معرفی کتاب بیروت 75 اثر غاده السمان مترجم محبوبه افشاری

بیروت 75

بیروت 75

غاده السمان و 1 نفر دیگر
3.6
65 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

117

خواهم خواند

53

ناشر
نیماژ
شابک
9786003672727
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1396/2/25

توضیحات

        کتاب حاضر، داستانی عربی است که رویدادهای آن حول پنج شخصیت می گردد که تک تکشان در بیروت دچار سرنوشتی شوم می شوند. از نگاه نویسنده بیروت همچون همه شهرهای بزرگ دنیا، بهشت فرادستان است و دوزخ فرودستان. سرنوشت جوانانی چون «یاسمینه» و «فرح» شوم است، چراکه با دست خالی می خواهند در این شهر به شهرت و پول برسند. «یاسمینه» که از دمشق به بیروت می آید، این شهر را مهد آزادی می بیند. این نماد زن عرب خواهان تغییر زندگی اش در جامعه عربی است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بیروت 75

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 61

کتاب ها علی را از راه به در نبرده بودند و به دنبال سواد نرفت... اما ماهی او را کشت تا امروز باور نمی‌کنم چطور ماهی او را از پای در آورد! هر وقت به آن اتفاق فکر میکنم نزدیک است دیوانه شوم. ابتدای همین تابستان برای ماهیگیری رفتیم تا علی شانسش را در اولین صید با دینامیت امتحان کند. از شانس او شکار موفقیت آمیز بود و ماهیهای زیادی روی آب شناور شدند... او خوشحال در آب پرید و شروع کرد ماهی ها را به قایق بیندازد، و به خاطر تعداد زیادشان با شادی در هر دست ماهی بزرگی گرفت و با دندانش ماهی سوم را و به سمت قایق شنا کرد. ماهی هنوز زنده بود و تکان می خورد یک دفعه به حلقش پرید... و او خفه شد. به راستی خفه شد، مرد، به همین راحتی! به جای اینکه او ماهی را صید کند ، ماهی تو را صید کرد. جنازه اش را برای مادرش آوردیم. سعی کردیم به او بفهمانیم پسرمان مرده است ولی او نمی‌فهمید. درد زایمان داشت و بچه‌ی آخری در راه بود، و عرق صورتش را که از درد مچاله شده بود، بدنش به رعشه افتاده بود، من توی صورتش داد می‌زدم، ام مصطفی علی مُرد! اما او انگار در آن لحظه معنی مرگ را نمی‌فهمید.اولین گربه‌ی نوزاد را شنیدیم که در آغوش قابله بود و هنوز از بند نافش خون می‌چکید، ام مصطفی خسته و درمانده، آرام گفت اسمش را علی می گذاریم!

11

لیست‌های مرتبط به بیروت 75

یادداشت‌ها

          در رؤیای بیروت
این اولین رمان السمان، نویسنده‌ی سوری، است. السمان در این رمان شاعرانه زندگی دختر و پسری را محور قرار می‌دهد که در جست‌وجوی آزادی و کسب شهرت و ثروت راهی بیروت می‌شوند که در آستانه‌ی جنگ قرار دارد. اما بیروت شهری نیست که می‌پنداشتند: اختلاف طبقاتی، فقر بنیان‌افکن و فساد دولتی بیداد می‌کند و آدم‌های بی‌چیز را در خود فرو می‌بلعد. جای پیشرفت برای کسانی نیست مگر آقازاده‌ها و نورچشمی‌ها. نوینسده علاوه بر داستان این دو نفر خرده‌داستان‌های دیگری هم تعریف می‌کند از انسان‌های مفلوکی که همواره در معرض تهدید بوده‌اند و هیچ‌گاه روی خوش زندگی را ندیده‌اند. مترجم این کتاب، که متنی روان و پاکیزه به دست داده است، در مقدمه‌اش می‌نویسد بعضی از منتقدان این اثر را پیش‌گویی جنگ داخلی لبنان دانسته‌اند. 
غاده السمان در ایران بیشتر به واسطه‌ی اشعارش مشهور است، اما این بار در رمانی کوتاه باز دست چیره‌ی السمان را در خلق فضای شاعرانه به یاد می‌آوریم. توصیف حال و هوای شخصیت‌ها و فضای داستان نشان از قدرت شاعرانگی نویسنده دارد. از این نوینسده‌ی مقیم پاریس به‌تازگی مجموعه‌‌داستان «دانوب خاکستری» (ترجمه‌ی نرگس قندیل‌زاده، تهران: ماهی،  1395) هم منتشر شده است.


ماهنامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی چهاردهم، سال ۱۳۹۵.
        

5

          بیروت ۷۵ انتخاب خوبی بود برای ورود به دنیای ادبیات عرب و خوشحالم از انتخابش.
غاده السمان یکی از نویسندگان سرشناس در داستان کوتاه است و در ایران هم او را بیشتر با اشعارش میشناسند و این کتاب اولین رمان اوست که در سال ۱۹۷۵ به چاپ رسید.سال ۷۵ همان سالی است که جنگ پانزده ساله و خانمان برانداز لبنان در آستانه وقوع بود.

