لحن کتاب راوی و تاریخ نویسه بیشتر. یعنی لحن کمتر دراماتیک و احساسیه و این از همون مقدمه و چارت اول کتاب معلومه. شما کمتر با توصیفات و فضاسازی کار دارید اما نویسنده در جایی که میخواد هم خوب میتونه دراماتیکش کنه. در عین حال بعضی جاها از این لحن که صرفا روایتگر سردی میشد و وقایع رو پشت هم و گاهی با پرش میگفت خسته میشدم اما کتاب خوشخوانه و خیلی این مسئله ای نیست.
اسم خانم برادران رو کنار خانم جعفریان دیدم همیشه و این اولین کتابی بود که از ایشون میخوندم و شاید همین تفاوت دراماتیک و مستند هم از این مقایسه در ذهنم شکل گرفته. و طبیعتا از ارتباط عمیق و مهم امامموسی با سیدمحمد باقر.
این کتاب رو مثل هفت روایت خصوصی در عراق خوندم و قطعا تجربه کم نظیری بود. گاهی به نخل ها، به آدم ها و به زمین نگاه میکردم و با خودم میگفتم «این مملکت چه روزها از سر گذرونده»
حالا شهید صدر رو خیلی بیشتر دوست میدارم و مشتاقم که کارهاشو بخونم. میدونستم برجسته ست ولی هیچ تصوری از میزان بزرگی و تاثیرگذاریش نداشتم.
حالا شبحی از تاریخ معاصر عراق تو ذهنم هست و خاندان صدر و حکیم، آیت الله خویی و امام خمینی و حوزه و مرجعیت در عراق اون زمان رو بهتر درک میکنم. ولی شاید مهمترین تاثیر این کتاب برای من تامل در این بود که «یه آدم مگه میتونه چیکار کنه». و شهید صدر از اجتهادش در ۱۶ سالگی تا شهادتش در ۴۶ سالگی این رو در گوشم میگفت که زندگی چقدر میتونه پربار و چند بعدی باشه.
لذت بردم، فکر کردم، یاد گرفتم و غصه خوردم.