اینگونه مینویسم که به عنوان خوانش دومی که از کتاب در باب حکمت زندگی داشتم، سعی کردم این خوانش را مفصلتر و به صورت تحلیلی و معاصرانهتری بخوانم.
به عنوان بار دوم اینگونه مینویسم که کتاب در باب حکمت زندگی، نوشتهی آرتور شوپنهاور و منتشرشده در سال 1851، یکی از برجستهترین و خواستنیترین آثار فلسفهی عملی است که تأملاتی عمیق و کاربردی دربارهی ماهیت خوشبختی، رنج و حکمت زیستن ارائه میدهد.
این اثر را نه تنها به عنوان متنی تاریخی، بلکه به عنوان بخشی از گفتوگوی زنده با فلسفهی معاصر انگلیسیزبان بررسی میکنم. در دو دههی اخیر، فیلسوفانی چون توماس نیگل (با تمرکز بر پوچی و دیدگاه عینی در منظر هیچکجا, 1986) و مارتا نوسبام (با رویکرد قابلیتها در مرزهای عدالت, 2006) به ایدههای شوپنهاور پرداختهاند.
این اثر، با سبک افوریستیک و نثر روان و سرشارش برای مخاطب همزبان کتاب، پلی میان فلسفهی نظری و زندگی روزمره ایجاد میکند و برای مخاطبان عام و متخصص جذاب است.
شوپنهاور، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، در جهان به مثابه اراده و تصور، جهانی را توصیف کرد که تحت سلطهی ارادهای کور و سیریناپذیر است. اما در کتاب در باب حکمت زندگی، او از متافیزیک فاصله گرفته و به فلسفهی عملی روی میآورد، با هدف ارائهی راهنماییهایی برای کاهش رنج و دستیابی به آرامش در زندگی.
این اثر، که در اواخر عمر او نوشته شده، شوپنهاوری عملگرا را نشان میدهد که بدبینی فلسفیاش را به توصیههایی برای زیستن تبدیل کرده است.
برخلاف نظامهای فلسفی پیچیده، این کتاب با زبانی ساده و مستقیم، خواننده را به تأمل دربارهی ماهیت وجود و راههای زیستن دعوت میکند.
شوپنهاور زندگی را به سه حوزه تقسیم میکند: آنچه فرد هست (شخصیت، سلامت جسمی و تواناییهای ذهنی)، آنچه فرد دارد (داراییها و شرایط مادی) و آنچه فرد نمایندگی میکند (شهرت و جایگاه اجتماعی).
او استدلال میکند که خوشبختی پایدار عمدتاً به ویژگیهای درونی، به ویژه سلامت و خلقوخو، وابسته است تا عوامل بیرونی مانند ثروت یا تأیید اجتماعی.
باید با دقت توجه داشت و خرسند بود که این دیدگاه با سنتهای رواقی و فلسفههای شرقی، بهویژه بودیسم، همخوانی دارد، اما بدبینی خاص شوپنهاور، که زندگی را ذاتاً پر از رنج میداند، آن را متمایز میکند.
در فلسفهی معاصر، این ایدههای کتاب با مباحثی دربارهی بهزیستی ذهنی (مانند آثار دانیل هیبرون در پیجویی ناکامی, 2008)، محدودیتهای لذتجویی مادی (چرخهی لذتجویی) و پرسشهای اگزیستانسیال دربارهی معنا (مانند آثار سوزان ولف در معنای زندگی و چرایی آن, 2010) همصدا است.
سبک افوریستیک کتاب، که یادآور نویسندگانی چون مونتینی و نیچه است، ایدههای پیچیده را در قالب جملاتی کوتاه و تأثیرگذار ارائه میدهد. این ویژگی، همراه با طنز و بینش عمیق شوپنهاور، کتاب را به اثری ادبی و فلسفی تبدیل کرده که برای خوانندگان امروزی نیز جذاب است.
نقطهی درخشان کتاب این است که در جهانی که فرهنگ مصرفگرایی و خوشبینی کاذب بر آن غالب است، این کتاب پادزهری نیرومند ارائه میدهد و خواننده را به تأمل دربارهی اصالت، تابآوری و پرورش منابع درونی دعوت میکند.
از منظر علمی، کتاب در باب حکمت زندگی شوپنهاور را میتوان پیشگامی در کاوش مفاهیم بهزیستی ذهنی و روانشناسی کاربردی نیز دانست.
همچنین، دیدگاه او دربارهی ناچیز بودن داراییهای مادی در ایجاد خوشبختی پایدار با مفهوم چرخهی لذتجویی (hedonic treadmill) تأیید میشود، که در مطالعات مارتین سلیگمن نشان داده شده است که افزایش ثروت یا موقعیت اجتماعی تأثیر محدودی بر رضایت بلندمدت دارد.
بدبینی شوپنهاور، که رنج را جزء ذاتی زندگی میداند، با روانشناسی تکاملی نیز همسو است. دیوید باس، استدلال میکند که نارضایتی انسانها مکانیسمی تکاملی برای تضمین بقا بوده است، دیدگاهی که شوپنهاور به صورت فلسفی در توصیف ارادهی سیریناپذیر بیان میکند.
