بِهتاب

بِهتاب

@behtab
عضویت

تیر 1404

38 دنبال شده

27 دنبال کننده

                از دیار نخل و امبا.
همیشه امیدوار ...
دوستدار کتاب هایی برای بهتر شدن.
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
بِهتاب

بِهتاب

1404/5/25

        "به نام خدا"
خب، فکر کنم دیگه وقتش بود!
تو یه سری کتاب ها سر نخ هایی از دیدگاه جدید انگیزه گرفته بودم، و واقعا خوشحال شدم که دیدم بلاخره یه جا کامل بهش پرداخته شده.

دنیل اچ پینگ،  متفکر و نویسنده کتاب های مدیریت ،بیان میکنه ایده اصلی این کتاب فاصله زیاد بین دانسته های علم و عملکرد کسب و کار ها (و شاید بیشتر افراد جامعه) در زمینه انگیزه بوده.

 این کتاب جستار های علمی ( روانشناسی و علوم رفتاری) فراوانی رو مثل تیکه های پازل کنار هم گذاشته تا بهمون نشون بده چرا باید دیدگاهمونو درمورد انگیزه تغییر بدیم.

داستان ها و آزمایشات جالب محقق ها و نتایج غافلگیر کننده جذابیت کتاب رو برام دو چندان کرد.

از داستان دایرت المعارف "ویکی پدیا" گرفته تا نتیجه عکس رویکرد پاداش و تنبیه. داستان به وجود اومدن کاغذای مربعی چسب دار و طراحی جیمیل.

تنها ایرادش این بود که بیشتر مثال هاش مدیریتی و سازمانی بودن و تعمیم دادنش به زندگی  روزمره رو کمی سخت میکرد. اما از بخش دوم به بعد این مورد کمتره و میشه با کتاب همراه شد.(با هدف توسعه فردی) و در فصل سوم هم جعبه ابزاری داره  که تمرین  هایی برای افزایش انگیزه فردی و حتی انگیزه برای ورزش رو پوشش میده.( دلیل اینکه جلد کتاب تصویر یک دونده است هم با این موضوع ارتباط داره)

بنابراین کتاب هم برای  مطالعه شخصی مناسبه هم برای اهداف سازمانی مدیریتی.

اما اگر مدیر هستید یا قصد دارید باشید یا هم عضو سازمانی هستید.توصیه میکنم حتما بخونیدش.

      

8

بِهتاب

بِهتاب

1404/5/24

        کاش میشد این کتاب رو به هر کسی که با اضطراب اجتماعی مواجه هست هدیه بدیم.🥲 ...نویسنده اصلی کتاب دکتر باربارا جی. مارک وی روان‌شناس بالینی که در زمینه اختلالات اضطرابی از جمله جمع هراسی تخصص داره. در کتاب گفته شده این کتاب توسط جمعی از متخصصان نوشته شده، کمتر کتاب خودیاری ای به این شکله و بنظرم دلیل اینکه این کتاب برام اینقدر کامل بود هم همینه.

 تشخیص  جمع هراسی به عنوان یک اختلال در روانپزشکی عمر زیادی نداره ( از سال ۱۹۸۰ ) بنابراین پژوهش های کمتری در موردش انجام شده. ولی روز به روز بیشتر مورد توجه متخصصان قرار میگیره، بنابراین منابعی که راجع بهش میخونین هرچی بروزتر باشه بهتره.
ویژگی ای که این کتاب داره!

از جمله دیگر نکات مثبتش تفکیک بسیار خوب مطالب هست. پله به پله پیش میره، زمینه چینی میکنه تا در نهایت با درمان های اصلی تر رو به رو بشیم.

