و داستایفسکی می‌خوانند می‌توانند بنویسند! نه بنده ی معلوم الحال که با شلوار کُردی ،  گیسوان گره خورده و وضع آشفته در اتاق جنگ زده ام نشسته ام و  شببه مرد عنکبوتی یخ زده برزیلی تنظیم بازار هستم که عکس اش را همراه با این یادداشت به اشتراک گذاشته ام.
ولیکن با این اوصاف همچنان سیس خویشتن را حفظ کرده ام و  درحالی که متن را حتی نمی‌توانستم عین آدم بخوانم سیس مثلا بنده یک فرهیخته ادبی هستم که کتاب های داستایوفسکی را می‌خوانم به خود گرفتم ! عینا مثال همان جو گرفتگی است که بدتر از سگ گرفتگی است، اینبار اما  برخلاف یادداشت گربه کلاه به سر ،این یک جوگرفتگی بزگسالانه بود و فقط یک چیز از جو گرفتگی کودکانه بدتر است و آن هم جوگرفتگی بزرگسالانه است! که اینبار به خیال بزگسال بودن کلی وجه رایج مملکت را  می‌دهید میرود!
بگذریم مهم داستان است و قلم نویسنده نه روده درازی های مستطاب بنده!( شعر های فاخر بانو مملول هلمز😔😂)
بنده کلا با داستان های عاشقانه میانه ی خوبی ندارم  و خب این کتاب هم یک عاشقانه درست و حسابی بود دیگر ،در نتیجه آنچنان علاقه بنده نبود اما خب نمی‌توان نادیده گرفت که توصیفات چقدر 
محسور کننده و خیال برانگیزانه بودند،پایان البته تلخ بود ،هشدار جلو جلو گویی(  سعی در فارسی سازی اسپویل): ساده بگویم قصه ی عشقی نافرجام مردی رویاپرداز .
با دید امروزی اثری کلیشه ای بود اما خب این کتاب برای مدت ها قبل است ، زمانی قبل تر از اینکه انقدر از داستان های عاشقانه کره بگیرند که از چشم بی افتند(اصطلاح را درست به کار بردم؟منظورم این بود که برای فروش اثر  عشق را می‌کنند در چشم مخاطب تا احساسش را بربیانگیزند و آنقدر داستان های عشقی تکراری می‌سازند تا روزی مخاطب زده میشود)
خلاصه شاید آن چیزی نبود که انتظار داشتم از داستایوفسکی معروف بخوانم اما خب تنوعی بود میان کتاب های فرا ماتریکسی که اغلب می‌خوانم. 
سپاس از عزیزان شکیبا ایی که باز یادداشت این معلوم الحال را تا به اینجا مطالعه فرمودید،یک🍮تقدیم به شما.



      

65

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/6/22 - 12:47

        سلامی دوباره بر بهخوانیان
حالتان؟احوالتان؟
باز بنده ی حقیر معلوم الحال با یادداشت روده درازانه دیگری برگشتم ،از آنجا که از آخرین یادداشت بنده ۲ روز نیز نگذشته است گمان می‌کنم به سندروم یادداشت بی قرار پیش از مدارس دچار گشتم.
بگذریم بهتر است برین سراغ بحث اصلی و چه بحث اصلی بهتر از داستان های جناب بوش،مردی با قلمی برای تمام فصول!
نمی‌دانید چقدر دلم برای این سبک خاص  تنگ گشته بود، حالتی دارد  که گویا درحالی که با  جناب نویسنده چای و شکلات(شکلات قهوه ای نه شکلات سفید) می‌خورید  روبه روی شما نشسته و برایتان داستان میگوید و قطع بر یقین  احساس شنیدن داستان پیوندی عمیق تر میان راوی و مخاطب ایجاد می‌کند تا صرفا خواندن داستان! البته گر ز حق گذر نکنیم چنین قلمی تنها دلیل موفقیت و جذابیت اینچنینی داستان های جناب بوش نیست،شخصیت پردازی ها نیز  با دقت  و کمالات انجام گشته و داستان هم پایان جذاب و روند هیجان برانگیزی دارد ، میان صفحات این کتاب اما عطر حضور شخصیت های پیشین را (مجموعه راز)به وضوح حس میکردم، شخصیت هایی که نمی‌دانید چقدر دلتنگ حضورشان بودم،هرچند کم اما حس کردن دوباره آنها به طرز عجیبی برایم لذت بخش بود. البته شاید از سر محبت های پیشین به جناب بوش کمی در تعریف و تمجید هایم درحال زیاده روی باشم،در نتیجه شما که صدالبته از بنده حقیر عاقل تر هستید،بهتر است به یادداشت های دیگر نیز نگاهی بیندازید به هرحال کتاب یک مبحث سلیقه ای است و من هم یک انسان متمدن (وی درحال تلاش است تا مردم را گروگان نگیرد و آنها را به زور و تهدید به قتل مجبور به خواندن کتاب های آقای بوش نکند)
خلاصه  داستان بسی جذاب بود و جالب ، هرچند که یک جور های یک کمکمی بگویی نگویی کتاب اسم این کتاب راز است را بیشتر دوست داشتم اما قطعا این چیزی از ارزش های این کتاب کم نخواهد کرد.
حال مثل همیشه از آن جا که بار دیگر با موفقیت مقاومت کردید و  یادداشت های این پریشان احوال را خواندید و با مشت توی دیوار نکوبیدید(شاید هم کوبید که امید دارم این گونه نباشد) یک🍨 تقدیم به شما.
پ.ن:تصویری که همراه با یادداشت به اشتراک گذاشتم توصیف کاملی از چهره ام هنگام خواندن کتاب و هنگام فهمیدن رده سنی آن است که طبیعتا برای افراد کمی پایین تر از صدسال است اما خب سن یک عدد است دیگر....
      

