فائزه مجردیان

فائزه مجردیان

@r_mojaradian

21 دنبال شده

29 دنبال کننده

            -شاعر و نامه نویس.

          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

باشگاه رواق

383 عضو

اوژنی گرانده

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

          بخش ابتدایی کتاب از افلاتون سخن می گوید که دیدگاهی سیاسی به ادبیات داشته ولی شاگرد  او  ارسطو نه.او استاد خودش رو به نقد میکشد وکتاب بوطیقا رو به رشته تحریر در می آورد نظریه درباره شعر وتراژدی وژانرهای روایی.تئوری های ارسطو که مخالف نظرات استاد هستند
کتاب حاضر شامل سه بخش است.
بخش اول به بیان مشکلات ترجمه های فارسی بوطیقا وطرح معادلها در تئوری های ادبی.
بخش دوم ترجمه متن بوطیقا از روی سه ترجمه انگلیسی وسپس تطبیق اونها با ترجمه های پیشبن فارسی  وعربی
 بخش سوم نگاهی ساختاری به بوطیقای ارسطو
درکل4ترجمه از بوطیقا به فارسی چاپ شده است(بدون درنظر گرفتن ترجمه فارابی وابن سینا که به عربی هستند)
1-اولین ترجمه کتاب مستقیم از یونانی توسط سهیل افنان انجام شده که دراین کتاب از ترجمه اش با «کوته نوشت»یاد میشود
2-ترجمه دوم فتح الله مجتبائی با عنوان هنر شاعری آنرا ترجمه کرده است که بیشتر بر ترجمه عربی(مصری) تکیه داشته درادامه از ترجمهدمجتبائی با (کوته نوشت«فم») یاد میشود
3-ترجمه عبدالحسین زرین‌کوب با عنوان فن شعر (یکسال بعداز مجتبایی)این ترجمه ارزش پژوهشی بالاتری نسبت به ترجمه های پیشین داشته،درادامه از ترجمه او به عنوان کوته نوشت‌‌«عز»یاد خواهد شد
4-ترجمه چهارم توسط رضا شیرمرز تحت عنوان بوطیقا(شاعری) چاپ شده است
درادامه به نقد از ترجمه رضا شیرمرز پرداخته‌ می‌شود ترجمه ای که زبان یونانی است که اگرچه ترجمه از زبان اصلی موجب رفع خیلی ابهامات می‌شود آشنایی با زبان فلسفی ارسطو مهمتر از شناخت زبان یونانی است که رضا شیرمرز با وجود اینکه مترجم خوبی است از عهده ترجمه این کتاب برنیامده است
        

41

🕯کتاب اینطوری شروع میشه که یه روانشناس تصمیم میگیره با پولی که به دستش رسیده یه مرکز روانی باز کنه تا به آدمایی که افسرده هستن، کمک کنه.
یه دختره به اسم اوفلیا توی مرکز بستری میشه که داستان زندگی خانواده‌اش رو در قالب کتاب می‌نویسه.

🕯تمام داستان حول محور ادبیات، جنگ، ناامیدی و خاورمیانه میچرخه. ناکامی مساله‌ایه که تمام آدمای این منطقه باهاش آشنا هستن و همیشه دارن تلاش میکنن تا به چیزی که میخوان، برسن اما انگار این نفرین ابدی نمیذاره راحت زندگی کنن. فرقی نداره مرزهای سیاسی مارو از هم جدا کرده باشه یا نه، هممون قربانی ایدئولوژی‌ها شدیم، مرگ و از دست دادن رو تجربه کردیم.

🦋مردها و زن‌هایی خاورمیانه همشون در طی چند قرن دارن تلاش میکنن تا فرهنگ و هویت جمعیشون رو حفظ کنن. توی این داستان، دعوا سر حفظ کردن یه کتاب دستنویسه که همینجوری مخفیانه دست به دست شده.

🦋بیشتر از این نمیخوام درباره متن حرف بزنم که جذابیتش براتون باقی بمونه. من با این کتاب یه جاهایی حیرت کردم، تپش قلب گرفتم، گریه کردم و افسوس خوردم. یه جایی هم توی زمان سفر کردم. بین خرابه‌های کاهگلی راه رفتم و طومارهای پوستی رو لمس کردم.

🦋اگر بخوام امتیاز بدم: ۴.۹۵ از ۵⭐️
ادبیات کرد همیشه خواننده رو غافلگیر میکنه. بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش.
          🕯کتاب اینطوری شروع میشه که یه روانشناس تصمیم میگیره با پولی که به دستش رسیده یه مرکز روانی باز کنه تا به آدمایی که افسرده هستن، کمک کنه.
یه دختره به اسم اوفلیا توی مرکز بستری میشه که داستان زندگی خانواده‌اش رو در قالب کتاب می‌نویسه.

🕯تمام داستان حول محور ادبیات، جنگ، ناامیدی و خاورمیانه میچرخه. ناکامی مساله‌ایه که تمام آدمای این منطقه باهاش آشنا هستن و همیشه دارن تلاش میکنن تا به چیزی که میخوان، برسن اما انگار این نفرین ابدی نمیذاره راحت زندگی کنن. فرقی نداره مرزهای سیاسی مارو از هم جدا کرده باشه یا نه، هممون قربانی ایدئولوژی‌ها شدیم، مرگ و از دست دادن رو تجربه کردیم.

