معرفی کتاب سفر به انتهای شب اثر لویی فردینان سلین مترجم فرهاد غبرائی

سفر به انتهای شب

سفر به انتهای شب

4.0
113 نفر |
47 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

205

خواهم خواند

179

ناشر
جامی
شابک
9789645620333
تعداد صفحات
534
تاریخ انتشار
1385/2/10

توضیحات

        خشم و انزجار لویی فردینان سلین از موضوعی که خودش، آن را حماقت و دورویی جامعه می نامد، تقریبا در تمامی صفحات رمان سفر به انتهای شب به چشم می خورد. این رمان که از شیوه ی روایی رک و البته محاوره ای و ملموس بهره می برد، سمفونی ادبی ای است از خشونت، بی رحمی و پوچ گرایی. این کتاب در زمان انتشار در سال 1932، اغلب منتقدان را شوکه کرد و خیلی زود به موفقیت های بزرگی در سراسر اروپا و آمریکا به دست آورد. کتاب، سفرهای ضد قهرمان داستان، خرده بورژوایی به نام باردامو، را از خرابه های به جا مانده از جنگ جهانی اول به جنگلی در آفریقا، نیویورک و دیترویت را روایت می کند و سرانجام زندگی این شخص را به عنوان دکتری شکست خورده در پاریس به تصویر می کشد. سفر به انتهای شب، مخاطبین را وارد دنیایی بی رحم و شوکه کننده می کند و پایان عجیب و پیش بینی ناپذیر آن تا مدت ها در ذهن خوانندگان این اثر باقی خواهد ماند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

35 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به سفر به انتهای شب

نمایش همه

یادداشت‌ها

          عوامل زیادی باعث شد از این کتاب آنچنان که انتظار داشتم لذت نبرم و بی‌تردید اولین مورد وضع ناجور کشوره و حال هیچ کس که جور نیست. دومیش هم آنفولانزای شدیدیه که ده روزه خانه‌نشینم کرده.
.

اما تو موارد مربوط به خود کتاب و ترجمه:
بعضی جاها واقعا احساس می‌کردم چیزی که دارم می‌خوانم محصول مشترک سلین و غبراییه. آخه اینقدر سانسور و تغییر؟ خب مگه مجبورید چاپ کنید؟
مورد بعدی هم باز مربوط به ترجمه‌ست.تا جایی که من متوجه شدم سلین به بازی‌های زبانیش معروفه و این بازی‌ها قطعا در ترجمه از دست میره مگر این که مترجم خیلی چیره‌دست باشه.
.
من کلا خیلی با ادبیات فرانسه ارتباط برقرار نمی‌کنم ولی می‌تونم بگم این بهترین کتاب ادبیات فرانسه بود که خواندم. داستان‌پردازیش رو دوست داشتم؛ این که خیلی زیاده‌گویی نمی‌کرد رو هم همینطور. با این همه، با توجه به ریویوها و نقدها و تعریف‌هایی که شنیده و خوانده بودم انتظارم ازش خیلی بیشتر بود. واقعا سخاوتمندانه بهش امتیاز دادم چون فکر کردم ممکنه شرایط جسمی و روحیم رو نظرم اثر گذاشته باشه.
.
خلاصه که:
با نگاه یک شاهکار سراغش نرید
و اگر فرانسوی بلدید، خوش به حالتون. فرانسه‌ش رو بخوانید.
        

6

          به نام او

برخی از نویسنده‌ها و شاعران هستند که باید آثارشان را در خفا بخوانی، لذت ببری و جز به عده‌ای معدود توصیه نکنی هرچند که بسیار دوستشان داری و علاقه داری دیگران هم از اثر ادبی این بزرگان بهره‌مند شوند، برای من لویی فردینان سلین یکی از این بزرگان است

من شیفته ادبیات فرانسه نیستم، با این که رمانهای کمی از این ادبیات نخوانده‌ام. به غیر از چند اثر علاقه خاصی به فرانسوی‌ها ندارم، ولی سلین برایم چیز دیگریست انگار اصلا فرانسوی نیست اصلا ادا و اصول‌های نویسندگان فرانسوی را ندارد، به عبارتی با توجه به کلیشه‌هایی که می‌توان برای این ادبیات برشمرد سلین یک ضدفرانسوی تمام عیار است یک نویسنده عصیانگرِ عصبانیِ بی‌چاک و دهن که با سبک خاصش به ریش هرچه معیار زیباشناسیک مرسوم است، می‌خندد و همین امر است که او را چه در زمان حیات و چه پس از آن مطرود و منزوی کرده است

