کوری

کوری

کوری

ژوزه ساراماگو و 1 نفر دیگر
4.1
477 نفر |
134 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

69

خوانده‌ام

1,161

خواهم خواند

320

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

کوری یک حکایت اخلاقی مدرن است، و مانند داستانهای اخلاقی کهن پیامهایی اخلاقی را، اما برای مخاطبی امروزی، در خود نهفته دارد. به همین دلیل است که باز مانند آن داستانها، قهرمانهایش نه به نام بلکه با یک صفت یاد می شوند، و در آغاز کتاب نیز با نقل قول از اثری ناموجود به نام کتاب موعظه ها، به ما یادآوری می شود که این رمان یک موعظه است. موعظه رعایت کردن و مراعات. دنیای سراسر سفیدی پلید و وحشت باری که کورشدگان داستان در آن به سر می برند خاویه بی نظمی و آشفتگی است که نظم روابط انسانی بر آن حاکم نیست و در آن مهمترین چیزی که انسانها نمی بینند حقوق یکدیگر است. ساراماگو چهره مسیحایی نجات بخشی را جست و جو می کند که دوباره درس محبت را به آدمها بیاموزد.

پست‌های مرتبط به کوری

یادداشت‌های مرتبط به کوری

49

          کوری کتاب خوبی‌ست، به حق اینقدر شهرت یافته. ترجمه کتاب نیز رضایت‌بخش و خواندن ا‌ست. از خوبی‌های این اثر می‌توان بسیار گفت، ویژگی‌های اختصاصی خود را دارد. این که کسی در کل داستان نامی ندارد و همه با القاب و صفات‌شان، هچون "چشم‌‌پزشک" و "همسرِ چشم‌پزشک" و "دخترِ عینکی" شناخته می‌شوند به گمانم جالب است. ایده کلی داستان نیز جذابیت دارد، بیماری‌ای واگیردار که موجب کوری می‌شود کشور و شاید دنیا را درمی‌نوردد، و چشم‌پزشک از اولین قربانیان آن است و کسی را گریزی نیست، در این میان همسرِ چشم‌پزشک با وجود تماس زیاد با کورها، مبتلا نمی‌شود و این مبتلانشدنش را پنهان می‌کند تا او را در قرنطینه راه دهند، تا شوهرش را همراهی کند... و دنیا کم کم از هم می‌پاشد با انسان‌هایی که مهمترین داشته‌ی ندانسته‌ی خود را از دست می‌دهند، چه ایده‌ای بهتر از این؟! و در این بین ساراماگو به زیبایی خباثت و وحشیگری و خودخواهیِ عده‌ای از نوع بشر را به تصویر می‌کشد، خودخواهی کسانی که در میانه بحران به چیزی جز خود فکر نمی‌کنند. 

 کوری کتاب بسیار خوبی‌ست، ایده‌ای ناب دارد و روند داستان معمولی و نه چندان ممتاز است، در هر صورت ولی ارزش خواندن دارد، حتما اگر فرصت کردید و روحیه‌ای حساس ندارید آن را بخوانید. خودِ من این کتاب را جز کتاب‌های خوب می‌دانم نه عالی، بخشی بخاطر خود داستان است و این که غافلگیری و پیچش خاصی، مخصوصا در نیمه دوم آن ندارد. دلیلِ اصلیِ این که این کتاب را نمی‌ستایم، همان چیزی‌ست که پیشتر گفتم، روحیه حساسم خیلی تابِ دنبال کردن چنین داستانِ پر از صحنه‌های چندش‌آور و افسردگی را ندارد. با این حال باعث نمی‌شود که از خواندن و تجربه‌ی کوری خرسند نباشم، و آن را پیشنهاد نکنم. و می‌دانم که شما نیز از خواندنش پشیمان نخواهید شد. هیجانِ خواندنش را از دست ندهید. 

        

8

          
مدتها بود رمان خارجی نخوانده بودم و قطعا اگر در حلقه کتاب مبنا نبودم از یک جا به بعد دیگر ادامه نمیدادم و حقیقتا وسط کار برایم سوال شد چرا این کتاب انتخاب شده و معترض بودم اما جمع خوانی مزایای زیادی دارد وقتی نظر دوستان را خواندم مخصوصا پاسخ اعتراضاتی از جنس سوالات خودم، خیلی آرام شدم و کتاب را خواندم حتی فیلم را هم دیدم.
در کل ایده جالبی بود
در قرنطینه حس خفگی داشتم توصیفات خیلی خوب بود به طوری که فیلم اصلا نتوانسته بود شایدم نخواسته بود آن صحنه ها را به آن کثیفی که من تصور میکردم به تصویر بکشد. 
بسیار مشتاق آخر داستان بودم هم بینا شدن آنها هم دلیل نابینا شدن و هم دلیل عدم ابتلای زن دکتر
اما کتاب به بسیاری جواب روشنی نداد به نظرم پایان باز داشت
وقتی قسمت کلیسا را توضیح داد به خودم گفتم وای دلیل کوری بستن این چشمهاست یه چیزهایی تو مایه جادو....
از همان جادوها که مخاطبان ترم سه روایت انسان برایشان کاملا پرمعناست...
اما با کمال تعجب ساراماگو هیچ اشاره ای نکرد...
اگر یک مسلمان با همین ایده، نویسنده بود داستان را با پاسخی روشن به تمام سوالهایم به اتمام میرساند
حتی اشاره کمی به اعتقادات زن دکتر میتوانست علت کور نشدن آن را نشان دهد... اما چه کنیم که نویسنده یک کمونیست است...
البته از نظر من نویسنده پایان را باز گذاشته تا خودمان دلیل بیابیم.
 در هر صورت ممنون بابت معرفی این کتاب و دوستانی که نظرات فوق العاده ای داشتند و به درک کتاب کمک می‌کرد.
نظراتی که نتیجه گیری های یک موحد را از یک کتاب بدون حس خدا را توصیف میکرد که گویای از دسترس خارج شدن اثرات یک هنرمند بعد از انتشار هنرش است.
در آخر الحمدلله که شیعه هستیم و سرپناهی برای تمام مشکلاتمان داریم... 
        