توصیهی او به پرورش فعالیتهای فکری به عنوان پناهگاهی در برابر رنج با یافتههای علوم اعصاب مدرن، همخوانی دارد که نشان میدهند فعالیتهای شناختی و تأملی میتوانند تنظیم عاطفی را بهبود بخشند. برای مثال، تکنیکهای ذهنآگاهی (mindfulness)، که در روانشناسی مدرن رایج است، شباهتهایی با تأکید شوپنهاور بر خودآگاهی و تمرکز بر لحظهی حال دارد.
با این حال، باید اعتراف داشت که کمتوجهی شوپنهاور به اهمیت روابط اجتماعی در خوشبختی با شواهد معاصر در تضاد است.
از منظر نقد ادبی، کتاب در باب حکمت زندگی اثری است که فلسفه را با زیباییشناسی پیوند میزند. زیباییشناسی و مباحث آن همان دلخوشی ستودنی شوپنهاور در زیست اینجهانی بوده است، جهان در نگاه او با هنر تا حدودی قابل تحملتر خواهد بود.
نثر شوپنهاور، که در ترجمههای انگلیسی به خوبی حفظ شده، با وضوح، طنز و لحنی صمیمی مشخص میشود که آن را از متافیزیک پیچیدهی آثار پیشین او متمایز میکند.
سبک افوریستیک، با جملاتی کوتاه و مستقل، در سنت نویسندگانی چون لاروشفوکو، مونتینی و نیچه جای میگیرد و به شوپنهاور امکان میدهد ایدههای عمیق را در قالب عباراتی موجز و بهیادماندنی بیان کند. برای نمونه، جملهی «سلامت همهچیز نیست، اما بدون سلامت، همهچیز هیچ است» فلسفهی او را در عبارتی ساده اما عمیق خلاصه میکند.
شوپنهاور از استعارههای زنده و ارجاعات کلاسیک بهره میبرد، مانند توصیف زندگی بهعنوان آونگی میان ملال و رنج، که نه تنها تصویرسازی قدرتمندی ایجاد میکند، بلکه خواننده را به تأمل وامی
دارد.
این سبک، که ترکیبی از بدبینی و طنز است، پیشزمینهای برای نویسندگان مدرنی چون کافکا و کامو فراهم میکند که با پوچی و تناقضات وجود انسانی دستوپنجه نرم میکنند.
نثر شوپنهاور با توجه به ایجاز و تأثیرگذاریاش، با سنت مقالهنویسی فلسفی در جهان انگلیسیزبان، مانند آثار برتراند راسل یا آیزایا برلین، همخوانی دارد.
از نظر ادبی، کتاب در باب حکمت زندگی، اثری چندلایه است که هم به عنوان رسالهای فلسفی و هم بهعنوان متنی ادبی عمل میکند. این اثر با دعوت به تأمل عمیق و ارائهی بینشهایی در قالب زبانی زیبا، خواننده را به تجربهای فکری و عاطفی وامیدارد.
توانایی شوپنهاور در ترکیب حکمت عملی با بیان شاعرانه، این کتاب را به یکی از ماندگارترین آثار فلسفی-ادبی تبدیل کرده است.
از منظر فلسفی، کتاب در باب حکمت زندگی تلاشی است برای تبدیل نظام متافیزیکی شوپنهاور، که بر ارادهی کور و سیریناپذیر بهعنوان نیروی محرکهی وجود تأکید دارد، به یک اخلاق عملی برای زیستن.
او زندگی را به عنوان فرایندی پر از رنج توصیف میکند که در آن ارادهی بیپایان انسان را به نارضایتی مداوم میکشاند. با این حال، شوپنهاور راههایی برای کاهش این رنج پیشنهاد میکند، از جمله خودآگاهی، میانهروی و پرورش فعالیتهای فکری.
تقسیمبندی او از خیرات زندگی به «آنچه فرد هست»، «آنچه فرد دارد» و «آنچه فرد نمایندگی میکند» چارچوبی روشن برای تحلیل عوامل مؤثر بر خوشبختی فراهم میکند و بر اهمیت ویژگیهای درونی مانند سلامت، خلقوخو و تواناییهای ذهنی تأکید دارد.
این دیدگاه با سنتهای رواقی و بودایی همخوانی دارد، که هر دو بر جدایی از وابستگیهای مادی و تمرکز بر ذهنیت درونی تأکید دارند.با این حال، بدبینی شوپنهاور، که زندگی را «تجارتی زیانده» میداند، او را از خوشبینی رواقیون یا آرامش بودایی متمایز میکند.
همچنین، دیدگاه او دربارهی انزوا به عنوان راهی برای کاهش رنج، با اخلاق کاربردی معاصر، مانند آثار پیتر سینگر که بر مسئولیتهای اجتماعی و خیرخواهی جهانی تأکید دارد، ناسازگار است. در عین حال، توصیههای شوپنهاور برای محدود کردن امیال و پذیرش محدودیتهای وجودی با بحثهای اگزیستانسیالیستی، مانند تأملات توماس نیگل دربارهی پوچی و تناقضات زندگی، همصدا است.
در نهایت، کتاب در باب حکمت زندگی چارچوبی فلسفی برای مواجهه با رنج و یافتن معنا در جهانی پر از ناکامی ارائه میدهد.
این اثر، با ترکیب بدبینی واقعگرایانه و حکمت عملی، خواننده را به تأمل دربارهی اصالت، خودآگاهی و پرورش منابع درونی دعوت میکند و همچنان در گفتوگوهای فلسفی معاصر، بهویژه در زمینهی معنای زندگی و اخلاق زیستن، جایگاهی ویژه دارد.