از سلین سه کتابش را به این ترتیب خوانده‌ام: مرگ قسطی ، دسته دلقکها و سفر به انتهای شب
در این بین دو کتاب اولِ سلین سفر... و مرگ قسطی آثار بهتری هستند و به زعم بسیاری تنها این دو کتاب را می‌توان جزو آثار داستانی به حساب آورد کتابهای پس از این دو کتاب با افراطهایی که سلین در سبک خاص خود داشته بیشتر به مقالات و نوشته‌های تند و گزنده‌ای شباهت دارد که سلین در دوران شهرت برای تقابل با جریانهای مخالفش نوشته است
خودِ من نتوانستم دسته دلقکها را به پایان برسانم. البته اگر این کتابها را به زبان فرانسه بخوانیم حتما از ظرافتهای زبانی سلین حظ خواهیم برد
به هر رو سفر... و مرگ قسطی، خصوصا سفر... دارای ساختار کلاسیکتری ست و بیشتر از همه کتابهایش می‌تواند مخاطب را جذب کند

و اما چرا من خواندن برخی از رمانهایِ افرادی چون سلین، گونتر گراس و گابریل گارسیا مارکز را به همه دوستان توصیه نمی‌کنم؟
باید بگویم کاملا به دو گانه رمانهای مردانه و زنانه معتقدم و فضای صریح و عریانی که گراس در طبل حلبی مارکز در صدسال تنهایی به نمایش می‌گذارند را مناسب بانوان نمی‌دانم چرا که این فضاها به شدت مردانه است و دریافتی که یک مرد از این آثار دارد اصلا قابل مقایسه با دریافت یک خانم نیست. و از طرفی این کتابها ممکن است افراد مبادی آداب را پس بزند، پس من به همه دوستان توصیه نمی‌کنم، تشخیص با خود عزیزان

به هر رو خواندن سفر به انتهای شب با ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی برای من بسیار لذت‌بخش بود
        

17

          کتاب «سفر به انتهای شب» نشانگر خشم و انزجار سلین از حماقت و دورویی جامعه و پوچ‌گراییه. در تمام صفحات کتاب شیوه روایی رک و محاوره‌ای و ملموس استفاده شده و نویسنده خیلی رک و با زبانی محاوره‌ای نقد‌های خودش رو بیان کرده.
کتاب سفرهای باردامو رو از جنگ جهانی اول به جنگلی در آفریقا و بین مستعمرات فرانسه، نیویورک و دیترویت رو روایت می‌کنه. در تمام این روایت علاوه بر اینکه در صحنه های داستان، پوچ‌گرایی و روزمره‌شدن مردم به چشم می‌خوره، افکار افراد مستعمراتی در کشورهایی مثل آفریقا و یک سری از جنایات شون نسبت به مردم اونجا رو هم نشون میده...
سفر به انتهای شب، همونطور که از اسمش کمی پیداست، مخاطب رو وارد دنیایی شوکه کننده می‌کنه و پایانش تا مدت ها در ذهن مخاطب باقی می‌مونه.
نباید از این کتاب انتظار دنیایی پر از آرمان ها و شادی رو داشته‌باشید، بلکه برعکس، روایت های کتاب ترسیم کننده ی دنیایی دقیقا خلاف اونه..
•نام این کتاب در لیست صدتایی رمان آقای امیرخانی هست•
        

