یادداشت علیرضا فراهانی
7 روز پیش
اینگونه مینویسم که در میان تمام چالشهای وجودی پیچیده و غیرقابل حل زندگی بشری، هیچ موضوعی به اندازه مرگ، هم از نظر آزاردهندگی و هم از حیث جذابیت، مورد توجه قرار نگرفته است. در طول تاریخ، بسیاری از ادیان و مکاتب فلسفی مرگ را بهعنوان سرنوشت حتمی انسانها شناخته و آن را منبعی اساسی برای معنا در زندگی دانستهاند. اگر فرض کنیم که ادیانی چون اسلام، مسیحیت یا حتی ادیان باستانی مصر در جهانی بدون مرگ وجود داشته باشند، در خواهیم یافت که این باورها به انسانها میآموزند چگونه با واقعیت مرگ کنار بیایند و به جای تلاش برای غلبه بر آن یا جستجوی زندگی ابدی در این دنیا، امید خود را به زندگی پس از مرگ معطوف کنند. بزرگترین اندیشمندان تاریخ همواره در پی آن بودهاند که به مرگ معنا ببخشند و نه اینکه از آن بگریزند. این موضوع به وضوح در کهنترین اسطورهای که به ما رسیده، یعنی داستان گیلگمش، نمایان است. این اسطوره از فرهنگ سومریهای باستان روایت میکند که قهرمان آن، شاه گیلگمش، قدرتمندترین مرد جهان و فرمانروای اوروک بود که هیچ کس نمیتوانست او را در نبرد شکست دهد. اما روزی انکیدو، بهترین دوست او، جان خود را از دست داد. گیلگمش روزها و شبها در کنار پیکر او نشسته و نظارهگرش بود تا اینکه ناگاه کرمی از سوراخ بینی او خارج شد. این صحنه وحشت عمیقی در دل گیلگمش ایجاد کرد و او تصمیم گرفت هرگز نمیرد. بدین ترتیب، جستجوی راهی برای غلبه بر مرگ آغاز کرد؛ سفری به اعماق جهان انجام داد، شیرها را کشت و با موجودات عقربمانند روبرو شد تا سرانجام به دنیای مردگان راه یابد. در آنجا، او با اورشانابی (Urshanabi)، قایقران رود مرگ مواجه شد و سپس به ملاقات اوتنپیشتیم (Utnapishtim)، آخرین بازمانده طوفان عظیم رفت. اما در نهایت، او به جایی نرسید و با دست خالی، مانند گذشته یک موجود فانی، به خانه بازگشت. اکنون او به دانشی جدید دست یافته بود: آموخته بود که خدایان هنگام آفرینش انسان، مرگ را سرنوشت حتمی او قرار دادهاند و انسانها باید بیاموزند چگونه در کنار مرگ زندگی کنند. این روایت نه تنها نمایانگر تلاش بشر برای درک مرگ است، بلکه نشاندهندهی اهمیت پذیرش این واقعیت در زندگی روزمره نیز میباشد. بدین ترتیب، میتوان گفت که مرگ نه تنها یک پایان، بلکه یک نقطه عطف در سفر انسانی به سوی معنا و فهم عمیقتر از وجود است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.