یه داستان کلاسیک به معنای واقعی
از این کلاسیک انگلیسی ها که انقدر توصیفاتش قشنگه دلت میخواد لب ایوون خونه گلدوزی کنی و منتظر صدای اتومبیل همسرت باشی ؛ درحالی که خدمتکار خونه برات چای میاره و بوی عطر یاس پیچیده تو حیاط 

ربه‌کا ؛ همین حال و هوا رو داشت با توصیفات عالی ؛ واقعا از خوندنش لذت بردم 😍

لطیف ؛ آروم ؛ جذاب بدون پرگویی
      

        وقتی خود آبلوموف شخصیت اصلی داستان انقدر تنبل بوده ؛ از ما راضی نیست که براش یاداشت بنویسیم 😂
خیلی دوست داشتم مدل زندگیش رو 😁  تو این شلوغی کاریم ؛ به آبلوموف حسودیم شد که انقدر تنبلانه زندگی میکرد 

کتاب قشنگی بود ؛ برای من که اول شروع ادبیات روسیه ام خیلی نرم و لطیف بود 
یه بار خوندنش پیشنهاد میشه ✌🏻
      

        برای من که پدرم رو تو ۵ دقیقه از دست دادم ؛ این کتاب یه کتاب ساده نبود ؛ یه سری دست‌نوشته ی بی فراز و فرود نبود 
این کتاب خط به خط سوگواری بود ؛ تفکر بود 

یه جای کتاب میگه اونایی که تو حوادث میرن ؛ شادن ؛ لباس خوب پوشیدن ؛ میخندن ؛ امیدوارن ولی بازمانده ها .... 

برای من این کتاب فقط یه کتاب نبود ؛ خودم رو جای غزاله میذاشتم ؛ بابام رو جای حمیدرضا صدر 

 و این سوال که انتخاب من برای از دست دادن بابا کدوم بود 😔
کاش میشد هیچ وقت عزیزی رو از دست نداد و همه کتاب ها شاد بود ... 
      

        یه مدل متفاوتی بود ؛ شبیه بقیه کتابهایی که خونده بودم نبود
و همین تفاوته جذابش میکرد 🙂
یه پسر ۱۵ ساله و یه پیرمرد که هیچ جای داستان هم دیگه رو ندیدن ، اما روی زندگی هم اثر داشتن یه اثر سورئال
ولی نویسنده یه جوری جذاب نوشته بود داستان رو که من گاهی شک میکردم ما  روایت درستیم یا زندگی ناکاتا 😅

در کل دوستش داشتم ؛ صوتیش رو از طاقچه گوش دادم و خوانش مهبد قناعت پیشه هم خوب بود

پی نوشت: فصل ۱۶ کتاب توصیفات چندشی داره ؛ من کتاب رو گوش میدادم و مجبور شدم گوش بدم ، قطعا یه بار دیگه بخونم کتاب رو بیخیال فصل ۱۶ میشم 😑
      

        کتاب زیبا بود و جذاب ؛ با قلم روان  البته که من صوتی از طاقچه گوش دادم و خوانش زیبایی هم داشت 😍
کتاب  به لحاظ کوتاه بودن داستان ها سلیقه من نبود  ؛ من داستان بلند دوست دارم ولی با لین وجود لذت بردم از داستانها

مضمون داستان‌ها درباره عواطف انسانی بودن و هنرمندانه بود ؛ مخصوصا داستان سبکسر ؛ شوخی و زندگی ملال انگیز 😍
      

        من کتاب رو تو ۶ ساعت خوندم 😅

به نظرم این جمله برای یاداشت این کتاب کفایت میکنه و گویای همه چی هست 😁دیگه هر چی بگم زیاده گوییه 😅
      

        کتاب سلیقه من نبود ؛ در یه خوانش گروهی خوندمش 
شاید اگه به خودم بود هیچ وقت شروعش نمیکردم که بخواد تموم شه 

ولی بعد از شروعش جذاب شد ؛ نه یه جذابِ هیجانی 😅
یه جذابِ آرام ؛ به دور از هیاهو ؛ تو تنهایی های یه مرد میانسال

۳۵ سال کار با پرس ؛ تو یه زیر زمین میون کلی کاغذ ؛ شاید شبیه زندگی خودمونه ؛ شاید همینش جذاب بود 🙃

خوندم و از خوندنش لذت بردم ؛ دوباره هم میخونمش؟!! نه احتمالا 😄
      

        من کتاب رو صوتی گوش دادم با خوانش خودِ خانم گلستان 
هر چقدر از گیرایی صدای ایشون موقع قصه گویی بگم کم گفتم😍 معرکه بود 😍 

کتاب برای من اهل داستان ؛ مدل و سبک جدیدی بود
بریده های روزنامه و مجله و مصاحبه ها بود که خانم گلستان خودشون نوشته بودن  ؛ راجع به موضوعی خاص یا فردی خاص 

و چون با صدای خودشون پخش میشد حس اینو میداد که رفیقی نششته و از خاطراتش برای من نعریف میکنه 😍


پی نوشت: تنها نکته یکم یه جوری این بود که یه سری خاطرات در سال های مختلف و در جاهای مختلف تکرار میشد و خب این جا هم تکراری اومده بود 😅 عیب نبود ولی یه جوری بود 😂
      

