علی جاوید

علی جاوید

@alijavid
عضویت

اردیبهشت 1402

41 دنبال شده

66 دنبال کننده

                یک رأس کتابخوار
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
علی جاوید

علی جاوید

4 ساعت پیش

        داستانهای بولگاکف، همگی نوعی فریاد هستند که در گلو خفه شدند و روی کاغذ پیاده شدند. بهتر بگویم نوعی بغض خفه‌کننده هستند که به جای هق هق به کلمه تبدیل شدند.  بولگاکف به جای اینکه انزجار و درد اجتماعی خودش را دستمایه‌ای برای نق زدن و فحش دادن به هرچه هست و نیست قرار دهد، آن را در سینه محبوس کرد و به آن عمق داد. عمقی که با نمادهای متعدد در داستان‌های مختلف بیان شده و در ذهن مخاطب تا مدت‌ها حرف می‌زند. حرف‌هایی که بولگاکف مدت‌هاست که از آن چیزی نگفته‌. 

از طرفی علارغم محتوای کتاب‌هایش، نمی‌توان او را افردی ضد میهن دانست، بالعکس او واقعا فردی وطن‌دوست و وطن‌پرست است. مشکل او کمونیسم است که به جامعه و کشورش آسیب زده و اتفاقا دلش بیش از هرکس دیگری برای مملکتش می‌سوزد. شاهد مثالش هم در این کتاب آمده؛ همانجا که شخصی به پرسیکف پیشنهاد رفتن به فرانسه و مقدار زیادی پول می‌دهد و پرسیکف عصبانی می‌شود. یا حتی در کتاب قلب سگی که فلیپ فلیپویچ تهدید به رفتن از مسکو می‌کند اما هیچ‌گاه عزمی برای رفتن ندارد.

به شخصه با همه آثار بولگاکف به همین جهت ارتباط می‌گیرم؛ آدمی که وطنش را دوست دارد اما با دیدن فجایع اجتماعی و سیاسی پیرامونش فقط حرص می‌خورد و کاری از دستش برنمی‌آید.



      

0

علی جاوید

علی جاوید

5 روز پیش

        اولین چیزی که موقع خواندن کتاب به ذهنم خطور کرد، سریال «مرد هزارچهره» مهران مدیری بود؛ لذا «عوضی» را شاید بتوان «مرد هزار چهره» مناطق برخوردار دانست با این تفاوت که وقتی از فرط بی‌هویتی شخصیتی به او تحمیل می‌شود، از آن شخصیت فرار نمی‌کند بلکه حتی پس گرفتن شخصیت از او نیز به نوعی تحمیلی است.

از طرفی در این فرآیند تحمیل شخصیت، نویسنده نوعی رضایت را در او به ما نشان می‌دهد که همه از فرط بی‌هویتی و مهم نبودن اوست. به بیان عوامانه‌تر وقتی شخصیت به خودی خود هیچ پخی نیست و‌ هیچ کار مهمی در زندگی نکرده، از اینکه جای هر کس دیگری باشد ناخودآگاه خوشنود می‌شود، چون طعم اندکی از معنا و بودن را می‌چشد و آن برایش شیرین است؛ حتی اگر جای یک مجرم زندانی باشد و کتک بخورد.

از نگاه دیگر، انگار شخصیت اصلی همه است. بسان آینهٔ ایستاده‌ای که در گوشه‌ای از پیاده‌رو رها شده و بعضا عده‌ای در مقابلش پا سست می‌کنند و خود را تماشا می‌کنند. از این نظر دیگر آن بی‌هویتی و نقاط منفی کاراکتر مطرح نیست، بلکه اگلوف دارد از این منظر جامعه اطرافش و به نوعی همه را در یک کاراکتر شرح و توصیف می‌کند.

«عوضی» واقعا کتاب درخوری است و حتی به نظر من به حیث مفهوم  از «منگی» مهم‌تر است.
      

22

علی جاوید

علی جاوید

6 روز پیش

        اینکه یک نویسنده اهل تسنن از ماجرای کربلا بنویسد، به خودی خود قابل توجه است و شاخک آدم را برای خواندنش تیز می‌کند؛ بالأخص که این نویسنده شرقاوی باشد که تقریبا نام آشنایی در میان ما ایرانی‌ها دارد.