🔹️🔸️   بخش اول : ماهیت و علل جمع هراسی 
در مورد ماهیت اضطراب اجتماعی، تقریبا به خوبی میتونستم همزادپنداری کنم و توصیفاتش برام بسیار قابل درک بود، شاید این نکته مثبتی باشه که بگیم کتاب ارزش خوندن رو داره چون به خوبی یک فرد مضطرب اجتماعی رو درک کرده. در ادامه با وجود این که کتاب میگه دلایل جمع هراسی، خیلی مشخص نیستن و نیاز به پژوهش های بیشتری هست، اما برای من بسیار کامل و البته مفید بود. و دید خوبی به من داد. 
پیشنهاد: برای این بخش، کمی زمان بزارید و علل جمع هراسی خودتون رو مشخص کنین. کار راحتی نیست اما درک خوبی بهتون میده 

🔹️🔸️ بخش دوم : آماده شدن برای بهبودی
(عنوان جالبی بود، معمولا انتظار داریم سریع بریم سراغ درمان ولی انگار باید مقدماتی رو داشته باشیم). شاید در نگاه اول ساده بنظر برسه اما میبینید اینکار هدفمنده و چندان راحت نیست.
 از این بخش تمرین ها شروع میشن.
پیشنهاد: برای انجام تمرینات شناختی، نیاز به دفتر دارید. شاید فکر کنید اینکار کسل کننده است یا بی فایده است.  حواستون باشه شاید این هم صدای 
اضطرابتونه که داره مانعتون میشه.
 
 🔹️🔸️بخش سوم : مهارت هایی برا مدیریت ترس از تایید نشدن
مهارت هایی  ارائه میده برای مدیریت واکنش های بدن و ذهن در اضطراب، این بخش شباهت زیادی به تکنیک های شناخته شده اضطراب داره. و در نگاه اول شاید چیز جدیدی نباشه. اما چیزی که اون رو متمایز میکنه‌، شفافیت مطالبه. به عبارت دیگه من قبلا هم برخی از این مطالب رو میدونستم اما آموزش اجرای اون، در کتاب و همچنین، در نظر گرفتن موقعیت هایی که ممکنه برامون مشکل ساز بشه یا سوالاتی که ممکنه برامون پیش بیاد در این بخش واقعا موثر بود.
من فصل کنترل واکنش ذهن به ترس رو واقعا دوست داشتم. اولش با ثبت یک سری افکار و باور ها شروع میشه که بنظر کسل کننده میان. اما در ادامه، نحوه برخورد با مطالبی که نوشتیم. که فکر میکنم بخش اصلی درمان شناختی هست واقعا موثر بود.
" این فصل نیاز به کمی زمان داره، برای ثبت موقعیت های اضطراب آوری که باهاش مواجه میشین و همچنین انجام تمرینات فیزیکی، و بنظر می‌رسه برای شروع تمرین های فصل بعدی باید این بخش رو با صبوری انجام داده باشیم."
اما من چون میخواستم با مسیر درمان آشنا بشم یک دور مطالعه کردم، ولی قطعا باید برگردم و دور دوم تمرینات رو انجام بدم‌.

🔹️🔸️بخش چهارم : رویارویی
اصلی ترین راه درمان هر فوبیایی، رویارویی کنترل شده است. در جمع هراسی هم قطعا همینطوره.
به شخصه چون از اول فکر میکردم تنها راه درمان رویارویی(که البته درسته) ولی اون رو بدون مقدمه میدیدم، تقریبا نا امید میشدم چون برام واقعا سخت بنظر می‌رسید. اما با مقدمه چینی های فصل دوم و سوم، احساس بهتری بهش پیدا کردم.
در این بخش به خوبی میتونین این تکنیک اصولی یاد بگیرین که هم قابل اجرا باشه هم موثر تر.