        خوندم تو نظرات که کتاب دارکه ولی در باورم نمیگنجید در این حد باشه ☹

داستان خاطرات یه نفر قاتله که داره آلزایمر میگیره و خب مثل تمام بیمارهای آلزایمری ؛ الانش یادش نمیاد ولی گذشته های دور رو با وضوح یادشه و خب مثل ذهن یه بیمار ؛ هی از این شاخه به اون شاخه میپره 

نویسنده قشنگ اینو بازسازی کرده و آخر داستان هم متوجه میشی که نویسنده واقعا قشنگ این رو باز سازی کرده ؛ دمش گرم 👍🏻
      

        بین کتاب خوان ها  ؛ بلاگرهای کتاب ، تو اینستا و  ... جا افتاده که فقط باید آثار ترند رو خوند تا باکلاس باشی 😑

اما من میگم کتابخون که باشی خیلی فرقی نداره اثار کلاسیکه یا بریده یه مجله ؛ به خودت میای میبینی داری میخونیش و غرق داستانی 

افسانه برای من از این مدل کتاب ها بود ؛ که گذرا تو قفسه کتابخونه مدرسه دیدمش؛ برداشتم ؛ نگاهش کردم و دلم خواست که بخونمش 😍
افسانه داستان مامانای ماست ؛ یه زن ایرانی ؛ مثل همه زن‌های اطرافمون و انقدر آشناپنداری داره که جذبش شدم ؛ هیجان زده شدم ؛ اشک ریختم ؛ خندیدم و خوندمش 😁


من این رمان عاشقانه و عامیانه ایرانی رو دوستش داشتم و پیشنهادش میدم 😍
      

        چراییش برام واضحه ها ولی نمیتونم بپذیرمش 😐

کتاب رو دوست داشتم ، بیشتر از بار اسمش طنز بود 😂
خندیدم باهاش ؛  امیدوار شدم و الان همراه با خانواده آلن ؛ شوک شده به هم نگاه میکنیم که چرا؟!!

قطعا کتاب اصلا مناسب سن نوجوان نیست از نظر من ؛ ۲۵ به بالا بخونن 😁

تنها ایرادش که در واقع جادوی قلم نویسنده اس اینه که من هنوز پوکر فیس 😑 تو خونه آلن گیر کردم 😶
      

        اسم کتاب یه جوریه ؛ حس کردم میشه با ۷ ساله خانم خونه خوندش ، انصافا هم اوایلش همینجوری بود 

اما یهو یه تمی گرفت داستان ، که من فصل ۲ و ۳ داستان رو تنها خوندم و هنوز دارم جواب پس میدم که "چی شد آخر داستان جاناتان😂" و نمیدونم چی بگم 😅


ادبیات کتاب و داستانش مناسب سن نوجوان هست به نظر من ؛ اما قشنگ مفهوم آزادی و فرهنگ سازی و شنا کردن خلاف جهت آب رو میگه 👍🏻
واقعا اگه بخوای جایی فرهنگ سازی کنی و خلاف یه کار غلط جامعه وایسی ؛ به سرنوشت جاناتان دچار میشی 😅
      

        من صوتی این کتاب رو از رادیو گوشه با خوانش اشکان عقیلی پور گوش دادم ؛ خوانش کتاب قشنگ بود 👍🏻

کتاب پر از توصیفاتی بود که جذابه ولی خیلی اسامی تو ش اومده بود که  شروع رو گیج کننده می‌ کرد. 🤦🏻‍♀️ ادامه اش داستان جذاب میشه 😍

داستان روایت گیرایی داشت و پایانی غیر منتظره که من نپسندیدم 😅

در کل کتاب ارزش خوندن داره ؛ توصیف مردمان قرون وسطی ، عقایدشون ؛ خرافاتشون ؛ حال و هوای پاریس اون دوران  و کازیمودو  همه اینا  باعث میشه که شاید چند سال بعد دوباره  بخونمش 🙂
      

        خانم مرعشی قلم زیبایی داره ؛ ساده و روان 
ولی انگار دوست داره با روان خواننده بازی کنه ؛ هم تو کتاب پاییز فصل آخر سال است این حس میشد هم الان 

بچه ای که بی دفاع و مظلومه که بدبخته ؛ کسی نمیخوادش ؛ که تمام داستان دلت برای این طفل معصوم یه جوری مچاله شه که حالت تاسیان بشه 😶
 
چرا خانم مرعشی ؟!! نکن این کارها رو خواهر من ☹
هر چی بدبختی بود سر این خانواده و اون طفل معصوم هاش آوردی 🤦🏻‍♀️
      

        متن روان و موضوع کتاب جذبم کرد ؛ جوری که تو ۴ ، ۵ ساعت کتاب تموم شد 😍

ولی آخر کتاب یه جوری بود ، یه جوری که من خیلی دقیق نفهمیدم که الان خوشم اومد از کتاب یا خوشم نیمد 😂 در همین حد بلاتکلیف ولم کرده وسط زمین  و هوا 😅

البته از اول کتاب پیدا بود آخرش این جوری میشه چون همون اول کتاب نویسنده از زبان شخصیت اول داستان که اونم نویسنده اس میگه که من پایان داستان رو این مدلی دوست دارم 

در کل هم  خوشحالم که خوندمش و هم خوشحالم که از کتابخونه امانت گرفتم و هزینه ندادم بابت خریدش 😂