نوع روند نمایشنامه برای من کسل کننده بود اما گهگاهی دیالوگ‌های جذابی رد و بدل می‌شد که با خودم می‌گفتم «تا حالا اینطوری بهش نگاه نکرده بودم». 

مثلا در همان اوایل کتاب با این دیالوگ مواجه می‌شوید:
«
ولید: تو از شکوه و عظمت عصر پیامبر باقی مانده‌ای. برای تدریس علوم دینی و تقوا عزلت پیشه کن و برای آخرت تلاش کن و سلطنت را به ما واگذار.

حسین: سلطنت نیست، امامت است.
»

حقیقتا این دیالوگ به تنهایی اصل هدف عاشورا را بیان می‌کند و از این دست دیالوگ‌ها که حقیقت کم‌تر توجه شده قیام اباعبدالله را بیان می‌کند، زیاد در این نمایشنامه دیده می‌شود. پس از این حیث ارزش خواندن دارد و می‌توان به خاطرش روند کسل‌کننده را تحمل کرد.


البته چندجا از کتاب به حیث محتوا خیلی اذیتم کرد که به جهت حفظ وحدت و از این حرف‌ها نمی‌توانم اشاره مستقیم به آن بکنم. خودتان بخوانید متوجه می‌شوید. 
(انگار که ما نمی دانیم همه شکل‌گیری فاجعه عاشورا از گور چه کسانی بلند می‌شود آقای شرقاوی!)
      

2

        «سرخ سفید» کتابی است شبیه «آدم‌ها»ی احمد غلامی، با این تفاوت که دو نخ تسبیه زمان و مکان قصه آدم‌ها را به هم مرتبط کرده؛ زمان انقلاب و مکان خیابان شانزده آذر.

کل کتاب قصه سرگذشت آدم‌های مختلف با کسوت‌ها و رفتارهای مختلف در آن برهه زمانی و در آن مکان است و حقاً نویسنده پرونده شخصیت‌های قوی را برای هرکدام ساخته.

اما تمام هدف نویسنده از نوشتن این کتاب همان جمله‌ای است که در مقدمه از قول ژرژ سوآن آورده: «کماکان گور پدر تاریخ».
تاریخ می‌نویسد در سال ۱۳۵۷ در ایران انقلابی شد، حکومتی رفت و حکومتی آمد. اما دیگر از آدم‌هایی که بودند حرفی به میان نمی‌آورد چون کار تاریخ پرداخت به جزئیات نیست، ولی مهدی یزدانی خرم می‌گوید اتفاقا این قصه آدم‌هاست که مهم است، چون این آدم‌ها در تاریخ جا نماندند، تکرار می‌شوند، در ما و در زمانه ما و به همین جهت قصه آنها را می‌گوید. کل هدف یزدانی خرم شاید همین یک کلمه باشد: «هم‌ذات پنداری». و از قضا در این امر موفق هم بوده چرا که خواننده می‌تواند خود را جای تک تک شخصیت‌ها بگذارد و فضا را درک کند.

نکته مورد توجه دیگر خام‌نویسی نکردن نویسنده است. یزدانی‌خرم به جای اینکه مثل داستان‌های تاریخی دیگر فقط ماجرا را بگوید و رد شود، آن را با شخصیت کیوکوشین کار در دهه معاصر گره می‌زند و با کوچک‌ترین اتفاقات در پانزده مبارزه او به گذشته فلش بک می‌زند و تهران آن سال‌ها را روایت می‌کند و البته این کار را با هنرمندی تمام انجام می‌دهد. 

نکته دیگر ریتم تند در گفتار و بکر بودن شخصیت‌ها برای خواننده جذاب است و تعلیق ایجاد می‌کند.


البته نباید فراموش کرد که «سرخ سفید»، دومین کتاب از یک سه‌گانه است و برای درک فرم ستاره‌ای به‌کار رفته در داستان و قلم نویسنده، بهتر است که سه کتاب در کنار هم خوانده شوند و تحلیل شوند. هر چند به جهت داستانی هر کدام از این سه داستان مستقل از دیگری است‌.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.