بریدۀ کتاب
1402/2/23
4.1
136
صفحۀ 295
اگر دوباره بینایی ام را به دست آورم با دقت توی چشم دیگران نگاه میکنم ، انگار که توی روحشان نگاه کنم ، پیرمرد با چشم بند سیاه پرسید توی روح شان، شاید هم ذهن شان اسم زیاد مهم نیست ، عجیب است انگار با کسی حرف میزنیم که تحصیلات زیادی ندارد ، دختر با عینک تیره گفت توی ما چیزی هست که اسم ندارد ، آن چیز همان است که هستیم.
اگر دوباره بینایی ام را به دست آورم با دقت توی چشم دیگران نگاه میکنم ، انگار که توی روحشان نگاه کنم ، پیرمرد با چشم بند سیاه پرسید توی روح شان، شاید هم ذهن شان اسم زیاد مهم نیست ، عجیب است انگار با کسی حرف میزنیم که تحصیلات زیادی ندارد ، دختر با عینک تیره گفت توی ما چیزی هست که اسم ندارد ، آن چیز همان است که هستیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.