16

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/6/20 - 13:25

        سلام  دوباره بر بهخوانیان
حالتان؟احوالتان؟
اگر یادداشت های پیشین بنده ی حقیر را به یاد داشته باشید،خواهید دانست که چندی پیش بنده با صدسال سن ، آنچنان بعد از تماشای" گوشت تخم مرغ سبز" و فهمیدن اینکه این اثر و لوراکس و گیرینچ و هورتون هم‌نوشته ی آقای دکتر سوس/زئوس/سیوس‌ هستند، ( سخت التلفظ) به قولی خرذوق شده بودم و کف و خون قاطی کرده بودم که کمر همت بستم و به جست‌وجوی آثار دیگر ایشان پرداختم ، از آنجا که کتابفروش های محترم  میدان انقلاب گویا تابه حال چنین اسمی به گوششان هم نخورده بود پس از یکی دوساعت گشتن ، برخوردم به یکی از کتاب های ایشان ، که از قضا در فهرست بهترین های ایشان هم قرار دارد، بله همین گربه ی کلاه که معرف حضورتان است،(شاید هم نیست)  همانطور که میدانید انسان را سگ بگیرد بهتر از این است که جو بگیرتش، چون اگر انسانی را جو بگیرد، با صدسال سن برای یک کتاب کودکانه ۴۵ صفحه ای که البته متن داستان روی هم ۴ صفحه هم نمی‌شود  ، ۱۴۵ هزارتومان وجه(همین گونه نوشته میشود؟) رایج مملکت را خرج میکند!
اما فارغ از مبحث جوگرفتگی بنده حقیر ، نمی‌توانم بگویم از خرید چنین کتابی پشیمانم، بخواهم روراست باشم مانند یک کودک پنج ساله از خواندن کتاب ذوق کردم و لذت بردم ، هرچند که شاید ترجمه می‌توانست آهنگین تر باشد و برای صدساله های چون من شاید بهتر باشد کتاب دوزبانه را بخریم ! به گمانم گاهی برای هرکسی (حتی با صد سال سن) لازم است چنین کتاب های بخواند ، زیادی بزرگسال بودن تابه‌حال هیچ کس را زیادی خوشحال نکرده است، کودک بودن کلید خوشحالی است ،این حقیقتی است که گرچه کسی نمی‌گوید اما احتمالا جایی در عمق وجودمان همه از آن باخبریم، (سخنان گرانبهای بانو ممول هلمز🙂‍↕️)
مثل همیشه پس از هزاران کلام روده درازی وقت خداحافظی است،سپاس و تشکر از آن عزیزانی که بازهم نوشته های این معلوم الحال، پریشان احوال را مطالعه کردند،یک🍫تقدیم به شما!
پ.ن:چهره ام بعد از خواندن کتاب همانند عکسی است که پست کردم ، حالی میان لذت از داستان و سکته بر اثر قیمت آن.
      