2

ثنا

ثنا

1403/8/11

          ‌ سفرم به انتهای شب تموم شد و جز معدود سفرهاییه که از برگشتن به خونه ناراحتم. تو این کتاب غرق شده بودم، تو روزهایی که کتاب خوندن حکم فرار رو داشت، نه لذت. با فردینان از جبهه‌های جنگ گریختیم، رفتیم آفریقا، بعد سرزمین آرزوها و نهایتا در کنار سن همدیگه رو به آغوش کشیدیم. خداحافظ فردینان! یه لیست کتابی دارم که تعدادشون به انگشت‌های یک دست می‌رسه، کتاب‌هایی که برای من تجسمی بشری داشتند. من با هولدن* از پنسی اخراج شدم، با استر* لباس‌های توی چمدونم رو از پنجره هتلی در نیویورک به بیرون ریختم، با لنی* روی ارتفاعات آلپ اسکی کردم اما فردینان مدت طولانی‌تری همراهم بود. این کتاب درمورد پسری به نام فردینانه که به صورت اتفاقی وارد جبهه‌های جنگ می‌شه اما خیلی زود با روش‌های مخصوص خودش از مهلکه نجات پیدا می‌کنه. و اینجا تازه شروع زندگی پر پیچ و خم فردینانه. راستش در طول خوندن این کتاب نه افسرده شدم نه ناراحت بودم اما سلین واقعیت‌های کثیف این زندگی پوچ رو برای خواننده عریان می‌کنه. به هر جمله‌ای که می‌رسیدم با سر تاییدش می‌کردم و شاید یک لبخند ناامید کننده:) خوشبختانه بعد از تموم شدن این کتاب مراسم وداع ناراحت‌کننده‌ای وجود نداشت. چون فردینان ادامه داره و خیلی زود سراغ کتاب‌های بعدی سلین می‌رم. در مورد ترتیب خوندن کتاب‌های سلین دو روش وجود داره. اولی خوندن بر اساس تاریخ نوشته شدن و دومی بر اساس سن شخصیت اصلی داستان یعنی فردینانه. که خب من بعد از مشورت و شنیدن بچه‌ها تصمیم گرفتم برم سراغ روش اول و با سفر به انتهای شب این مسیر رو شروع کنم. خوندن این کتاب رو به همه توصیه می‌کنم؟ قطعا نه! چیزی که تو این مدت من رو می‌ترسوند این بود که جواب هر دایرکت «این از کدوم کتابه؟» رو بدم، و اون شخص به هوای جملات زیبا بره سراغ فردینان. بعد احتمالا با کپشنی مواجه می‌شدم که «این یکی از مزخرف‌ترین کتاب‌های دنیاست». اما خوندن این کتاب رو به کسایی که به نظرشون تا حد خوبی در کتاب خوندن پیش رفتن و کسایی که سه تا کتابی که بهشون اشاره کردم رو دوست داشتن، پیشنهاد می‌کنم.
        

9

          گفتار اندر ستایشِ نویسنده
این اولین کتابی بود که از سلین خواندم اما برای اینکه به عشقم نسبت به قلمِ سلین اعتراف کنم خواندنِ چند فصلِ ابتدایی کافی بود!
از نظرِ من قلمِ سلین، جذاب‌ترین، ناب‌ترین، خاص‌ترین و اصیل‌ترین قلمِ سیاهی‌ست که تا به امروز خوانده‌ام.
سیاه، سیاه، سیاه و دیگر هیچ...‌‌ !
آقای سلین خوشحالم که قبل از مرگم حداقل یک کتاب از شما خواندم و امیدوارم آنقدر عمر داشته باشم تا بتوانم سایر کتاب‌های شما را بخوانم.

گفتار اندر ستایشِ مترجم
هرچقدر که آقای «مهدی غبرایی» برادرِ مترجمِ این کتاب حرص من را با ترجمه‌هایش در آورده بود، استادِ مرحوم فرهاد غبرایی با ترجمه‌اش از دلِ من درآورد.
حقیقتا با توجه به مقدمه‌ای که استاد غبرایی در ابتدای کتاب نوشته بود و در بخشِ بالایی آن را قرار دادم انتظارِ خواندنِ کتابِ بسیار سختی داشتم اما مترجم انقدر متنِ روانی ارائه کرده بود که از خواندنِ سطر به سطرِ کتاب لذت بردم.
بنده‌ی حقیر اولا به عنوانِ یک خواننده و دوما به عنوانِ یک گیلک و همزبان صمیمانه بابت این ترجمه‌ی فوق‌العاده از ایشان تشکر و برایِ روحشان طلبِ آرامش و شادی می‌کنم.