🔹️🔸️در نهایت بخش پنجم
 این بخش موارد دیگری هست که باید در نظر گرفته بشه و مطالب متنوعی رو شامل میشه.
برای مثال : اگه به مهارت دیگه ای نیاز داشته باشیم چیکار کنیم؟ مثلا اغلب ماها، اینقدر درگیر اجتناب بودیم که واقعا مهارت های فن بیان خوبی نداریم. فرض کنید اگه قرار باشه با یک غریبه سر صحبت رو باز کنید چی بهش میگید؟!
برای دارو درمانی و پیدا کردن متخصص (روان درمانگر ) چیکار کنیم؟
این ها از جمله مواردی هستند که تو این بخش بهشون پرداخته میشه.


"در سراسر کتاب بهت تذکر میده که باید صبور باشی، انتظارات غیر واقعی نداشته باشی، و به برنامه پایبند باشی. هر بخش مهمه و هدف خاص خودش رو داره‌."
 
✅️کتاب تمرین محور بود.
✅️راهکار ها واقعا قابل اجرا و امیدوار کننده بودند.
✅️ متن کتاب روان بود.
✅️ زیاده گویی نداشت.
✅️تفکیک و دسته بندی مطالب بسیار خوب بود.
✅️شفاف سازی و در نظر گرفتن جاهایی که ممکنه گیر کنیم. واقعا اونو به یک کتاب خودیاری کاملی در این زمینه تبدیل کرده.


این‌کتاب رو باید بیشتر از یک‌بار بخونیم.👌

اگر یک فضا برای همخوانی این کتاب فراهم می‌شد واقعا عالی بود...


      

42

بِهتاب

بِهتاب

1404/5/21

        لذت و درد:  دو کفه یک ترازو

 خانم آنا لمکی روانپزشکی که سال ها با بیماران درگیر اعتیاد سروکار داشته.
دنیا / ملت دوپامین تمثیلی جالب برای توصیف همه ماست. 
ما، ملتی که در قرنی زندگی می‌کنیم که به راحتی میتونیم به انواع لذت های آنی و اما مضر دست پیدا کنیم. از دسترسی راحت تر به مواد مخدر گرفته و گسترش انواع آن تا اعتیاد های رفتاری مثل بازی های رایانه ای و شبکه های اجتماعی.
ملت دوپامین ماییم، که همواره در خطر اعتیاد به دوپامین آنی هستیم. 

 با اینکه در جوامع به افراد معتاد همیشه با دید منفی نگاه می‌کنند. اما این افراد درس های بزرگی برای ما هستند تا ماهیت و ویژگی های انسانی رو بهتر بشناسیم.

نویسنده بیان میکنه لذت و درد دو کفه یک ترازو هستند و 
با اطلاعاتی از علوم‌اعصاب و تجربه زندگی افرادی که اعتیاد داشتن، این ارتباط رو به زیبایی برای ما شرح میده.
ابتدا کفه لذت رو سنگین میکنیم و با همون اعتیادی که همه امون می‌شناسیم رو به رو میشیم.
در ادامه با انواع راه های درمان( که ایده های بسیار خوبی به شما میده)
و سپس کفه درد رو سنگین میکنیم.
"من این قسمت رو بیشتر دوست داشتم" و اینجا با مفاهیم جالبی آشنا میشیم. آیا فشار بر کفه درد مضره یا برعکس؟! لذت های پایدار تر یا اعتیاد به ورزش های سنگین.

در نهایت امیدواریم با مطالعه این کتاب  بیشتر به رفتارامون فکر کنیم. و سعی کنیم تعادل بیشتری در زندگی داشته باشیم‌ و از خطر رفتار هایی که کفه درد یا لذت این ترازو رو زیادی سنگین می‌کنند آگاه باشیم.
از اونجایی که رفتار های لذت بخش برای ما راه فراری از سختی های زندگی شدن ، من  به این نتیجه رسیدم شاید بهتره به جای  وقت گذرونی در شبکه های اجتماعی برای رهایی از اضطراب با همون چیزی که مدت هاست بهم اضطراب میده رو به رو بشم. چرا که این بهترین راه برای تعادله.

