معرفی کتاب فارنهایت ۴۵۱ اثر ری بردبری مترجم علی شیعه علی

فارنهایت ۴۵۱

فارنهایت ۴۵۱

ری بردبری و 1 نفر دیگر
3.9
128 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

230

خواهم خواند

159

شابک
0000000071362
تعداد صفحات
201
تاریخ انتشار
1391/2/11

توضیحات

        خون در سرش جمع می‌شود و دستانش تبدیل به دستان مسحورکننده‌ی رهبر ارکستری می‌شوند که تمام سمفونی‌های اندوهناک و سوزان برجسته‌ی تاریخ را می‌نوازند. کلاه‌‌خودش که عدد ۴۵۱ را بر تن سر و بی‌روح خود می‌بیند را بر سر دارد. چشمانش آتشی سرخ در خود دارند و آکنده از اندیشه‌ی آینده هستند. مرد تلنگری بر آتش‌زنه می‌زند و خانه‌ی آتش‌افکن پر می‌شوند تا آسمان عصرگاهی را سرخ و زرد و سیاه بسوزاند. انگار که همراه دسته‌ای کرم شب‌تاب شده است. درست مثل خمیری که بر تن داغ و گرگرفته‌ی تنور می‌چسبد، کتاب‌های از هم باز شده و سوزان را بر ایوان این خانه به چنگال مرگ می‌سپارد. باد کتاب‌های سوزان و درخشان را در آسمان و درخشان را در آسمان به رقص در می‌آورد و با خود به دوردست‌های دور می‌برد و تا‌ریکی چسبناک شب را روشنی می‌بخشد؛
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به فارنهایت ۴۵۱

نمایش همه
hatsumi

hatsumi

1402/3/6

بریدۀ کتاب

صفحۀ 69

انسان قرن نوزدهم رو با اسبها سگها و گاریهاش مجسم کن با حرکت آهسته. بعد توی قرن بیستم فیلم رو بذار روی دور تند کتابها کوتاه تر میشن کوتاه خلاصه در قطع کوچک همه چی تقلیل پیدا میکنه به شوخی و خوشمزگی به پایان کوبنده میلدرد با تکان سر حرف او را تأیید کرد. «آره، پایان کوبنده.» کتابهای کلاسیک کوتاه میشن تا تو برنامه های رادیویی یه ربعی جا بشن، بعد باز هم کوتاه تر میشن تا یه ستون دو دقیقه ای معرفی کتاب رو پر کنن، آخر سر هم میشن یه چکیده ی ده دوازده خطی تو فرهنگ لغت البته من دیگه دارم مبالغه میکنم فرهنگ لغت فقط برای مراجعه .بود ولی تنها شناخت خیلیها از هملت ( مانتگ، تو حتماً با این کتاب آشنایی خانم ،مانتگ شما هم احتمالاً اسمش رو شنیدین ،آره داشتم میگفتم تنها شناخت خیلیها از هملت به خلاصه ی یه صفحه ای بود تو کتابی که روش نوشته بود اکنون دست کم میتوانید تمام آثار کلاسیک را بخوانید؛ از همسایه هایتان عقب نمانید میبینی؟ از مهدکودک به دانشگاه بیشتر » و دوباره به مهدکودک؛ این روند تفکر انسان در پنج قرن گذشته ست.

5

لیست‌های مرتبط به فارنهایت ۴۵۱

Bokitanik

Bokitanik

1402/1/5

نفرت بازیسرگذشت ندیمهقلمرو خار و رز؛ دربار مه و خشم (بخش اول)

