سنگ

سنگ

سنگ

قدسیه پائینی و 1 نفر دیگر
3.5
32 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

20

ناشر
اسم
شابک
9786226019194
تعداد صفحات
158
تاریخ انتشار
1399/11/7

توضیحات

        اثر برگزیده در رشته‌ی ادبیات داستانی در نخستین دوسالانه کتاب عاشورا
      

لیست‌های مرتبط به سنگ

یادداشت‌ها

          وقتی كتاب را باز كردم و شروع كردم به خواندن، همان ابتدای كار زُهم كلماتی سیاه و چركین شامه‌ام را آزرد:«من حسین را كشتم، با تیری كه به صورتش پرتاب كردم! ... لعنت بر شما! زرعه انگور تلخی را كه در دهان گذاشته بود تف كرد، احلام و سودا در میان صحن می‌رقصیدند.»

كتاب را برگرداندم و با تعجب رو و پشت جلدش را جستجو كردم. كتاب را به‌عنوان یك داستان عاشورایی گرفته بودم اما انگار چندان حرفی از عاشورا و كربلا نبود:«سنگ در دست مجسمه‌ساز مثل موم می‌شود، هر چه بخواهد می‌تواند با آن بكند. می‌تواند مجسمه‌اش كند. می‌تواند هم پیكانی كند برای زدن بر لب دشمن. سنگ می‌تواند روضه‌ای شود كه هرگز نشنیده‌ای.»

دچار تردید شدم، پس «سنگ» كتاب روضه هست، اما جور دیگری است! دوباره خواندم و شروع كردم به ورق زدن و باز سیاه و سنگین شد، سیاه بود و سنگین و بوی آزاردهنده‌ای داشت و دوباره كتاب را بر زمین گذاشتم. خیلی طول كشید تا چشم‌هایم سیاهی خواندنش را بپذیرند و شامه‌ام بتواند مخلوطی از بوی عرق تن زرعه و شراب انگور و خون را در زیر آفتاب داغ شام تحمل كند.

داستان عاشورایی و این‌قدر متفاوت و عجیب؟ تاکنون كتابی چنین از داستان كربلا نخوانده بودم. روایتی متفاوت با یك زاویه دید و منظر بكر و تازه و پرداختی حرفه‌ای كه -هرچند افت‌وخیزها و خلل‌هایی دارد و در مقاطعی ریتم تندی پیدا می‌کند و شاید نیاز به بازنویسی مختصری داشته باشد- نشان‌دهنده توان و تسلط ستودنی نویسنده است.

دوباره اسم نویسنده را نگاه كردم، اثری داستانی از او به یاد نداشتم. با خود گفتم آیا اسم مستعار است؟ به نظر نمی‌رسید نویسنده‌ای برای كار اول بتواند چنین تصویر متفاوت و قدرتمندی بسازد، آن هم در این عرصه حساس و این میدان خطرآفرین!

از ناشر پرسیدم و معلوم شد كه اسم، واقعی و نخستین اثر داستانی نویسنده‌ای است كه پیش‌تر در حوزه پژوهش و مطالعات فعالیت داشته. هر چه جلوتر رفتم بیشتر با كتاب همراه شدم و در پایان جرئت و جسارت نویسنده و ناشر را تحسین كردم.

پیش از این هر چه در همه این سال‌ها از فضای عاشورا و كربلا در قالب ادبیات داستانی خوانده بودم، معمولاً در یك چارچوب مشخص و محدوده معین بود و گرچه ابتكارات و ذوق‌آفرینی‌هایی مثل برخی آثار استاد سیدمهدی شجاعی حتی زاویه نگاه مرکب حضرت علی‌اکبر را هم هنرمندانه به رویكردهای تكراری مرسوم اضافه كرده بود، اما ورود زنانه به حریم خصوصی خانه شاكیه در دمشق برای رسیدن به سنگ‌های تراش‌خورده زرعه در روز عاشورا خیلی هنرمندانه‌تر و ظریف‌تر و تازه‌تر و متفاوت‌تر از آن بود كه انتظار داشتم.