🦋مردها و زن‌هایی خاورمیانه همشون در طی چند قرن دارن تلاش میکنن تا فرهنگ و هویت جمعیشون رو حفظ کنن. توی این داستان، دعوا سر حفظ کردن یه کتاب دستنویسه که همینجوری مخفیانه دست به دست شده.

🦋بیشتر از این نمیخوام درباره متن حرف بزنم که جذابیتش براتون باقی بمونه. من با این کتاب یه جاهایی حیرت کردم، تپش قلب گرفتم، گریه کردم و افسوس خوردم. یه جایی هم توی زمان سفر کردم. بین خرابه‌های کاهگلی راه رفتم و طومارهای پوستی رو لمس کردم.

🦋اگر بخوام امتیاز بدم: ۴.۹۵ از ۵⭐️
ادبیات کرد همیشه خواننده رو غافلگیر میکنه. بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش.
        

47

5

31

27

          این کتاب را در پایان روزی خواندم که بسیار خسته بودم.
کتاب جمع و جور است. ۷۰ صفحه‌ای است.
بخش‌های اول تعدادی از شعرهای شیمبورسکا شاعر لهستانی برنده جایزه نوبل است.

آنچه من از حال و هوای شعرهایش فهمیدم این است که باید سطر به سطر از ابتدا تا انتهای شعر را بخوانی و در مجموع حسی از آن دریافت کنی و از این مدل شعرهایی نیست که بتوانی از وسطش بندی را جدا کنی و همچنان حس آن بند و معنایش برای خواننده باقی بماند.
من با بعضی شعرها ارتباط گرفتم نه با همه.

اما یک چیز جالبی که در سراسر کتاب احساسش می‌کردم این بود که انگار خانم شیمبورسکا را می‌شناسم، انگار با هم آشناییم، انگار نشسته روی مبل بغلی و با هم ‌گپ و گفت داریم. این حس خوشایندی است که دریافت کردم.

نکته دیگر بخش انتهایی کتاب است که سخنرانی ایشان هنگام گرفتن نوبل و چند مصاحبه مختصر او آمده. این بخش برایم بسیار لذت بخش بود. یک جایی صحبت از "الهام" و اثر "نمی‌دانم" بر آن بود. هنوز دارم به آن فکر می‌کنم. تامل برانگیز سخن می‌گفت. هنوز هم دوست دارم به صحبت‌هایش فکر کنم. 
ممنون خانم شیمبورسکا

پ.ن: احتمال دارد شما اصلا از شعرها خوشتان نیاید. براساس نظر من کتاب را نخوانید. شاید حال من این روزها از حال معمولی عموم آدمها فاصله دارد. نمی‌دانم

        

42

28

          نمایشنامه‌ای از مارتین مک‌درنا، کمدی سیاهی است از امید و ناامیدی؛ آرزوهای بزرگی که بر باد می‌رود؛ امیدهایی که ناامید می‌شوند و باز جای خود را به امیدها و آرزوهای دیگری می‌دهند.
آمریکا سرزمین موعودی است که همه دوست دارند به رویاهایشان در آنجا برسند اما وطن چیز دیگری است. بیلی چلاقه هم که به این آرزو می‌رسد، باز هیچ چیزی جای وطن را نمی‌گیرد. هلن (نمی‌دانم چرا مرا یاد هلن تروایی می‌اندازد) و عشق به او در آخرین لحظات امید را در بیلی چلاقه زنده می‌کند و جای همه ناکامی‌ها را می‌گیرد؛ هرچند که مرگ همیشه در کمین است و در آخرین تصویر نمایش هم خود را با لکه‌ای خون از گلوی بیلی نشان می‌دهد. 
ترجیع‌بند «ایرلند نباید همچینام جای بدی باشه» که فلانی و بهمانی خوش دارند اینجا بیایند، بارها در نمایش تکرار می‌شود و نشان می‌دهد که هرچند قفسهٔ خواروبارفروشی فقط از نخودفرنگی و کنسروش پر شده و خبری از آب‌نبات‌های رنگارنگ آمریکایی نیست، باز برای ساکنان این جزیرهٔ [لابد] دورافتاده وطن است و دل کندن از آن راحت نیست. از این نظر حس مرا برانگیخت و با ساکنان آینیشمان لحظه‌لحظه را زندگی کردم.
یکی از معماهای اصلی این نمایشنامه سرنوشت پدر و مادر بیلی است که چند بار گرهش گشوده می‌شود و باز می‌فهمیم که رودست خورده‌ایم و هیچ قطعیتی دربارهٔ آنها وجود ندارد؛ حتی وقتی در پردهٔ آخر، در گفتگوی میان دو عمه گره اصلی باز می‌شود باز هم من نتوانستم به آن اعتماد کنم. سه قصه یا شاید هم بیشتر درباره والدین بیلی نقل می‌شود که هنر مک‌دونا را در روایت‌گری نشان می‌دهد. این تودرتویی و فریبکاری راوی در سرنوشت بیلی در طول داستان هم جلوه دارد و اگرچه آن را لطیفه‌مانند می‌کند اما نقص پیرنگی لطیفه را ندارد و شخصیت‌ها به دلایل موجهی دروغ می‌گویند و همین فریبکاری داستان را به پیش می‌برد. 
جانی، خبرچین جزیره، که مدام اخبار را جابجا می‌کند، به نظرم نمایندهٔ نویسنده در نمایش است و این عدم قطعیت در داستان را با شایعاتی که پخش می‌کند موجه‌تر می‌کند و آیا جز این است که داستان، خود، شایعه‌ای بیش نیست؟


        

24