کتاب های ممنوعه

10 کتاب

کتاب هایی که ممنوع شده بودند به دلایل مختلف قلعه حیوانات به دلیل انتقاد از کمونیست تو بعضی کشور ها ممنوع بود اما امروزه تو امارت ممنوعه چون خوک های سخنگو توهین به ارزش های اسلامی اند :/ سرگذشت ندیمه به دلیل نشان دادن خشونت علیه زنان با مضامین ج..سی ممنوعه در برخی جاها شهبانو ی پنهان ممکنه دیگه تجدید چاپ نشه تو ایران چون پشت پرده حکومت فرانسه رو با مضامین ج..نسی میگه و...بقیه کتاب ها دلایلی مثل این رو داشتن نفرت بازی هم با وجود سانسور زیاد دیگه چاپ نمیشه تو ایران چون صحنه عاشقانه داشته💔 کتاب فارنهایت ۴۵۱ به دلیل سوالاتی که درباره سانسور مذهب و .. ایجاد میکرده ممنوع شده چندسالیه که هری پاتر تو بعضی کشور های خارج به دلیل ترنسفوب بودن نویسنده و نژاد پرستیش برای چاق ها =/ مزایای منزوی بودن به خاطر به تصویر کشیدن مصرف مواد مخدر در نوجوان ها در بعضی کشور ها ممنوعه انسان خردمند به دلیل اینکه نویسنده اسرائیلی داره و کتابیه که عقاید به چالش میکشه ممنوعه بعضی جاها و ممکنه تو ایران هم دیگه چاپ نشه قلمرو خار و رز به دلیل نشان دادند مضامین ج..نسی در خارج ازش شکایت شده از طرف فقط یک شخص اما هنوز چاپ میشه و پرطرفدار هست چون نویسنده ی خوش قلمی داره و ما در قرن بیستم زندگی می‌کنیم 😉

17

پست‌های مرتبط به فارنهایت ۴۵۱

یادداشت‌ها

رها

رها

1400/12/3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بی نهایت زیبا و خواندنی بود.اینکه یه نویسنده ، داستان کوتاهی بنویسه که تا این حد پرمحتوا و پربار باشه کار هر کسی نیست و به نظرم آقای "بردبری" به بهترین شکل ممکن چنین اثر تاثیر گذاری رو خلق کردن 
 شیوه ی پیشروی داستان و شکل گیری و رشد شخصیت مونتاگ رو بی نهایت دوست داشتم....اینکه از یک شخصیت ترسو وسست اراده ،تبدیل به انسان شجاع و دلیری میشه که برای نجات انسان های پوچ و توخالیه جامعه ی خودش قد علم میکنه و میوه های درخت زندگی رو به هر دهانی که پیش آید پیشکش میکند
توصیفات و تشبیهات کتاب به قدری جذاب و دلنشین بود که گاهی اوقات بعضی جملات رو دو یا سه بار میخوندم

 بخش های  کوچکی ازکتاب
---
رودخانه آرام بود و به آهستگی از آدمهایی که سایه ها را برای صبحانه و بخار را برای ناهار و مه را برای شام می خوردند دور می شد
---
در حالی که تمام شب را به دهانش می فرستاد و آن را رنگ پریده بیرون می فرستاد و تمام سیاهی سنگینش در وجودش باقی می ماند، نسبتاً آرام شروع به حرکت کرد
---
خیابان به تمیزی سطح میدان قربانگاهی، دو دقیقه قبل از پدیدار شدن قربانیان و قاتلان بی نامش بود. هوا بر فراز این رود یخ زده عریض تنها با گرمای بدن مونتاگ می لرزید، این که احساس کرد دمای بدنش می تواند باعث لرزش ناگهان تمام دنیا شود، باورنکردنی بود
        

9

فاطیما

فاطیما

1403/6/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بسم الله
فارنهایت ۴۵۱ داستانی پادآرمانشهری درباره‌ی زمانی هست که خوندن کتاب جرم محسوب می‌شه و کتاب‌ها رو هر کجا پیدا کنن، می‌سوزونن. مانتگ، شخصیت اول داستان هم یک آتش‌نشانه (دراصل آتش‌فشان) که شغلش سوزندن کتاب‌هاست؛ تا اینکه یک‌شب با دختری به اسم کلاریس آشنا می‌شه و...