49

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/6/11 - 14:25

        سلام بر بهخوانیان 
احوالتان؟
بنده باز گشتم با یادداشتی دیگر در باب کتابی دیگر،یک کتاب و هزاران عاشق و دل داده، همان بخش دی معروف که به به و چه چه (همین شکلی نوشته میشود؟؟؟) هایش دهانمان را صیقل دادند اما...
چه بگویم نگفته ام پیداست غم این دل مگر یکی و دوتاست....
این دومین کتابی بود که از سرکار خانم مک فادن ورق زدم.
کتابی بود که همگان می‌گفتند شاهکاری است برای خودش!
و انتظارات بنده بسیار تا بسیار بیشتر از  داستانی بود که دیدم.
اگر کمی عمیق شویم خواهیم فهمید که این کتاب از لحاظ بسیاری شبیه به کتاب یکی پس از دیگری همین خانم مک فادن است.
نه اینکه بگویم کتاب جذابی نبودها،نه
اما آنچنان که با آب و تاب هم سخن می‌گفتند نبود.
کشش داشت و پرهیجان بود، صحنه سازی هم به خوبی ساخته شده بود ولیکن بسیاری از اتفاقات و روابط تاحدودی قابل پیش بینی بود. صفحه ی آخر هم تکان ریز و جالبی داشت.
بخواهم روراست باشم تمام واکنشم به کتاب عکسی است که همراه این یادداشت پست کردم.
باسپاس فراوان از همراهی باردیگر عزیزانی که نوشته های این معلوم الحال پریشان احوال را تا انتها خواندید.
جایزه یک🧁تقدیم شما باد(دست و دلبازی تا کجا؟)
تا یادداشتی دیگر خدایار و نگهدارتان باد.
به درود!
      

24

        سلام بر بهخوانیان
احوالتان؟
چشمانم آنچنان در اشک حدقه زده اند  که نگو و نپرس.
البته اهم باز هم پذیرا میشوید که این حجم از ابراز محبت و اشک های استعاری بنده، ناشی از یک کتاب نیست! شرم بر من ،هزار شرم بر من.
کنون است که با خود بگویید،ایم معلوم الحال پریشان احوال، بهخوان را با سینما  عوضی گرفته است؟؟
اما بنده مثل همیشه دلیل موجه ای دارم که قانعتان کنم شایستگی عفو و رحمت شما را دارا هستم.
و آن دلیل موجه چیزی نیست جزززززز، دکتر زئوس یا سوس یا ..که فارغ از اسم  سخت التلفظشان قلمی بس دلنشین دارند.
البته اهم چیز است،بنده تا به‌حال  کتابی از ایشان را ورق نزده ام امااا  همانقدر که کودکی خود را به عمو پورنگ مدیون هستم به ایشان هم مدیونم[چه بسا بیشتر]
داستان از آنجا شروع شد که بنده همانطور که به افق مینگرستیم
ناگه با خودم گفتم آه یادت می آید بچگی هایت خانه ی مادربزرگ، شبکه های بیگانه یک کارتونی را پخش میکردند؟ هیچ وقت هم کامل ندیدی اش،اسمش چه بود؟ آهان گوشت تخم مرغ سبز
خب چه وقتی بهتر از الان که دگر صد سالت است برای تماشای درست و حسابی آن کارتون! در نتیجه چند روزی را مشغول شدم به دیدن و دیدن و دیدن و اینک در ساعت دو نصفه شب، آخرین قسمت را هم دیدم و در ذهنم ایستاده برای تمامی عوامل دست زدم🤌🤌بس که لذت بردم(با صد سال سن)
دیدم در تیتراژ نوشته اند برگرفته از کتابی است نوشته ی دکتر زئوس ، جست و جویی کردم و ناگهان خشکم زد، گرینچ، لوراکس،هورتون و ..‌ همه برای همین آقای دکتر اند؟؟؟
هزاران درود و عشق برای ایشان باد که چنین دنیای زیبایی را برای کودکی بنده ساخته اند. آه چقدر روده درازی کردم، اما امیدوارم درک کنید که چقدرررررر گفتن تمامی این حرف ها ضروری بود !
مخلص کلام بسی لذت بردم،شاهکاری کودکانه بود و برای یک انسان صدساله چه چیزی بهتر از یک شاهکار کودکانه✨️🤌
باتشکر از اینکه تا اینجای نوشته های این پریشان حال دیوانه را خواندید،با آرزوی بهترین ها خدا یار و نگهدارتان باد.❤️ 
ویرایش:صبر کنیدددددد بنده تازه فهمیدم فصل دوم هم دارددددد!!!!
      

