یادداشت علی جاوید
دیروز
«سرخ سفید» کتابی است شبیه «آدمها»ی احمد غلامی، با این تفاوت که دو نخ تسبیه زمان و مکان قصه آدمها را به هم مرتبط کرده؛ زمان انقلاب و مکان خیابان شانزده آذر. کل کتاب قصه سرگذشت آدمهای مختلف با کسوتها و رفتارهای مختلف در آن برهه زمانی و در آن مکان است و حقاً نویسنده پرونده شخصیتهای قوی را برای هرکدام ساخته. اما تمام هدف نویسنده از نوشتن این کتاب همان جملهای است که در مقدمه از قول ژرژ سوآن آورده: «کماکان گور پدر تاریخ». تاریخ مینویسد در سال ۱۳۵۷ در ایران انقلابی شد، حکومتی رفت و حکومتی آمد. اما دیگر از آدمهایی که بودند حرفی به میان نمیآورد چون کار تاریخ پرداخت به جزئیات نیست، ولی مهدی یزدانی خرم میگوید اتفاقا این قصه آدمهاست که مهم است، چون این آدمها در تاریخ جا نماندند، تکرار میشوند، در ما و در زمانه ما و به همین جهت قصه آنها را میگوید. کل هدف یزدانی خرم شاید همین یک کلمه باشد: «همذات پنداری». و از قضا در این امر موفق هم بوده چرا که خواننده میتواند خود را جای تک تک شخصیتها بگذارد و فضا را درک کند. نکته مورد توجه دیگر خامنویسی نکردن نویسنده است. یزدانیخرم به جای اینکه مثل داستانهای تاریخی دیگر فقط ماجرا را بگوید و رد شود، آن را با شخصیت کیوکوشین کار در دهه معاصر گره میزند و با کوچکترین اتفاقات در پانزده مبارزه او به گذشته فلش بک میزند و تهران آن سالها را روایت میکند و البته این کار را با هنرمندی تمام انجام میدهد. نکته دیگر ریتم تند در گفتار و بکر بودن شخصیتها برای خواننده جذاب است و تعلیق ایجاد میکند. البته نباید فراموش کرد که «سرخ سفید»، دومین کتاب از یک سهگانه است و برای درک فرم ستارهای بهکار رفته در داستان و قلم نویسنده، بهتر است که سه کتاب در کنار هم خوانده شوند و تحلیل شوند. هر چند به جهت داستانی هر کدام از این سه داستان مستقل از دیگری است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.