بریدۀ کتاب

کوری
بریدۀ کتاب

صفحۀ 295

اگر دوباره بینایی ام را به دست آورم با دقت توی چشم دیگران نگاه میکنم ، انگار که توی روحشان نگاه کنم ، پیرمرد با چشم بند سیاه پرسید توی روح شان، شاید هم ذهن شان اسم زیاد مهم نیست ، عجیب است انگار با کسی حرف میزنیم که تحصیلات زیادی ندارد ، دختر با عینک تیره گفت توی ما چیزی هست که اسم ندارد ، آن چیز همان است که هستیم.

اگر دوباره بینایی ام را به دست آورم با دقت توی چشم دیگران نگاه میکنم ، انگار که توی روحشان نگاه کنم ، پیرمرد با چشم بند سیاه پرسید توی روح شان، شاید هم ذهن شان اسم زیاد مهم نیست ، عجیب است انگار با کسی حرف میزنیم که تحصیلات زیادی ندارد ، دختر با عینک تیره گفت توی ما چیزی هست که اسم ندارد ، آن چیز همان است که هستیم.

3

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.