1

          به نام خدا…

۶ روز دیگر وارد وارد پنجمین ماه سال ۱۴۰۲ می‌شویم. فقط ۲ کتاب از شروعِ سال تاکنون خوانده‌ام. هر سال انگار دارد وضعیت بدتر می‌شود. این برای شما هم هست؟!

بگذریم. 

کوری نوشته ژوزه ساراماگو آنقدر در بهخوان خواننده داشت که همین باعث شد کتاب را از قفسه‌هایِ کتاب فروشیِ مشهد با ترجمه اسدالله امرایی خرید کنم. 

کتاب که می‌خوانم فارغ از هر مسئله‌ای دوست دارم خودِ کتاب را داشته باشم. می‌خواهم لحظه مطالعه کتاب را خط خطی کنم و هر کتابی که بیشتر خط خطی کرده‌ام یعنی بیشتر به دلم چسپیده است. کتاب که مال خودم باشد باز هم ممکن است کتاب را بدست بگیرم و برگردم همان خط خطی‌ها را بخوانم و آن نوشته‌های دلچسبِ کتاب را باز برای خودم یادآوری کنم. بدون ِ کتابِ شخصی تا الان راهی که چنین شرایطی را برایم رقم برند پیدا نکرده‌ام یا شاید من نیافتم‌اش. شما راهی پیشنهاد دارید؟!

کوریِ ترجمه امرایی نوشته روان و خوبی داشت اما آن چیزی که من می‌خواستم نبود هر چند کتاب بدی هم نبود. هر فردی می‌تواند به موضوعی علاقه داشته باشد و در راستای علاقه‌ی خودش حرکت کند و این برای هر کس می‌تواند متفاوت باشد. ولی از اینکه کتابی را مطالعه کرده‌ام که بسیاری از نویسندگان آن را توصیه می‌کنند، خوشحالم می‌کند.

کتاب کوری‌ام را کم خط خطی کرده‌ام بخش‌هایی از این خط خطی‌هایِ کم برای شما:

- لازم نیست به خود زحمت بدهی، امروز نوبت توست، فردا هم نوبت من می‌شود، معلوم نیست دست تقدیر چه چیزی برای ما مقدر کرده، کسی چه می‌داند، حق با شماست امروز صبح که از خانه بیرون زدم، کی فکرش را می‌کرد که چنین بلایی سرم بیاید.

- ذهن اسیر اوهام می‌شود، مخصوصا وقتی جلوی دیوهایی که خود خلق کرده، زانو می‌زند.

- یک دولت، یک سازمان، بدن آدم هم سازمان یافته است، تا زمانی زنده می‌ماند که منظم باشد، مرگ حاصل بی‌نظمی و از هم گسیختگی در این سازمان است، یک جامعه کور چه طور می‌تواند زنده بماند و خود را سازمان دهد، با سازماندهی خودش، سازماندهی چشم می‌خواهد، روی هوا که نمی‌شود سازماندهی کنیم.

- آنچه واقعا ما را می‌کشد کوری است، ما جاودانه نیستیم و از مرگ نمی‌توانیم بگریزیم، اما دست کم می‌توانیم کور نباشیم، و کور نمیریم.

- زن دکتر گفت گذشتن از کنار اجساد و ندیدنشان از رسوم دیرینه است.

- دختر با عینک تیره پرسید آیا برخواهد خاست، زن دکتر گفت او نه، آنهایی که هنوز زنده‌اند بیشتر احتیاج دارند که برخیزند و برنمی‌خیزند، دکتر گفت ما نیمه مرده‌ایم، زن دکتر گفت ضمناً نیمه جانیم.

- زن دکتر گفت چه دنیایی شده، همه چیز برعکس است، علامتی که همواره نشانه مرگ بود، نماد زندگی می‌شود، دکتر گفت دست‌هایی هست که قادر به این کار و کارهای مهم‌تری است.

- چرا ما کور شدیم. نمی‌دانم. شاید روزی سر در بیاوریم. می‌خواهی بدانی، چه فکری می‌کنم، بگو، فکر نمی‌کنم که کور شدیم، ما کور هستیم کوری که می‌بیند، کورهایی که می‌توانند ببینند اما نمی‌بینند.

#کتاب_کوری #ژوزه_ساراماگو #اسدالله_امرایی 

۲۵ تیرماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۴:۳۰ کتابخانه آبشار اندیشه گراش
        

27