      

10

بِهتاب

بِهتاب

1404/5/11

        پوچگرایی که نوبل ادبیات گرفت!

این کتاب و آثار دیگر کامو، به‌خاطر عمق فلسفی و نثر درخشانش، باعث شدند او در سال ۱۹۵۷ برندهٔ نوبل ادبیات شود! اما چه فلسفه ای؟
آلبرت کامو بر این باوره که زندگی بی معناست، اما بی ارزش نیست، در واقع این ما هستیم که به زندگی ارزش میدیم. و با پذیرش این، از زندگی لذت ببریم.

کامو اغلب در کنار اگزیستانسیالیست‌ها مطرح می‌شه، ولی خودش هرگز اگزیستانسیالیست نبود و بارها هم این برچسب رو رد کرد. چون با وجود شباهت هایی میان این دو عقیده، کامو برعکس اگزیستانسیالیست ها به دنبال معنای زندگی نبود و صرفا اون رو همونطور پوچ می‌پذیرفت و اینگونه به رهایی می‌رسید.کامو می‌گه:
«زندگی پوچه، معنا نداره، اما باز هم می‌تونیم زیبایی و شرافت پیدا کنیم — بدون دروغ گفتن به خودمون.»


در دههٔ ۱۹۵۰، جهان در شوک جنگ جهانی دوم، هولوکاست و بمب اتم بود. سؤال اصلی روشنفکران این بود:
اگه این فجایع با وجود دین و اخلاق سنتی رخ داده، پس راه نجات چیه؟

کامو پاسخش این بود:
با شجاعت با واقعیت روبه‌رو شو،
خودت معنا و ارزش خلق کن،
و در برابر بی‌عدالتی، حتی اگه بی‌معنا به‌نظر بیاد، مقاومت کن.
این نگاه به‌شدت برای مردم اون زمان الهام‌بخش بود.
در واقع کامو اخلاق بدون خدا رو مطرح کرد. درسته کامو خداناباوره!

ما قرار نیست با شخصیت داستان همزاد پنداری کنیم. اون بیگانه است با هر چیزی که ما آدم‌ها در زندگیمون  ارزش قائلیم. معنایی که ما در زندگیمون پیدا کردیم و به امیدش زنده ایم.

مرسو(شخصیت اصلی، بیگانه)  خداناباور و تقریبا بی عاطفه است انگار بر اساس غرایز زندگی میکنه. 
اما در پس این پوچی هنوز به چیز هایی پایبنده، 
هرچند خودش تفاوتی قائل نمیشه بین هیچ چیز، همونطور که میگه زن پیرمرد همسایه همونقدر ارزش داره که سگش ارزش داره. همونطور که به دختری که ازش خوشش میاد با قاطعیت میگه دوستش نداره ولی فرقی نداره اگه میخواد باهاش ازدواج میکنه.  
مرسو از زیبایی های دنیا لذت میبره و زیاد دوست نداره آدم ها رو ناراحت کنه. گاهی هم تلاش میکنه نشان بده که اهمیت میده. در دادگاه به دنبال عدالته، ولی خب عدالت برای یک بیگانه، قوانین برای این افراد نوشته نشده.

این فلسفه پوچگرایی کاموعه، قرار نیست درست باشه. فقط قراره جنبه دیگری از نگاه ما به دنیا رو نشون بده. باید نظاره کنیم و بیشتر بیاندیشیم. 
آیا باید خوشحال باشیم که دنیا رو اونطور نمیبینیم؟ یا شاید هم تلنگری بوده که به خودمون یادآوری کنیم که زندگی ای که داریم و رهایی ای که در جستجوی اونیم، از اول هم وجود داشته ولی زیر سایه بقیه عقاید و انتظارات و فلاسفه مخدوش شده.

حالا وقتشه پرده ها رو کنار بزنیم و از لنز عریان یک پوچگرا دوباره به زندگی نگاه کنیم.
      

