الهه ضمیری

@Elahe.Zam

8 دنبال شده

9 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

خب خب برگشتم تا جبران کنم 😎😎😎😎 گدرتمندانه 😎😎😁😁🤪 خداییش این آمبریج حرص آدمو در میاره، خانم رولینگ چند میگیری بی سروصدا خفه اش کنی؟ 🙂🥲 همین مون کم مونده بود که هری بشه استاد درس دفاع.... 😂😂 من اگه جای هری و جرج و فرد بودم، تا الان ی آشی برای آمبریج پخته بودم 😁😁😁😁 اخییییی طفلکی جینی که دل کنده بود از هری 🥹🥹😪😂

ولی، از هرچه بگذریم، ادبیات بهترین مسیر برای گفت‌وگوست. یعنی خط به خط، ایده به ایده می‌تونم مخالفت کنم با آقای ساعدی؛ اما ادبیات ما را بر سر یک میز نشانده است. می‌توان ساعدی را بخوانم به وساطت ادبیات.

این چند صفحه‌ای که از این کتاب خوندم در مورد آهنجش یا ابسترکشن بود و با این که در حال حاضر اولویتم خوندن در مورد این موضوعات نیست اما به قدری جذاب بود که نتونستم چند صفحه‌ای رو همراهش نشم. به دلیل اشتیاقی که در من ایجاد کرد چند خطی می‌نویسم: ۱-اشتراک بین ریاضیات و فلسفه، آهنجش: فلسفه میدان تعامل با و تأمل درباره‌ی مفهوم‌هاست. مفهوم اساسا یک هویت انتزاعیه. مفهوم در برابر مصداق یا اون‌طور که در متافیزیک رایجه کلی در برابر جزئی. انتزاع نوعی بالارفتن و تعالی/استعلا است. عبور از اختلافات و حرکت به سوی اشتراکات ئه. وجود از این جهت برای فلاسفه جذابه که کلی‌ترین و انتزاعی‌ترین چیز قابل تصوره و شاید این ادعای من عجیب باشه اما به نظرم همه‌ی اونچه عشق به دانستن و حقیقته از جنس یافتن واقعیتی والا و در سطح انتزاعیه. حتی شاید دوگانه‌ی حقیقت-واقعیت رو هم بشه بر مبنای همین حرکت از کثرت به وحدت و از سطح به عمق فهمید. (البته این‌ها فقط ادعای من نیست و تلاش‌های اگزوماتیک کسانی مثل اسپینوزا و دکارت نشان دهنده‌ی سطح برهمکنش و ارتباط تاریخی بین ریاضیات و فلسفه‌اس؛ من صرفا تلاش کردم نسخه‌ی خودم رو از این سنت جاری ارائه کنم) ۲-جای خالی یک توضیح تاریخی. من از آموزش‌هایی که در دوران مدرسه و دانشگاه دیدم توقع بیشتری داشتم. چه توقعی؟ با ذکر یک مثال بیشتر توضیح میدم: یادمه کتاب شیمی دوم دبیرستان(نظام قدیم) بحث رو اینطور شروع می‌کرد که یه بابایی به نام دموکریت بوده که چنین نظری درباره‌ی ریزترین ذرات سازنده‌ی عالم داشته. خب شما می‌فهمیدی که ۲-۳ هزار سال پیش ابزارهای امروزی برای مشاهده‌ی واقعیت‌ها در سطح میکرو در دسترس نبوده و این آقای محترم مجبور بوده با تکیه بر عقلش در مورد سطوح بنیادین سازنده‌ی واقعیت یه حرفایی بزنه. بعد هم به ترتیب می‌رفتن سراغ دالتون و تامسون و رادرفورد و بور و در نهایت هم شرودینگر. خب البته کنکوریزه شدن آموزش و یادگیری باعث شده بود که ما هیچ وقت از خوندن این درس‌ها لذت نبریم و دائم دنبال سوراخ سنبه‌هایی بگردیم که طراح سوال کنکور و امتحان ممکن بود ما رو درش گیر بندازن و ده‌ها ساعت صرف این کنیم که اشتراکات و اختلافات نظریه‌های این زبون‌بسته‌هارو حفظ کنیم که مبادا سر جلسه‌ی آزمون حالمون گرفته بشه و سرافکنده و ناامید به ادامه‌ی علم‌آموزی بپردازیم. بگذریم؛ غرض اینکه این شیوه‌ی تاریخی و روایت‌گون -اگر ازش سوء استفاده نشه- خیلی هم شیوه‌ی مناسب و درستیه. نرم نرم و با رعایت حال دانش‌آموز عزیز و در نظر داشتن نیازهای آموزشیْ یک داستان قابل فهم و به درد بخور برای وصل کردن این نظریه‌ها و آدم‌ها به هم عرضه کردن و یک تسبیح دارای نخ دست خلق الله دادن. در واقع در مورد ریاضیات و منطق هم خواسته‌ام این نیست که از باء بسم الله اولین رساله‌های ریاضی و هندسه شروع به تدریس کنن اما لااقل به خاطر ضیق وقت داستان رو از وسطش تعریف نکنن و دانش‌آموز/جو رو با سر در قسمت عمیق استخر رها نکنن. در مورد ریاضیات با این که می‌فهمیدم قضیه از چه قراره و ازم چی میخوان و من چی باید تحویلشون بدم، هیچ وقت نمی‌فهمیدم که این‌ها چرا مهمه و چرا به این سبک و شیوه‌ی فعلی داره عرضه میشه. با این که در حال حاضر جذاب‌ترین شیوه‌ی پرداختن به فلسفه برام همون شیوه‌ی هندسی کلاسیکه اما بدترین لحظات یادگیری و آموزشم سر کلاس هندسه‌ی دوم دبیرستان بوده. جایی که از یک سری فرض باید به یک یا چند حکم می‌رسیدیم و تأکید استاد به شدت بر «چگونگی» بود و حتی تک‌کلمه‌ای درباره‌ی «چرایی» به ما عرضه نکرد و ما هم که حقیقت‌طلب‌تر از این حرف‌ها بودیم هم توسط استاد(و شاید حتی در سطح کلان‌تر، سیستم) تنبیه می‌شدیم. ۳-نعمت توانایی فهم این امور انتزاعی. خیلی وقت‌ها برام این سوال پیش اومده که اگر ریاضیات و فلسفه(و دیگر چیزها) رو نمی‌فهمیدم و اساسا هیچ‌وقت فرصت اومدن به دانشگاه و مواجهه با این معرفت‌ها رو کسب نمی‌کردم چی میشد؟ پاسخم به خودم این بود که احتمالا تو هم مثل ۲-۳ نفر از دوستان هم‌دوره‌ای در دبیرستان که درس رو خیلی جدی نگرفتن یه طوری سربازی رو می‌پیچوندی و می‌چسبیدی به یک شغل بازاری و درآمدزا و الانم دغدغه‌ات این بود که پوشک و شیرخشک بچه رو از کجا بگیری و چک‌ آخر ماهت نقد میشه یا نه و چطور میشه کسب و کار فعلی رو گسترش داد و الخ. نمی‌گم این چیزها مهم نیست اما اگر بدون قرار گرفتن در مسیر فعلی به اون نقطه می‌رسیدم احتمالا خشکی گلو و تشنگی همیشه اذیتم می‌کرد و همواره به خاطر عجله کردن خودم رو سرزنش می‌کردم. خلاصه که هم توانایی فهم این چیزها و هم ایجاد شدن فرصتی برای خوندن و فهمیدن‌شون نعمته و خدا رو بابت این هردو نعمت شکر.