هری پاتر و محفل ققنوس (ّبخش اول)

هری پاتر و محفل ققنوس (ّبخش اول)

هری پاتر و محفل ققنوس (ّبخش اول)

جی. کی. رولینگ و 1 نفر دیگر
4.5
187 نفر |
21 یادداشت
جلد 5

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

464

خواهم خواند

38

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به هری پاتر و محفل ققنوس (ّبخش اول)

نمایش همه

پست‌های مرتبط به هری پاتر و محفل ققنوس (ّبخش اول)

یادداشت‌ها

        هری‌پاتر و محفل ققنوس سال پنجم هری در هاگوارتز را برایمان به نمایش درمی‌آورد. ما از همان اول کتاب تغییرات فضا و حس و حال شخصیت‌ها و بیرون آمدن از راحتی‌شان را می‌بینم. این جلد با ورود دلورس آمبریج دچار تنش‌هایی کوچک و البته حرص‌دهنده می‌شود. ما همچنان هیجان‌های کوچک‌تری مثل مسابقات کوییدیچ را در کنار نبرد نهایی کتاب که معمولا با ولدمورت و دار و دسته‌اش است را تجربه می‌کنیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          بسم الله

اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که جلد جدیدی از مجموعه هری‌پاتر را بخوانم و مثل همیشه از خانه خالهِ هری شروع شود، اما این بار اتفاقات خیره‌کننده‌ای، نشان از ارتباط خاله پتونیا و جادوگران بدهد!!

این بار خانم نویسنده، که در جلد قبلی لرد سیاه را زنده کرده بود، داستان جدیدی برایمان آورده است. لورد ولدرمورت که جان تازه‌ای پیدا کرده به دنبال گسترش قدرتش، نیروهای خود را فراخوانی کرده است. دامبلدور که داستان هری، درباره جان گرفتن مجدد ولدرمورت را پذیرفته، محفلی بر ضد او تأسیس کرده است. اما نکته اساسی این است که هیچ‌کس جز اعضای این محفل، حاضر نیستند قبول کنند که لرد سیاه دوباره جان گرفته و جهان را تهدید می‌کند. حتی وزارت سحر و جادو هم، کسانی که چنین ادعایی دارند را، دیوانه می‌داند. آیا این تفرقه و متحد نبودن مخالفین لرد سیاه، سبب می‌شود که او بیش از پیش قدرت بگیرد؟

جلدهای میانی سری هری‌پاتر (مثلاً جلد یک و دو محفل ققنوس) اصولاً به اندازه جلدهای پایانی (مثلاً جلد سوم محفل ققنوس) جذاب نیستند. چرا که وظیفه آن‌ها آماده سازی داستان برای جلدهای پایانی و نتیجه‌گیری است. پس نباید عجله کرد. باید اجازه داد تا خانم رولینگ ذره ذره داستانش را برایمان بچیند و ما تک‌تک قطعات پازلش را ببینیم، تا بتوانیم در موقعیت مناسبی آن‌ها را کنار هم قرار دهیم و از دور شاهکار دیگری از این بانو را تشویق کنیم.
        

7

          خب خب این هم تموم شد، خیلی چیز خاصی ازش  یادم نمونده...
اما بهترین و جالب ترین قسمتش مربوط به خاندان بلک بود و کشف روابط خانوادگی شخصیت ها
با این وجود به نظرم شخصیت آمبریج(همین آمبریج خالی) یکی از منفور ترین شخصیت هایی‌ ست که بهش برخوردم و انصافا خانم رولینگ در شخصیت پردازی  پیشرفت قابل توجهی داشته.
یکی از مشکلات من با کتاب هنوز باقیه، اونم معرفی نکردن درست و حسابی شخصیت هایی که از همون ابتدا باهاشون آشنا شدیم.
مثل تریلانی و مک گونگال حتی سیموس و دین و به خصوص دراکو که نقش مهمی هم داره در روند داستان اما من هنوز نمیشناسمش....
پس کی قراره برامون بگی خانم رولینگ...
توصیف ها و جزییات اتفاقات و روایت ها نسبت به کتاب اول خیلی بهتر شده و به نظرم همین باعث شده کتاب طولانی بشه، اما دیگه داره زیادی طولانی میشه
همون طور که در ابتدا نویسنده توصیف را فدا کرده بود تا به تمام اتفاق ها بپردازه، الان هم نمیتونه ترمز توصیفاتش را بکشه و داره از روی ریل خارج میشه...
بنابراین باز هم زندانی آزکابان در صدر قرار داره...
        

26

        اول اینکه این فاج واقعا روی مخه  حتما ولدمورت باید بیاد رسمی یکی رو بکشه که تو بفهمی اون برگشته چرا واقعا آنقدر بدجنس بی رحمی که فکر میکنی دامبلدور میخواد  جات رو بگیره نترس دامبلدور از همون اول قرار بود جای تو باشه خودش نخواست وگرنه الان اينجا نبودی این همه چرت پرت راجب هری و دامبلدور بگی و از پرسی انتظار نداشتم با خانوادش اینجور رفتار کنه اتفاقا  بهترین خانواده رو داشت  که اون لیاقتش رو نداشت امیداورم سرعقل بیای بی ادب و از آمبریج هم متنفرم دلم میخواد خفه اش کنم  بعدش دامبلدور  واقعا خیلی زیاد داره زحمت میکشه و خیلی خیلی زیاد داره اذیت میشه و واقعا حقش نیست بهش یه سری لقب های بد بهش بگن و باید بگم خودت پیر شدی فاج عزیز🥰🗡🗡🗡🗡🗡 و حس میکنم دامبلدور از دست چیزی یا سرچیزی با هری قهره 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        از بعد دو جلد جام آتش و قبل شاهزاده دورگه محفل ققنوس واقعا غم انگیزه.
هری تازه دوسال بود که بی گناهی پدر خوانده اش بهش ثابت شده بود و واقعا هیچ کدوم از ما دلمون نمی خواست سیریوس از دست بره و هری واقعا ضربه بدی خورد.
تنها کسی که اونو آروم کرد لونا بود که بهش گفت میتونه بره جای اون اتاق تاق نما دار و با پدر خونده اش حرف بزنه. 
اون هری رو درک کرد چون خودش فقدان عظیمی رو تجربه کرده بود.
با این حال در جلد بعدی یعنی شاهزاده دورگه میخونیم که هری در طول تابستون هیچ کار خاصی نکرده وغذا نخورده.خودشو تمام مدت تو اتاق حبس کرده. 
واقعا ما هر کدوم به جای هری بودیم دووم نمی آوردیم درسته؟
نکته مثبت این بود نویسنده به ما نشون باید تحمل مونو زیاد کنیم و درباره احساساتمون با کسایی که مارو دوست دارن حرف بزنیم.
اگه در جلد بعدی دامبلدور با هری حرف نمی زد مطمئنا هری هم دووم نمی آورد....


مرسی که دنبالم میکنین
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4