یادداشت فائزه مجردیان
1403/1/26
4.5
1
ناگهان زنگ میزند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد... مرد هم گریه میکند وقتی سرِ من روی دامنت باشد بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت توی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد! چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راهآهنت باشد عشق، مکثیست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید هجده «تیر» بیسرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد #سید_مهدی_موسوی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.