17

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/5/19 - 00:41

        درودی دوباره بر بهخوانیان
حالتان؟احوالتان؟
اگر یادداشت پیشین مرا به یاد داشته باشید،میدانید که با کمال شرمساری از یک فیلم سخن گفتم و گویا اینبار هم باید با شرم(در میزان کمتر)به درگاه کتب کاغذی و صد البته چشمان فلک زده ام بگویم که پی دی اف خواندم و وای بر من! اما باز بنده عذر موجه دارم.
این کتاب ارزشش را داشت! تعلیق پایان داستان شوکه کننده بود و متعجب کننده هرچند که آن یارو از اولش هم مشکوک میزد و آنچنان دور از نظر نبود که رد دود آتش ها هم برسد به گور خود گور به گوری اش ! سبک قلم نویسنده اما برای بنده در درجاتی بالاتر بود،چرا وه من را به یاد قلم پسودانیموس بوش عزیز و فقید می انداخت،کنون که در فراغ مجموعه راز در سوز و گدازم  ، این کتاب مرحمی بود برای امیدواری به پایدار ماندن این سبک به اصطلاح عجیب الخلقه ی جالب انگیز که مبدع اسمش بنده هستم.
بگذریم بسیار روده درازی کردم و هیچ به هیچ ، خلاصه کلام کتابی بود بس زیبا و البته عجیب الخلقه جالب انگیز پسند. شاهکار نبود اما آنقدر خوب بود که برایم دروازه ایی باشد به جهانی جدید.
و نجات بنده از چی چی بهش می‌گویند ؟ریدینگ اسلامپ؟یخ زدن قوه کتاب خوانی؟اختلال سیستم کتاب دوستی؟
به هر حال تا چرند اندر پرت نویسی های ذهن مشوش بنده خداحافظ و نگهدارتان باد!
پ.ن:نمیدونم این اسپویل محسوب میشه یا نه ولی اون یارو جاسوسه ، الکساندر هیل منو یاد ویلم دفو تو بیتل جوس ۲ مینداخت ،(تو نقشتون فرو برید)
      

17

مِمول هلمز 🌱

مِمول هلمز 🌱

1404/5/13 - 23:48

        سلاممم
پس از  مدت طولانی دوری از بهخوان عزیز بلاخره به سرزمین خویش بازگشتمم.
اما  جای شرم دارد که بگویم یادداشتی که مینویسم در باب یک کتاب نیست، بلکه  موضوع، یک فیلم است!
امیدوارم عذر من را پذیرا شوید ، چرا که هر کتاب خوانی می‌داند فیلم دیدن کی بود مانند خواندن!
در حقیقت اما هر طور فکر کردم نمیشد از خیر این یادداشت گذشت ، چرا که به شدت تحت تاثیر این داستان قرار گرفتم آنچنان که نزدیک بود ساعت سه بامداد پس از تمام کردن فیلم، بایستم و آن چنان بلند دست بزنم که اهالی خانه از خواب بیدار شودند و از پنجره پرتم کنند بیرون.
فکر نمی‌کنم دیگر روی دست خانم کریستی نویسنده ایی پیدا شود. قدیم تر ها فکر میکردم زیبایی قلم آگاتا خانم کریستی به پیچش های داستانی بی نظیرشان است، هرچند که اکنون هم منکرش نمی‌شوم ، اما  دریافتم که چیزی وجود دارد فراتر از ایده های داستانی خانم کریستی، چیزی به نام شخصیت پردازی
هرچند که با کمال شرمساری  مججد میگویم که من‌کتاب را نخواندم، اما باید بگویم کارگردان فیلم و بازیگران قطعا روح خانم کریستی را در آن دنیا شاد کردند، زیرا تک به تک آنها نقش را آنچنان مملوس بازی می‌کردند که انسان حس میکرد خود مسافر قطار سریع و سیر شرق است.
پ.ن: تصمیم آخر پوآرو از صمیم قلب بنده را خوشحال کرد، دمش گرم😔😂
 
      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.