میدانی كه نویسنده برای رساندن پیام خود به آن قدم گذاشته، آن‌چنان لغزنده و حساس است كه حتى در همین لحظات هم باز تردیدها و اماها و اگرهایی به سراغ ذهن و قلمم می‌آیند كه آیا واقعاً مطمئنی این‌قدر جلو رفتن و این اندازه نزدیك شدن به آن‌سوی جبهه مقابل درست است؟ و خود را قانع می‌کنم كه برای کشف‌های تازه و تحولات نو چاره‌ای جز این تجربه‌ها و رفتن‌ها نیست.

رمان خواندنی و جذاب «سنگ» خواننده را با خود به فضایی خیلی دورتر از نمونه‌های مشابه می‌برد و در چشم دشمن می‌نشاند و با روایتی بدیع، جنبه‌هایی دیگر از ماجرا و پیامدهای جنایت یزیدیان را تصور و تصویر می‌کند.

خیال‌پردازی‌های نویسنده از فضایی كه هیچ‌یک از ما مشاهده و تجربه نكرده - و می‌توان حدس زد كه بر پایه مطالعات و بررسی‌های جدی باشد- و نقل‌های تاریخی مشهور و صریح هم از آن در دسترس نیست، اثری خواندنی و جذاب به خواننده ارائه می‌کند كه شبیه هیچ‌یک از کتاب‌های مشابه نیست.

امیدوارم نویسنده محترم كتاب «سنگ»، خانم قدسیه پایینی با همین جدیت و جسارت باز هم بنویسند و با این نگاه جستجوگر و عمیق، زوایای دیگری از تاریخ اسلام را بكاوند و دستاوردهای قلمی خواندنی خود را به دنیای كتاب و نشر عرضه كنند.


(منتشرشده در سایت الف کتاب: https://www.alef.ir/news/3990702117.html)
        

7

          🌱 از سنگ ناله خیزد 🌱

رمان «سنگ» نوشته قدسیه پائینی یک اثر تاریخی است که داستان زندگی و عاقبت زرعه ابن ابان، سنگ‌تراش عرب، را روایت می‌کند. او در روز عاشورا با پرتاب سنگ‌های تراش خورده‌‌ بر بدن بهترین بندگان خدا و بستن آب بر آن‌ها مورد نفرین امام حسین(ع) قرار گرفت.

رمان «سنگ» خواننده را وارد یک فضای تاریک، ابهام آلود و پُر از کابوس‌های وقت و بی‌وقت زرعه می‌کند. این کتاب به قدری انسان را تشنه نور می‌کند که گفتگوی عاطفی و برادرانه امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) در صفحات پایانی کتاب عجیب بر جان می‌نشیند.

اگر کتاب را به سه قسمت تبدیل کنیم نام قسمت اول را «خسته‌کننده» می‌توان گذاشت، قسمت دوم را «ترغیب کننده» و قسمت سوم را «روضه» نامید.

شخصیت اول کتاب آنقدر قسی‌القلب است که به حیوانات هم رحم نمی‌کند و آن‌ها را از پستان مادرشان جدا کرده و لگدی هم به کاسه آب‌شان می‌زند. او همینطور نسبت به انسان‌ها هم بی‌رحم است. شخصیتی را در کتاب پیدا نمی‌کنید که زرعه را دوست داشته باشد و یا اگر زمانی دوست داشته بعدا پشیمان نشده باشد.