۱. آغاز تا میانه‌ی کتاب عالیِ عالیِ عالی بود (هیجان‌زدگی!)، کاملا با مانتگ همذات‌پنداری می‌کردم، حس تنهایی، ترس و سردرگمی‌اش رو درک می‌کردم و هرجا وارد خطر می‌شد من هم استرس می‌کشیدم. ولی نویسنده خیلی سریع داستان رو جمع کرد، هرچند که گره‌گشایی جالب و پیش‌بینی‌ناپذیری داشت. برعکس نظر بعضی از دوستان که گفته بودن ای کاش کتاب در حد داستان کوتاه می‌موند، من فکر می‌کنم جای پرداخت بیشتری داشت و حتی می‌تونست یه مجموعه‌ی چندجلدی بشه و ادامه پیدا کنه. 

۲. دغدغه‌ی اصلی نویسنده از نوشتن این کتاب، نگرانی از فراموش‌شدن فرایند تفکر در انسان مدرنه؛ ولی علاوه بر اون از خیلی چیزهای دیگه هم حرف می‌زنه. از زنجیر دست‌وپاگیر تبلیغات، تا به قول خودش "مصنوعی‌شدن" انسان‌ها در صنعت مد و زیبایی، تا استثمار استعمارگران از کشورهای دیگه و ایجاد "نفرت"، تا جنگ‌هایی که حتی در دنیای مدرن‌شده هم ادامه دارن، و تا خرخره خفه شدن تو" تفریح و لذت" ولی تهی شدن زندگی از معنا و به طور کل تنهایی انسان مدرن. چقدر تلخه که خیلی از چیزهایی که نویسنده پیش‌بینی‌شون کرده بود، الان به واقعیت پیوسته. 

۳. موضع‌گیری نویسنده رو خیلی دوست داشتم و تحسینش کردم. پدیده‌های مدرن رو به طور مطلق نفی نکرده بود بلکه اعتقاد داشت باید در حد اعتدال باشن. و از طرفی هم از اون شیفته‌زدگان کتاب نبود که فقط با بوی کاغذ آرامش می‌گیرن(😅) 
این قسمت از کتاب خیلی خوب موضعش رو نشون می‌ده: 
"چیزی که تو لازم داری کتاب نیست، بعضی از چیزهاییه که یه وقتی تو کتاب‌‌ها بود. همون چیزها می‌شد امروز توی "خانواده‌های اتاق نشیمن" [همون تلویزیونه] هم باشه. همون جزئیات و آگاهی بی‌حد و حصر رو می‌شد امروز از طریق رادیوها و تلوایزرها ارائه کرد، ولی این‌طور نیست.... کتاب‌ها فقط ظرف‌هایی بودن که ما کلی از چیزهایی که می‌ترسیدیم یادمون بره توی اون‌ها ذخیره می‌کردیم. هیچ جادویی توی کتاب‌ها نیست. فقط حرف‌های توی کتاب‌هاست که جادوییه. جادوی کتاب‌ها اینه که تکه‌های دنیا رو برای ما به هم وصل می‌کردن و یه کل می‌ساختن. "

۴. با اینکه اول یادداشت کلی برای نویسنده تره خرد کردم که خیلی خوب شخصیت‌ها و حال‌وهواشون رو درآورده بود، ولی باید اعتراف کنم که این درمورد دیالوگ‌های مانتگ و فیبر صادق نیست (هرجا فیبر می‌خواست صحبت کنه دلم می‌خواست خفه‌اش کنم!). دیالوگ‌های مانتگ و فیبر خیلی طولانی و تصنعی بودن و انگار همه‌اش داشتن هندوانه زیربغل هم می‌ذاشتن! 

۵. من درست‌وحسابی نتونستم فضا رو مجسم کنم، به خصوص اون تلویزیون دیواری‌ها رو، نفهمیدم چجوری کار می‌کنن، فقط تلویزیون هستن؟ یا تماس تصویری‌ان؟ یا چی؟ حالا یا مشکل از من بوده یا نویسنده واقعا کم‌کاری کرده و باید بیشتر توضیح می‌داده. (اگه شما فهمیدین خوشحال می‌شم به منم بگین) 

۶. داستان ارجاع به کتاب مقدس و آثار کلاسیک داره که اگر پیش‌زمینه‌ای ازشون داشته باشین، قطعا بهتون کمک می‌کنه و شاید درک عمیق‌تری از اثر داشته باشین.