گفتار اندر داستانِ کتاب
فردینان بارداموی دوست‌داشتنی شخصیتِ اول رمان است، او در جوانی به شکلی که در کتاب می‌خوانیم به جنگ می‌رود اما خیلی زود که با واقعیت‌های جنگ روبرو می‌شود تصمیم به فرار می‌گیرد.
اینبار پس از خروج از جنگ به شکلی که در کتاب می‌خوانیم به یکی از مستعمراتِ فرانسه در آفریقا سفر می‌کند و زندگی در آنجا نیز باب میلِ او نیست!
به شکلِ جالبی که در کتاب می‌خوانیم به امریکا سفر می‌کند و سر از نیویورک در می‌آورد و با تمامِ اتفاقاتِ جالبی که از این سفر می‌خوانیم اما نهایتا همان همیشگی یعنی آنجا هم بند نمی‌شود و اینبار تصمیم به برگشت به فرانسه می‌گیرد و ... .

گفتار اندر محتوای کتاب
سیاه، سیاه، سیاه و دیگر هیچ!
این تمامِ کتاب است، همه چیز در کتاب سیاه است و فرقی نداشت فردینان بارداموی دوست داشتنیِ کتاب در جنگ باشد یا نباشد، عاشق شود یا فارغ، بی پول شود یا پولدار، تنها باشد یا در جمع و ... ما با یک سیاهیِ مطلق طرفتیم اما از دیدِ من نه هر سیاهی و سیاهیِ این کتاب قشنگترین سیاهی بود که تا به امروز دیده‌ و درک کرده‌ام.
همزاد پنداریِ من با فردینان باردامو در حدی بسیار فراتر از حدی بود که کتابِ «سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های سرگشتگی» به قلمِ موراکامی را می‌خواندم!
اعتراف می‌کنم هنوز هم از همه چیز گریزانم!
ما نمی‌دانیم چه باعث شد فردینان باردامو اینگونه از همه‌چیز گریزان شود اما من می‌دانم که چرا و چه شد از همه چیز، همه‌کس و همه‌جا گریزانم و کسی چه می‌داند؟ شاید او گذشته‌ی زندگیِ من است! شاید.

نقل‌قول نامه

"وقتی کسی قوه‌ی تخیل نداشته باشد،‌مردن برایش مهم نیست،‌اما وقتی داشته باشد ثقیل است."

"مرضِ دروغ گفتن و باور کردن عینِ جرب واگیر دارد."

"هرکس به نحوی برای گذشتِ زمان افسوس می‌خورد."

"دست برداشتن از زندگی خیلی آسان‌تر است تا دست برداشتن از عشق!
میلِ به عشق ورزی چاره ناپذیر است مثلِ میل به خاراندنِ تنِ آدم."

"برای آدم‌های بیچاره دو راهِ خوب برای مردن هست، یا در اثرِ بی اعتناییِ مطلقِ همنوعان در زمانِ صلح، یا در اثرِ شوقِ آدمکشیِ همین همنوعان در زمانِ جنگ."

"هیچ چیزی بدتر از جنگ نیست."

"اعتماد داشتن به آدم‌ها خودش تا اندازه‌ای مردن است."

"پایین تنه برای فقرا یک جور معدن طلای دمِ دست به حساب می‌اید."

"زیبایی مثلِ الکل و رفاه است، آدم بهش عادت می‌کند و بی‌اعتنا از کنارش می‌گذرد."

"مردم در ازای خدمتی که بهشان بکنی از تو انتقام می‌گیرند."

"وقتی‌که از تهِ دل تسلیم شده باشی از هرچیزِِ ناقابلی هم لذت می‌بری."

"پزشکی هم کارِ چرندی است. وقتی که در خدمتِ اغنیا هستی می‌شوی نوکرشان، وسطِ فقرا که هستی مثلِ این است که دزد باشی."

"دنبالِ فریادهایی که شنیده‌ای همیشه فریادهای دیگری هم هست که نشنیده‌ای یا نفهمیده‌ای."

"وقتی‌ آدم می‌داند که اوضاعش از چه قرار است، کلمات به چه دردی می‌خورند؟ فقط به دردِ داد زدن. فقط همین."

"پیر شدن یعنی پیدا نکردنِ نقشِ با حرارتی برای بازی کردن، یعنی افتادن توی تعطیلیِ بی‌مزه‌ای که طیِ آن منتظرِ هیچ چیز نیستی جز مرگ."

