عوضی
در حال خواندن
2
خواندهام
34
خواهم خواند
12
توضیحات
ژوئل اگلوف نویسنده فرانسوی، در سال 1970 متولد شد. او پس از تحصیل سینما، به کارهای مختلفی از جمله فیلم نامه نویسی و دستیار کارگردانی پرداخت. اما در سال های گذشته به طور متمرکز نوشته است.اولین رمان این نویسنده، «ادموند گانگلیون و پسر» توجه منتقدان را به خود جلب کرد و در سال 1999 برنده جایزه الن فورنیه شد. او با 3 رمان بعدی خود جوایز دیگری را هم به خود اختصاص داد. رمان «آفتاب گیرها» در سال 2000 و «آنچه اینجا نشسته روی زمین انجام می دهم» و «منگی» 3 رمانی بودند که او پس از اولین کتابش نوشت. «منگی» در سال 2005 برنده جایزه لیورانتر شد.اگلوف پس از «منگی» دو اثر دیگر با نام های «عوضی» در سال 2008 و «سنجاقک ها» در سال 2012 به چاپ رساند که دومی مجموعه داستان است.رمان «عوضی» درباره مردی است که همیشه با دیگران اشتباه گرفته می شود و خودش هم از شناسایی هویت واقعی اش عاجز مانده است.اصغر نوری دو رمان «منگی» و «عوضی» را از اگلوف، از فرانسوی به فارسی ترجمه کرده که هر دو توسط نشر افق چاپ شده اند. ترجمه «منگی» در سال 92 منتشر شد.از متن: بنا گذاشتم به چرخیدن توی اتاقم. سعی کردم تسلیم ترس نشوم، عقلم را به کار اندازم، برگردم به نقطه شروع، به لحظه ای که خوابِ خواب بودم و خیال کردم شنیدم درِ خانه ام را با آن روش منحصربه فرد می زنند. می گویم «خیال کردم شنیدم در می زنند»، چون به هر حال در این باره کاملا مطمئن نبودم. شاید آن لحظه هنوز خواب بودم. نمی شود گفت چیزی که خیال کرده بودم شنیده ام، صدای خاص در زدن کسی بود. می توانست صدای حفاظ چوبی پنجره ای باشد که باد آرام به نمای ساختمان می کوبدش. جریان هوایی از لای پنجره ای نیمه باز. یا هزار صدای دیگر که من عوضی گرفته بودمشان. الان، دقایقی طولانی می شد که دیگر صدایی نشنیده بود. این ملاقات کننده چرا به این زودی دلسرد شد؟ باید شور و شوق بیشتری می داشت برای اذیت کسی در این ساعت شب.برای آنکه خاطرم کامل جمع شود، با خودم فکر کردم چقدر مضحک است خیال کنم کسی به در خانه ام ضربه زده در حالی که روی چارچوب در زنگی هست که خیلی خوب کار می کند و آدم نمی تواند نبیندش.ده ثانیه دیگر گذشت. و طی زنگ بی پایانی که در پی آمد، قلبم دیگر نزد. فکر می کنم واقعا ایستاد. با خودم گفتم دوباره شروع نمی کند به تپیدن مگر آنکه کمی شانس بیاورم و لحظه ای برسد که آن انگشتی که دگمه زنگ را له می کرد شل شود. برام اندازه یک ابدیت طول کشید. یک دفعه سکوت برگشت، دوبرابر، صدبرابر ساکت تر از قبل، و قلبم دوباره شروع کرد به زدن، شدیدتر از همیشه، انگار می خواست از سینه ام در برود. لابد صداش تا پاگرد هم می رفت.
یادداشتها