3

        اما اگر بخوام قانعتون کنم این کتاب رو بخونید به چند بریده از کتاب اکتفا میکنم...


"ویژگی های انسان مانند مهارت های فکری، از طریق تلاش قابل پرورش یافتن است و این چیزی بود که انجام میدادند؛ یعنی باهوش تر میشدند."

"در جهان دیگر، تلاش آن چیزی است که باعث می‌شود باهوش یا با استعداد شوید"

من جهان را به ضعیف و قوی یا موفقیت ها و شکست ها تقسیم نمیکنم ‌‌‌... جهان را به یادگیرندگان و غیر یادگیرندگان تقسیم میکنم"


و اما 
خطاب به کمالگرایانی مثل خودم
صادقانه به این سوال ها جواب بدین!

این کتاب واقعا فوق العاده بود. اما...
آیا واقعا میتونین بهش عمل کنین؟! آیا باز هم بعد از هر شکست، برای پیشرفت مشتاق تر میشین؟! آیا باز هم عزت نفستون در ترازوی شکست هاتون بالا و پایین نمیشه؟! مطمئنین دیگه نمی زنین تو سرخودتون و حتی شده برای لحظه ای از زمین و زمان ناامید نمیشین؟! 

مقاومت ذهنی ای که در مواجهه با برخی از جنبه های تفکر رشد داشتم. رو نمیتونم انکار کنم‌. این هم برام قابل تامل بود، اینکه میدیدم چقدر می‌تونه موثر باشه، ولی من سال ها با این تفکری متفاوت زندگی کردم، طبیعیه که سخت باشه...

"شکوفا کردن طرز فکر رشد در جایی که طرز فکر ثابت ریشه دوانده نیازمند تلاش بسیاری است."

هیچ تغییری یه شبه اتفاق نمی افته،  تغییر طرز فکر که جای خود دارد.

با خودتون رو راست باشین و برای تغییر تلاش کنین، سعی کنین تفکر رشد رو در خودتو پرورش بدین، اصولش رو با خودتون مرور کنین، و حتما اونو به فرزندانتون در آینده منتقل کنین.
      

8

        ایده ای نو اما با دو ایراد اساسی...


مورگان هازل نویسنده و تحلیلگر مالی آمریکایی،  در یکی از گزارش هایش، بیست علل بدرفتاری، و سوگیری نادرست مردم در مواجهه با پول را شرح داد، و بعد از استقبال میلیونی خوانندگان، آن را به صورت کتاب پیش رو در آورد.

کتاب ایده ای نو داشت، همین هم آن را خواندنی کرده، اما اجازه دهید دو ایراد اساسی اش را بگویم.

یک)
عنوان کتاب، اصلی ترین انگیزه ام برای خواندنش بود ترکیب روانشناسی با پول، که مدتی بود پیگیر کتاب هایی در موردش بودم. واقعا جذاب بنظر می آمد.
فکر کنم همین قضیه انتظاراتم رو از کتاب بالا برده بود. 
فکر میکردم حضور تحلیل های روانشناسی پررنگ تر باشد، اما به جز چند اشاره به جستار هایی از روانشناسی اجتماعی و رفتاری، چیز بیشتری دستگیرم نشد. 

ولی خب عجیب هم هست‌، روانشناسی پول بیشتر  یک پارادوکس است. اینکه یک چیز مادی را در ترازوی روان بسنجیم!

از طرفی آقای هازل روانشناس نیستن. اما استفاده جسورانه از کلمه روانشناسی باید ایشون رو موظف می‌کرد، بررسی های بیشتری در این زمینه داشته باشند. اینکه در بیشتر بخش ها می‌شد به جای توضیح دادن یه نظریه از جنبه های مختلف، معادل روانشناسیش نوشته بشه‌. مهر تاییدی بود بر این خلا در کتاب.

