یادداشت علی جاوید
1404/6/7
اولین چیزی که موقع خواندن کتاب به ذهنم خطور کرد، سریال «مرد هزارچهره» مهران مدیری بود؛ لذا «عوضی» را شاید بتوان «مرد هزار چهره» مناطق برخوردار دانست با این تفاوت که وقتی از فرط بیهویتی شخصیتی به او تحمیل میشود، از آن شخصیت فرار نمیکند بلکه حتی پس گرفتن شخصیت از او نیز به نوعی تحمیلی است. از طرفی در این فرآیند تحمیل شخصیت، نویسنده نوعی رضایت را در او به ما نشان میدهد که همه از فرط بیهویتی و مهم نبودن اوست. به بیان عوامانهتر وقتی شخصیت به خودی خود هیچ پخی نیست و هیچ کار مهمی در زندگی نکرده، از اینکه جای هر کس دیگری باشد ناخودآگاه خوشنود میشود، چون طعم اندکی از معنا و بودن را میچشد و آن برایش شیرین است؛ حتی اگر جای یک مجرم زندانی باشد و کتک بخورد. از نگاه دیگر، انگار شخصیت اصلی همه است. بسان آینهٔ ایستادهای که در گوشهای از پیادهرو رها شده و بعضا عدهای در مقابلش پا سست میکنند و خود را تماشا میکنند. از این نظر دیگر آن بیهویتی و نقاط منفی کاراکتر مطرح نیست، بلکه اگلوف دارد از این منظر جامعه اطرافش و به نوعی همه را در یک کاراکتر شرح و توصیف میکند. «عوضی» واقعا کتاب درخوری است و حتی به نظر من به حیث مفهوم از «منگی» مهمتر است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.