"وقتی که دیوِ بوگندوی فلاکت پاپی‌ات می‌شود، دیگر این پا و آن پا کردن چه موردی دارد؟ سکوت و بعد هم فلنگ را بستن عاقلانه‌تر از هر کاری است."

"مردم کارهای جدی را فقط در ظاهر تحمل می‌کنند. اپیدمی‌ها وقتی تمام می‌شوند که میکروب‌ها از سمِ خودشان به تنگ بیایند."

"خوشبختیِ این دنیا در این است که با لذت بمیری، یعنی درونِ لذت... باقی‌اش هیچ است، ترس است که نمی‌گذارد اقرار کنی و هنر."

"وقتی سعی کنی به کمکِ دروغ، یعنی تنها دارایی‌ِ فقرا با اغنیا یکی بشوی، آن‌وقت از لاکِ حقارت‌های روزمره‌ات بیرون می‌ای."

"هرکسی برای گریز از فلاکتِ خصوصی‌اش دلایلی پیدا دارد و هر کدام از ما برای رسیدن به مقصود در شرایط موجود راهِ نبوغ‌آمیزی را پیدا می‌کنیم. خوشا به حالِ آنان‌که به فاحشه‌خانه اکتفا می‌کنند."

"هرگز فورا بدبختیِ کسی را باور نکنید. بپرسید که می‌تواند بخوابد یا نه؟ اگر جواب مثبت باشد، همه چیز روبراه است. همین کافی‌ است."

"بگذار دیگران هرچه دل‌شان می‌خواهد بگویند و فکر کنند، ولی واقعیت این است که زندگی حتی قبل از اینکه ما برای همیشه ترکش کنیم، ترک‌مان می‌کند."


کارنامه
بدون هیچ‌گونه لطف و ارفاق ۵ستاره برای این کتاب منظور می‌کنم و خواندنِ این کتاب را به دوستانی که قلمِ سیاه را می‌پسندند پیشنهاد می‌کنم.

دانلود نامه
فایلِ پی‌دی‌اف کتاب با ترجمه‌ی استاد فرهاد غبرایی و همچنین فایلِ ای‌پابِ کتاب به زبانِ انگلیسی را در کانالِ تلگرام آپلود نموده‌ام و در صورتِ نیاز می‌توانید آن‌ها را از لینک‌های زیر دانلود نمایید.
https://t.me/reviewsbysoheil/204
https://t.me/reviewsbysoheil/205
        

2

آن طرف جهن
          آن طرف جهنمی

«فردینان، اگر شما جوان‌ها یک روز صبح کاری نکنید، ما سقوط خواهیم کرد، می‌فهمی، سقوط! در اثر بسط دادن و ظریف‌تر کردن و کلنجار رفتن با شعورمان، از مرز شعور هم خواهیم گذشت و به آن طرف، آن طرف جهنمی خواهیم رسید. و از آنجا برگشتی وجود ندارد!»
آن طرف جهنمی کجاست؟ آن طرف کاوش انسان امروز است برای یافتن حقیقت و زندگی ایدئال؟ کاوشی‌ست جانفرسا که در گذر از روند عادی زندگی در روزمرگی حل می‌شود؟ یا آن که در جبهه‌های جنگ از مرز بودن بیولوژیک و فیزیولوژیک عبور می‌کند و حتی مرگ را از اعتبار می‌اندازد؟ آن طرف، زندگی کم‌کم از واقعیت به هذیان تغییر شکل می‌دهد و انسان تصویر موهومی می‌شود کشیده‌شده از جبهه تا مستعمرات آفریقا تا آمریکا و تا حومۀ پاریس، لزج و ممتد، تن‌داده به مسلخ جمعی. آنجا که انتخاب از معنا تهی می‌شود و بی‌خیالی طوق رنگینی بر گردن طغیان می‌اندازد و گردن نهادن بر خواست تمامیت‌خواهان آسان می‌شود. آنجایی که به یقین کشتزار یأس است. آبشخورش اطاعت و تن زدن از زندگی. محصولش دروغ. دروغی به بزرگی معنای هستی. تکذیب پوچی قراردادهای انسان‌های در دام. دام‌هایی چون سلسله‌مراتب نظامی، چارچوب‌های اخلاقی، مراودات سیاسی، مراسم اجتماعی، نمایش‌های برتری. زنجیر این سلطۀ جهنمی از کدام نقطه گسسته می‌شود؟ از آنجا که مدال «شور و اشتیاق کثافت» را از سینه بکنیم؟ یا از لحظه‌ای که برایمان فرق کند که «همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد»؟
شاید صعود از جایی آغاز می‌شود که قاطعیت مضحک معنای حقیقت را دور بریزیم و شک کنیم. از آن لحظه‌ای که بپرسیم من چرا اینجایم و آنها چرا آنجایند؟ لحظه‌ای که دست کنیم بر تن یکپارچۀ مفاهیم فاخر و جگر آن را بیرون بکشیم و بر سیخ دلزدگی خود بزنیم و بر آتش عصیان کباب کنیم. از این لحظه است که معیارهای خوش‌دست سنجش آزادی و عدالت در دستان قدرت از ریخت می‌افتد و توانایی توده‌سازی را از دست می‌دهد. دیگر ناسیونالیسم و پاتریوتیسم توجیهی درخور برای حذف دیگری نیست. دیگر جغرافیا تاریخ را نمی‌سازد و انسان برای داشتن خط بزرگتری به نام خود در پهنۀ جهان کشتار نمی‌کند.
این است که «سفر به انتهای شب» نماد سقوطی رو به بالا از سطح به عمق می‌شود و مسافر راستینش که پیش و بیش از هر چیز شجاعت را توشۀ نوشتن سفرنامه‌اش کرده است تکفیر.
        