این کتاب کوتاه و کم حجم سرنوشت تلخ و تکاندهنده پنج مسافری است که با اتومبیلی از دمشق عازم بیروت هستند مسافرانی که هرکدام نمادی از یک بخش جامعه هستند و برای رفتن به مدینه فاضله شان سودایی در سر دارند اما بیروت زیبا برایشان تبدیل به گورستان آرزوها میشود.

سرنوشت تمام شخصیت های این کتاب به حدی ملموس و قابل باور است که نظیرش را بارها و بارها دیده ایم و بی شک باز هم خواهیم دید.

من تمام جملات این کتاب را با بغض خواندم.

این کتاب را بخوانید🌱
کیف کردم از ظرافت هایی که مترجم در ترجمه این کتاب به کار برده بود.

پی نوشت۱: من هنوز هم بغض دارم( برای سرنوشت هایی که میدانم تکرار میشوند).
هفتم الی شانزدهم دی ماه۹۹🌱
پی نوشت۲: خوندن این کتاب خیلی طول نمیکشه،من نصف این کتاب رو هفتم خوندم و نصف دیگه رو شونزدهم،در مجموع سه الی چهار ساعت طول کشید.

"اگر از حال من پرسی دقیقاً عین بیروت است
لبم آواز می خواند، دلم انبار باروت است"
(این شعر هم همین الان یادم اومد)😉

از متن کتاب:
مردم تنها کشتن آدمیزاد را جرم میدانند. هنوز جهان و انسان آن قدرها پیشرفت نکرده که گرفتن جان هر جانداری جرم به شمار آید! آه که چقدر شیفته ی فلسفه های هندی و آسیایی هستم که کشتن هر جاندار زنده ای، حتی پشه، را ناروا میدانند! 
بشر درنده خوی امروز چه دلتنگ انسانیت گاندی گیاهخوار است، مردی که عشق از او لبریز میشد تا همه ی جانداران هستی را بشوید!
ص۴۷
        

10

          چه غم نامه ای بود؟! اصلا خون می چکید از کتاب.یه حال معلّقی دارم الان.
نثر خوبی داشت و ترجمه ی خوبی هم.رنج و درد و بدبختی هم که موج می زد توش.رنج های ساخته ی دست بشر.رنجی که دیگران به بی گناهان تحمیل می کنند و رنجی که با بیراهه رفتن  آدم به خودش تحمیل می کنه و عاقبتش یا جنونه یا مرگ و  سرطانی از بدبختی که کل بدن یک شهر رو می پوشونه و 
بوی تعفن این بدن که گندیده و گندیده تر می شه اون قدر عادی می شه که  ساکنانش بهش خو می گیرن...

ماجرای وهم دو آدم که از دمشق به بهشتِ بیروت پناه می برن تا زندگیشون رو اونطور که فک می کنن درسته بسازن و با یه دروغ تو خالی رو به رو
 میشن.با شهری ر به رو می شن که آدم های شاد و به ظاهر خوشبختش زندگیشونو رو ویرانه های زندگی امثال ابو مصطفی و ابوملا می سازن.
فضاسازی ها و نشانه پردازی های داستان خوبن.کاملا آدم رو فرو می برن  توی این فضای تاریک.یه جوری که موقع خوندن این کتاب تماماً مستعد کابوس دیدن می تونید باشید.(من که دیدم:دی)

چیزی که تو کتاب اذیتم کرد جولانِ آزادنه ی  بی اخلاقی ها و کثافت کاری ها و احساسات مطلق بود که یه جاهایی مذموم قلمداد می شد اما یه جاهایی هم پسندیده!!!  این گندهای اخلاقی اوایل کتاب پشیمونم کرده بودن از خوندن کتاب و فقط می خواستم تمومش کنم. اما به قدری پایان بندیش خوب و دردناک و  و زیبا بود که نظرم از سه ستاره به چهارتا هم تغییر کرد حتی!
یه نکته ی دیگه ای که دوست نداشتم این بود که  خوبی در سراسر این کتاب بازنده ی اصلی ماجرا بود.هیچ روزنه ای هم برای پیروزیش دیده نمیشد. مرض  حیوانیت در همه چی و همه کس ریشه می زد و شاید فقط مصطفیِ داستان بود که  بارقه ای از امید رو جایی ، دور از دسترس اما شدنی زنده نگه می داشت.
بخش های مربوط به مصطفی رو دوست داشتم تا حدودی.اون پایان ماجرای ابو مصطفی خیلی خوب بود.
ذره ای نتونستم با فرح و یاسمینه ارتباط برقرار کنم و بتونم دل براشون بسوزونم اما عاقبتشون،خصوصا عاقبت فرح باعث شد دلم برای اون معصومیت از دست رفته بسوزه.
        

3