شروع کتاب از لحاظ زمانی مدتی بعد از واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است اما زرعه هنوز روز عاشورا را فراموش نکرده و پریشان‌حال است. پنجاه صفحه اول کتاب خسته کننده است. کُند جلو می‌رود و ابهام بر آن غالب است. نویسنده تلاش می‌کند ما را بیشتر با شخصیت اول کتاب آشنا کند. زرعه ذهنی مُشوش دارد که اغلب یاد کربلا می‌افتد امّا همچنان حقانیت امام حسین (ع) را انکار می‌کند. از کَرده‌هایش پشیمان نیست و این را بارها ابراز می‌کند و برای فراموشی به شراب پناه می‌برد. زرعه برای فرار از گذشته، خودش را به زور و حیله در خانه شاکیه ـ رقاصه زیبای دمشق که دلباخته او بود ـ مستقر کرده تا با ساخت تمثالی از شاکیه آن هم با سنگ‌‌‌ِ مرمری، که از کاخ یزید دزدیده، که خون امام عزیزمان هنوز در آن می‌جوشد معشوقه‌اش را جاودانه کند. برخلاف ۵۰ صفحه اول، داستان در ادامه سریع‌تر جلو می‌رود و ترغیب‌کننده است. اما فضای کتاب تغییری نکرده. هنوز بوی خون یک مظلوم می‌دهد.

ــ بعضی روزها هیچ وقت تمام نمی‌شوند

روز عاشورا، چون تشنگی بر امام حسین(ع) چیره شد، حضرت به سوی فرات حرکت کرد تا‌ اندکی آب بنوشد. در این هنگام زرعه فریاد زد تا میان امام(ع) و آب فاصله بیندازند. حضرت(ع) فرمود: «اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا؛ خداوندا! او را در حال تشنگی بمیران و هرگز او را نیامرز.» زرعه به خشم آمد و تیری به سوی امام (ع) پرتاب کرد. و سرنوشتش همان شد که امام گفت. مرض استسقاء؛ او همواره فریاد می‌زد که: «مرا سیراب کنید» کوزه‌ها و کاسه‌های بزرگ آب که هر یک برای سیراب نمودن اهل خانه، کفایت می‌کرد به دستش می‌دادند تا بنوشد. می‌نوشید و چون آن را از لبش دور می‌کرد‌ اندکی دراز می‌کشید و دوباره فریاد می‌زد که از تشنگی هلاک شدم وضع به همین منوال بود تا اینکه شکمش شکافت و به هلاکت رسید.

زرعه پیش‌تر از واقعه عاشورا و نفرین امام‌حسین(ع) با انکار حقایق و کینه‌ای که از بنی هاشم به‌خاطر خوشنامی‌شان در دل داشت بذر گمراهی را در دلش کاشت و با جنایت‌هایی که در روز عاشورا انجام داد خود را در دریای گمراهی غرق کرده بود. دریایی که هیچگاه برای او ساحلی نداشت. سرنوشت سنگ‌تراش سپاهِ عمر بن سعد که روزگاری سنگ زیر دستانش چون موم بود و همان‌ها را به ناحق بر بدن عابس بن شبیب و بر پیکر هاشمیان زد حالا مثل یک بومرنگ عمل کرده بودند و به سمت زندگی‌ خودش پرت شده بودند.

حالا او به کسی تبدیل شده بود که علیه بهترین مردان عالم سخن می‌گفت و جنایت‌هایش را به اسم افتخارات تعریف می‌کرد. اما همین حرف‌ها بر عاشقان حسین(ع) و یارانش افزود. نقطه اوج کتاب، یک سوم پایانی کتاب است. قدسیه پائینی در این رمان عاشورایی‌اش کینه دشمنان اهل بیت را به روضه‌ای بر حقانیت امام مظلوم‌مان تبدیل می‌کند.‌ یک روضه برعکس؛ که از زبان یک واعظ بر منبر نیست. بلکه توسط یک خبیث در روز عاشورا روایت می‌شود.