22

dream.m

dream.m

1404/4/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در ابتدا هیچ چیز نبود جز حس. فقط هیجانات و احساسات وجود داشتند و همه چیز در سکوت انجام می‌شد. من یک تک سلولی بودم که تنها قادر به پاسخگویی به تحریکات بیرونی بود و با حواس زنده‌خوار زندگی میکرد. کنش بود و پاسخ.هیچ زبانی وجود نداشت. در مقابل سرما خودم را جمع میکردم، مچاله میشدم و در مقابل گرما خودم را باز میکردم. در ابتدا تا قرنها فقط حس بود.آن نوع خاص بشر به زبان محرکها اینطور پاسخ میداد. هیچ احتیاجی به هیچ چیز اضافه‌ای نبود. در ابتدا همه چیز ساده ولی یکنواخت بود. 
بعد تو آمدی. با چمدانی از کلمات در دست. تو در مقابل من متعجب و سردرگم ایستادی. فکر کردی با این موجود که لَختیِ رقت انگیزش نشانی از معصومیت دارد چه کنم؟ 
با انگشت اشاره‌ی هر دو دستت در دو طرف ناحیه‌ای از جسم بی‌شکلم دو سوراخ بوجود آوردی . چمدانت را باز کردی و مشتی فعل از آن بیرون کشیدی. آنها را در حفره‌هایی که لحظه‌ای قبل خودت ساخته‌بودی نجوا کردی. گفتی خوشحال باش. اما من حرکتی نکردم. من فعل ها را نمی‌شناختم. من هیچ درکی از این نوع محرک ویژه نداشتم. گفتی غمگین شو. بازهم هیچ نشانه ای از دریافت پیام را در من مشاهده نکردی. تو به من چیزی می گفتی اما من نمی‌دانستم آنرا چگونه انجام دهم.قانون زندگی من این بود: " زمانی‌که سکوت وجود نداشته باشد، اتفاقی هم نمی‌افتد."
دوباره دست کردی در چمدانت، گشتی و مشتی دیگر از افعال بیرون آوردی. کنار حفره‌‌م نجوا کردی "بخوان" . و من گرم شدم. پیچ و تاب خوردم، سخت سخت سخت. خودم را باز کردم . شکل گرفتم . تو خشنود از نتیجه‌ی کار، دوباره در حفره‌ی دیگرم زمزمه کردی " مرا بخوان"،  و من گرمتر شدم. جان گرفتم . 
اینبار با فشار دو انگشت میانه و اشاره‌ات در ناحیه‌ای که میشد صورتش نامید، شکلم را کاملتر کردی.و من دیگر حس نبودم. حالا دیگر درک بودم. فعل ها را می‌فهمیدم. حالا دیگر افعال جایگزین هیجانات شده بودند .همه چیز به کمال رسیده بود. جهان بُعد پیدا کرد و رنگ خاکستری کشف شد . تو چشم و گوش مرا باز کردی. آن طرفى را به من نشان دادی که           تاريكى بود و سیاهی، سیاهی عمیقی که مرا شیفته‌ی خودش میکرد و در دوقدمی مارا می‌بلعید.
تو به من و به زبانِ اندوه جهان جان بخشیدی .
سپس مرا به سخن واداشتی.
پرسیدی: می‌دانی کجا هستی؟ جواب دادم: اینجایم.
پرسیدی: می‌دانی کیستی؟ جواب دادم: خودم هستم.
پرسیدی: می‌دانی در چه زمانی هستی؟ جواب دادم: یا در روز هستیم یا در شب.
سپس، تو خدایِ هذیان‌گوی ژنده‌پوش، پیشانی‌ام را بوسیدی و با سردی تناقض آمیزی گفتی: به دارالمجانین خوش آمدی.
_________________________
میتوانستم به عنوان ریویوو خلاصه‌ای از داستان را برایتان بنویسم، اما ترجیح میدهم به جایش شما را به پندی مهمان کنم.
این کتاب را حتما بخوانید، تا دیر نشده عجله کنید و بخوانیدش. این رمان بسیار جالب و اغواگر است. حتما شیفته‌ی آن میشوید. شاید هم به شدت از آن متنفر شدید کسی چه میداند، اما این هم خوب است. این رمان برای معروف شدن به منتقدین بی‌رحم هم احتیاج دارد. پس آن را بخوانید و حقیقت درون آن را حس کنید. از آن عمیقا لذت ببرید. اما مراقب باشید گول نخورید. این داستان بسیار جالب و گیراست، ولی آینه‌ی تمام نمای زندگی سلین نیست.(( این رمان مصنوعی‌ست)). همان‌طور که "ژان_ژیونو" درباره این کتاب میگوید: ((اگر آنچه که سلین در این کتاب نوشته است واقعیت داشت، او حتما خودکشی می‌کرد.))
___________________________
بر سردر خانه‌ی خدایان، این جملات  در ستایش سلین حکاکی شده‌است:
جهان سلين، اين پريشانگوى مسكين، كه تمام دوران زندگيش در مسكنت و فقر سپرى شد، از تمام بلندپروازى هاى سبكسرانه و آرمان گرايى هاى ابلهانه و توخالى تهى است.جهان او با همه سياهى ها، جهانى است عينى و باورپذير براى هر انسان حقيقت جويى.

