یادداشت علی جاوید

        داستانهای بولگاکف، همگی نوعی فریاد هستند که در گلو خفه شدند و روی کاغذ پیاده شدند. بهتر بگویم نوعی بغض خفه‌کننده هستند که به جای هق هق به کلمه تبدیل شدند.  بولگاکف به جای اینکه انزجار و درد اجتماعی خودش را دستمایه‌ای برای نق زدن و فحش دادن به هرچه هست و نیست قرار دهد، آن را در سینه محبوس کرد و به آن عمق داد. عمقی که با نمادهای متعدد در داستان‌های مختلف بیان شده و در ذهن مخاطب تا مدت‌ها حرف می‌زند. حرف‌هایی که بولگاکف مدت‌هاست که از آن چیزی نگفته‌. 

از طرفی علارغم محتوای کتاب‌هایش، نمی‌توان او را افردی ضد میهن دانست، بالعکس او واقعا فردی وطن‌دوست و وطن‌پرست است. مشکل او کمونیسم است که به جامعه و کشورش آسیب زده و اتفاقا دلش بیش از هرکس دیگری برای مملکتش می‌سوزد. شاهد مثالش هم در این کتاب آمده؛ همانجا که شخصی به پرسیکف پیشنهاد رفتن به فرانسه و مقدار زیادی پول می‌دهد و پرسیکف عصبانی می‌شود. یا حتی در کتاب قلب سگی که فلیپ فلیپویچ تهدید به رفتن از مسکو می‌کند اما هیچ‌گاه عزمی برای رفتن ندارد.

به شخصه با همه آثار بولگاکف به همین جهت ارتباط می‌گیرم؛ آدمی که وطنش را دوست دارد اما با دیدن فجایع اجتماعی و سیاسی پیرامونش فقط حرص می‌خورد و کاری از دستش برنمی‌آید.



      
349

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.