نویسنده در صفحات پایانی کتاب می‌نویسد: «زرعه در حالیکه برای حفظ جانش در تاریکی شب مخفی می‌شود، گفتگوی دو عرب را می‌‌شنود که گویند: می‌دانی طرماح؟ ‏گمانم حسین بیشتر مرا دوست داشت. وقتی گفتم: دوستت دارم اما نمی‌توانم بمانم، نگاه‌اش را به زمین دوخت و گفت: برو، آن‌‌قدر دور شو تا صدای استغاثه‌ی مرا نشنوی.»

و نویسنده بیش‌تر قلمش را به دست روضه می‌سپارد و می‌نویسد: «هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حُرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین!»

در این کتاب می‌شود دید که نویسنده‌ها هم می‌توانند با قلم‌شان روضه‌خوان شوند.

 

فاطمه سلیمانی
منتشر شده در مجله الکترونیکی واو 
        

4

alef

alef

1401/9/4

          كتاب #سنگ اثر خانم #قدسیه_پائینی درباره یکی از سنگدلان #کربلاست. شخصی به نام #زرعه_ابن_ابان. شخصی از اهالی #کوفه کسی که کینه #علی (ع) را از #صفین به دل داشت و در کربلا به انتقام آن روز با #حسین (ع) جنگید. کسی که دل کودکان و زنان حرم را لرزاند و به امام جسارت کرد و اجازه آب خوردن به ایشان نداد و تیر به صورت امام و سنگ به پیشانی امام پرتاب کرد و امام او را نفرین کرد که خدایا او را تشنه بمیران. در این کتاب در باره سرنوشت تلخ کسی می خوانیم که تا آخر از کاری که کرده بود پشیمان نشد و به آن افتخار می کرد و می گفت:من حسین را کشتم.
پی نوشت: طراحی جلد کتاب خیلی خوب نیست.
بخشی از کتاب: ابن طفیل دست زرعه را از روی زانویش، کنار زد. با صدایی خفه از غم پرسید:بعد چه شد؟ - هیچ. می خواستی چه بشود؟ همه آن سنگ هایی که شب های قبل کناره هایش را تراشیده بودم و تیز کرده بودم، به دادشان رسید. بدون آنکه نزدیکش، شوند تا شمشیرش آن ها را دور کند، او را کشتند. زرعه صدای او را به زحمت شنید. 
- پس عابس را با باران سنگ کشتید، با سنگ های تو.
        

3

        راوی کتاب زرعه بن ابان، از سپاهیان یزید و قاتلان سیدالشهداء بود و ماجرا در سال ۶۲ هجری اتفاق می‌افتاد.
ماجرای ساختن یک مجسمه سنگی توسط سنگ‌تراشی که پیشتر  با سنگ‌هایش به مصاف بنی‌هاشم رفته بود و تحقق یک نفرین...
متن کتاب ساده و روان بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          مقدمه: زُرعة ابن ابان جزو لشگریانی بود که در روز عاشورا به جنگ امام حسین(ع) آمده بود. طبق روایات، در جریان تقابل امام و زرعه، امام او را نفرین کرده بود و از خدا خواسته بود که او را تشنه بگرداند.

قدسیه پایینی دوران پریشانی و سرگشتگی روحی و بیماری جسمی زرعه را –که ظاهراً ناشی از نفرین امام است- از زاویه دید دانای کل شرح می‌دهد. توجه نویسنده به جزییات رفتار شخصیت‌های داستان و توصیف مفصل ویژگی‌ها، حالات و حرکات آنها جالب توجه است. مضمون روایت با واقعه عاشورا ارتباط دارد ولی زمان رویدادهای داستان به دوره پس از عاشورا مربوط می‌شود و نویسنده گاهی، شاید با هدف پیشبرد داستان، گریزی به حوادث روز عاشورا می‌زند.

پی‌نوشت: احتمالاً نویسنده، برای توصیف هرچه بهتر امور مربوط به سنگ‌تراشی، از پیشه‌وران این صنعت کمک گرفته است. بدون آشنایی حداقلی با ریزه‌کاری‌های این هنر، تصویرسازی دقیق از جزییات مرتبط امکان‌پذیر نخواهد بود. همچنین، استفاده از عبارات غیررایج برای توصیف حالات شخصیت‌ها، برای من جالب بود؛ عبارتی مثل «چرم خام» برای توصیف پوست صورت. 