"محمد رضا محسنی/مجله بخارا ۵۱"
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          و بالاخره بعد از دو ماه و اندی تمام شد ....... 
حالا یک نفس راحت میکشم .
عجب کتابی بود ، عجب داستانی !!
واقعا برام کتاب سنگینی بود ، چون میشد جزو رمان های فلسفی در نظر گرفت ش  .
دلیل طول کشیدن خوانش اما این نبود وخودم چندین مرتبه  ریدینگ اسلامپ شدم و نتونستم ادامه بدم ش .
من فایل پی دی اف کتاب رو خواندم  که ۵۴۴ صفحه بود . همزمان هم نسخه ی صوتی رو شنیدم تا برام مرور شود اما کتاب رو خطی بیشتر  می پسندم .
از ترجمه کاملا راضی بودم ، عالی بود، چون سعی کرده بود با تغییرات جزئی از میزان سانسورها بکاهد . 
اما قلم سلین ، اولین تجربه ام بود و لذت بردم ازش علیرغم پیچیدگی ها و فلسفه ای که در متن داستان گنجانده بود ، فلسفه ی پوچ گرایی که شخصیت اصلی داستان و دوست ش روبنسن به شدت درگیرش بودند . 
تنها بدی ای که  داشت پایان بازش بود .
خیلی دوست دارم  جلد دوم یعنی مرگ قسطی رو و کتاب سوم _ جنگ_ که ادامه ی جلد دوم هست را بخوانم ، اما فکر نمی‌کنم به این زودی ها سراغشان بروم چون هضم همین اولین کتاب خیلی سخت است . و باید نفسی بگیرم برای خواندن بقیه 😊😊


        

35