دو)
بیشتر بررسی رفتار ها و درک شهودی یکسری قاعده نانوشته  در مواجهه با شرایط مالی مختلف با توجه به تجربیات سرمایه داران آمریکایی و یکسری داده های آماری بود.

نظام سرمایه داری آمریکا کجا، وضعیت نابسامان اقتصادی ایران کجا.

نویسنده کتاب را برای همه دنیا ننوشته است! و داستان ها هم محدود به یک منطقه جغرافیاییست، آمریکا!
به همین دلیل تعمیم بعضی درس ها به زندگی خودمان سخت می‌شود و شاید اصلا برایمان کاربرد نداشته باشد.



اکثر موضوعاتی که بررسی شدند، برای منی که خیلی کم درگیر مسائل اقتصادی بودم تازگی داشت و نکات زیادی یاد گرفتم.
 
اگه برگردم به عقب بازم میخونمش.  چون هنوزم برایم عنوان جذابی ست :)
      

18

بِهتاب

بِهتاب

1404/4/30

        یه کتاب عالی برای وقتایی که حالت خوب نیست...

امروز برای بار سوم این کتاب رو خوندم. اصلا فراموش کرده بودم که چرا دوستش داشتم‌. 

چون بعد از یه دوره نسبتا طولانی روزمرگی و کسالت و شاید افسرده خویی، انگار دوباره به احساساتت رجوع میکنی، انگار دوباره به درون خودت نگاه میکنی، و چقدر عجیبه که همین، حالت رو بهتر میکنه.

"چرا در بیان احساساتمان صادق نیستیم؟ آیا دلیلش این است که از زندگی کردن بسیار خسته هستیم، و وقت نداریم احساساتمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم؟"

نویسنده صادقانه احساساتش رو بیان میکنه و این شبیه چراغ راهنماییه که بهت یادآوری میکنه شاید دلیل اینکه حالت خوب نمیشه اینه که اونقدر ها با خودت صادق نیستی، احساساتی که احتمالا خیلی هامون با خیلی هاش دست و پنجه نرم کردیم، موشکافانه بررسی میشن. 

چیزایی که یاد میگیری، مشکلات روانشناختی جدید نیستن که با خودت بگی اع چه جالب من اینو نمیدونستم، بلکه نوع نگاه به مشکلاته‌، شاید هم فقط یادآوری و تلنگر. 

پیشنهادم اینه از مسیر کتاب لذت ببرید "که اصل ماجرا هم همینه" و نه نتیجه آخر کتاب و سرنوشت نویسنده...


      

35

         این کتاب رو چند سال پیش قبل از کنکورم خوندم. اولین تجربه ام از کتاب های خودیاری و روانشناسی بود. و اون زمان دقیقا چیزی بود که بهش نیاز داشتم.

یادمه چندباری خوندمش، حتی هایلایت و خلاصه نویسی هم کردم😅 اینقدررر بهش نیاز داشتم!

این کتاب بیشتر از کتاب های تست کنکور رو درصدای کنکورم تاثیر داشت:)

به میزان کاربردی بودن تمرین هاش کاری ندارم. ولی شناخت مشکل نصف راه درمانه. و آقای استفان گایز به خوبی بهش پرداخته.

اینکه کمال‌گرایی چیه، خوبه یا بد، و مهم تر از همه زمینه ایجادش چیه؟! به درک مشکل واقعا کمک میکنه

بخشی از کتاب  تاثیر والدین و مدرسه رو در کمال‌گرا شدن بیان میکنه.  همون جمله معروف والدین که میگن چرا ۲۰ نگرفتی؟!
  که برای من تجربه قابل لمسی بود، جذابیت کتاب رو برام بیشتر کرد.

این کتاب رو کنار کتاب "چرا قبلا کسی اینها را به من نگفته بود" و کتاب "نجات از هزارتو" به کنکوریا پیشنهادش میکنم‌، شما هم اگه کنکوری ای میشناسین بهش معرفی کنین.

