یادداشت سیده زهرا رضایی
1403/8/7
3.5
16
باید اسم کتاب را بگذارم کتابی که جان کندم تا بخوانمش. از همان اول بسم الله، از همان خطِ اول که گفت: «من حسین را کشتم. بعد از تیری که به صورتش پرتاب کردم، در همهی نیزههایی که به پهلویش پرتاب شد، در همهی شمشیرهایی که به فرقش فرود آمد، در همه سنگهایی که به پیشانیاش خورد، شریک بودم». خواندن این همه سیاهی دل میخواست. نوشتنش بیشتر! کلمات چنگ میزنند به قلب آدم. شیون میکشند، روضه میخوانند و خطشان گم میشود در سیاهی، در صدای قهقههایی مستانه میانهی لرزیدن پوست دفها، در جیرینگ جیرینگ خلخال، صدای النگوهایی که تا آرنج روی هم ریخته، صدای کوفتن پتک بر سندان و بوی عرق، بوی شراب کهنه از سبوهای خانهی رقاصهایی در دمشق. خواندن از عاشورا سخت است. از زبان دشمن اهل بیت سختتر. ساعتها طول کشید تا اثر این همه سیاهی متعفن از کامم پاک شود. یا اَباعَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلی جَمیعِ اَهْل ِالاِْسْلامِو َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِی السَّمواتِ عَلی جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.