📌 این مرور مبتنی بر دیدگاه «شخصی» مرورنویس است.
        

0

          توصیف کتاب در یک کلمه می شود:  جنون.
 نمایش افکار عریان و دیوانه وار یکی از قاتلین کربلا (زراعة بن ابان) که با اینکه در بستری داستانی شکل گرفته و بخش زیادی از محتوای داستان آفریده‌ی نویسنده است اما همچون ماجرایی مستند، خواننده را با دهان نیمه باز و ضربان قلبی تند شده و نفس هایی هیجانی به دنبال خود می‌کشاند.
 ماجرا از این قرار است که می‌خواهیم چگونه اتفاق افتادن نفرینی که روز عاشورا از سوی امام حسین روانه زراعة شده را با هم مرور کنیم، اما در خلال شکل‌گیری این اتفاق با درنده‌خویی نفس آدمیزاد و نهایت حرص و طمع و ولعی که یک انسان می تواند در زندگی تجربه کند، مواجه می‌شویم تا به آنجا که حتی خواسته‌ها و اهداف خودش را هم قربانی این تمایل بی‌مرزمی‌کند. هشداری بزرگ برای تمام ابناء بشر!

 اما درباره فضای تاریخی کتاب؛ چند ده صفحه‌ای طول می‌کشد تا مخاطب با فضای حاکم بر داستان و جابجا شدن خط زمانی بین زمان حال قصه و واقعه کربلا انس بگیرد و از گیجی در بیاید، اما بعد از این هماهنگی ذهن مخاطب با روند داستان، هر جا که ممکن است دلمان به حال و روز سیاه و هر لحظه سیاه‌ترشونده‌ی ابن‌ابان بسوزد، با پرشی به موقع به کربلا و بیان بخشی از رذالت و دنائت بیش از حد او، این ترحم جای خود را به خشم و لعنت ( اللهم العنهم جمیعا) می‌دهد. 
 در کل کتاب با اینکه کمی شلوغ و سردرگم کننده شروع می‌شود اما به خوبی و قدرتمند پیش می‌رود و به نظر من در ژانر کتاب‌های داستانی با محوریت وقایع و شخصیت های کربلا، اثر بدیع و دست اولی است.
        

2

          
باید اسم کتاب را بگذارم کتابی که جان کندم تا بخوانمش. از همان اول بسم الله، 
از همان خطِ اول که گفت:
«من حسین را کشتم. بعد از تیری که به صورتش پرتاب کردم، در همه‌ی نیزه‌هایی که به پهلویش پرتاب شد، در همه‌ی شمشیر‌هایی که به فرقش فرود آمد، در همه سنگ‌هایی که به پیشانی‌اش خورد، شریک بودم».
خواندن این همه سیاهی دل می‌خواست. نوشتنش بیشتر!
کلمات چنگ می‌زنند به قلب آدم. شیون می‌کشند، روضه می‌خوانند و خطشان گم می‌شود در سیاهی، در صدای قهقهه‌ایی مستانه میانه‌ی لرزیدن پوست دف‌ها، در جیرینگ جیرینگ خلخال، صدای النگوهایی که تا آرنج روی هم ریخته، صدای کوفتن پتک بر سندان و بوی عرق، بوی شراب کهنه از سبوهای خانه‌ی رقاصه‌ایی در دمشق. 
خواندن از عاشورا سخت است. از زبان دشمن اهل بیت سخت‌تر. ساعت‌ها طول کشید تا اثر این همه سیاهی متعفن از کامم پاک شود‌.
یا اَباعَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلی جَمیعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ‌و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِی السَّمواتِ عَلی جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ...
        

14