به امید آگاهی بیشتر...🌸

      

10

        من اکثر کتاب ها رو با گوشی میخونم.(الان دیگه همه امون اینکارو میکنیم) اما از اونجایی که عاشق کتاب و بوی کاغذشم. تصمیم گرفتم فقط کتاب هایی رو که خیلی دوست داشتم‌( یعنی یه بار خونده باشمش). فیزیکیشو هم بگیرم. تا برای چندبار بخونمشون. 

و این کتاب قطعا یکی از اونها بود!
فکر میکنم‌، تا صفحه ۲۰ امش خوندم و گفتم نه من حتما باید برم کاغذیشو بخرم! 👩‍🦯

قرار بود یه کتاب راجع به مدیریت زمان باشه مثل کتاب های دیگه. بهت بگه چه میدونم، جدول بکش مثل فلان فرد موفق عمل کن، اما نه‌. کتاب از اون چیزی که فکر میکردم فراتر بود‌!

"راجع به فلسفه مدیریت زمان صحبت میکرد"

آقای الیور برکمن، توضیح میده اصلا چی شد که به اینجا رسیدیم، چرا اینقدر درگیر مدیریت زمانیم، و مثال جالبی میزنه از سبک زندگی مردم در قرن ها پیش که برای آوردن آب از چاه تا خونه، نصف روزشون میرفت چرا اونها احساس نمیکردن زمانشون تلف شده؟!

و برای فهمیدن این موضوع شما رو با خودش همراه میکنه، کتاب تامل برانگیزیه و خوندنش نیاز به صبر و حوصله داره!

فکر میکنم یکی دیگر  از دلایلی که جذبش شدم این بود که  بخشی از مطالب کتاب در ارتباط با افراد کمالگرا بود.

شاید جالب باشه براتون که دقیقا اون چیزی که گفتم اول انتظار داریم"یعنی راهکار های مدیریت زمان رو" تو پیوست کتاب نوشته و من هنوزم از یکی از راهکار هاش استفاده میکنم و به همه هم پیشنهادش میدم.

دوست ندارم اسپولش کنم. خودتون بخونید میفهمید😁
      

6

        من کتاب بادام رو بهش معرفی کردم (قبل اینکه حتی خودم بخونمش) چون بر این باور بودم خیلی داستانش شبیه زندگی اونه. 
کتاب رو خوند. 
ازش پرسیدم چه حسی داشتی؟  البته این سوال غلطیه برای آدمی که احساسات نداره. اما خب من دست خودم نبود، یه آدم معمولی بودم، یادم میرفت. 
جواب داد: نمیدونم. راستش هیچی.
کلمه "نمیدونم"یه جورایی برای از سر انداختن‌ بود. از همون جواب های ساده ای که یون جه بهش پناه می‌برد.
ولی از وقتی باهم صمیمی تر شدیم باهام صادق تر بود. برا همینم راستشو گفت، "هیچی" 

منم کتاب رو بخاطر اون خوندم. از اینجا دلم براش تنگ شد.  خط های زیادی منو یاد اون انداخت...

کتاب قشنگی بود. به قولا حال خوب کن، به دور از توضیحات زیادی و کسل کننده (حداقل برای منی که خیلی کم رمان میخونم) زندگی از نگاه آدمی که احساسات نداره، پنجره ای جدید به روت باز میکنه. و بنظرم هر آدمی یه بار باید  از این پنجره به دنیا نگاه کنه.

 خانم وون پیونگ سو با ظرافت، نگاه یه آدم بی حس رو شرح داده. 

اما میخوام اضافه کنم. که دیدنش از نزدیک کمی ترسناک تر و غم انگیز تره.  شاید چون عشق به فرزند انگیزه اصلی این رمان بوده. و عشق ناشناخته ترین حس برای آدم بی احساسه. 


      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.