۷. برای خوندن پیشنهاد می‌کنم؟ دویست‌درصد! 

"جنایت‌های بدتر از کتاب‌سوزاندن وجود دارد، یکی از آنها کتاب‌نخواندن است." 
        

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در کتاب فارنهایت ۴۵۱ با یک داستان علمی تخیلی روبرو هستیم که در اون آتش نشان ها شغلشون از خاموش کردن آتش به افروختن آتش تغییر کرده اون هم برای سوزندن کتاب‌ها در آینده‌ای که خوندن و داشتن کتابها جرمه. ایده‌ی جالبی داره و اینکه دنیا به سمتی میره که فرصت فکر کردن و دانش آموختن رو از انسان ها سلب می‌کنه به نظرم درسته و البته که در داستانهای علمی تخیلی اغراق و پر بال دادن برای ابراز یک نظر و تلنگر زدن طبیعیه. اما اینکه ایده جذابه باعث نشده پرداخت داستان اونقدر جذاب در بیاد یعنی یه جاهایی حجم حرف زدن کاراکترهای کتاب باعث ملال آور شدن کتاب میشه. فکر میکنم کمی هم تعریف‌هایی که شنیده بودم باعث شده بود انتظاراتم زیاد باشه از این کتاب. در مجموع کتاب خوبی بود اما میشد فوق‌العاده باشه.ه

پ.ن: یک فیلم سال ۲۰۱۸ از روی این رمان ساخته شده با همین نام که البته خیلی وفادار به متن کتاب نبوده و خط اصلی داستان رو حفظ کرده اما شاید بیش از سی چهل درصد وقایع رو حذف یا تغییر داده اما با این وجود دیدن فیلم بعد از خوندن کتاب هم خالی از لطف نیست.ه
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

Boshra

Boshra

1404/4/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          معلم نگارش به بچه ها میگه درباره اینکه بزرگ شدید میخواهید چه کاره بشید و چرا انشا بنویسید. و دانش آموزی که میخواهد مطمئن باشه که بالاترین نمره رو میگیره، با آب و تاب صفحه ها راجع به این مینویسه که معلمی چه شغل شرافتمندانه و موثر و مهمیه و بدون شک میخواد که معلم بشه... نه اینکه دروغ نوشته باشه ها.  بر منکرش لعنت که معلمی شغل شرافتمندانه و مهم و موثریه. ولی اینکه موقع نوشتن انشا هدف اصلیش این بوده که چیزی بنویسه که معلمش بیشتر از همه تحت تاثیر قرار بگیره باعث میشه انشاش بی‌نهایت تصنعی و شعاری به نظر بیاد.

فارنهایت 451 دقیقا همون انشاییه که بچه به اصطلاح زرنگ در ستایش معلمش نوشته بود. کتابی که با هدف تحت تاثیر قرار دادن کتابخوان‌ها و کتابدوست‌ها نوشته شده و به خیال خودش حتما نمره کاملو میگیره چون چیزی جز حقیقت ننوشته. ولی انقدر شعاری و تصنعی و ضعیفه که آدم دلش به حال این خوش خیالی میسوزه.

جامعه ای که کتاب خوندن توش ممنوعه، کتابخوان‌ها قهرمانند و همه ی آدم‌هایی که توی تلویزیون غرق شدن ابله. کتاب‌ها 
ناجی ان، کتاب نخوان‌ها وحشی ان و زندگی بی کتاب، سیاه و سفید و سراسر افسرده اس. انگار بردبری با خودش گفته
کدوم آدم کتابخوان و کتابدوستیه که یه همچین فضایی به دلش نشینه؟ کسی هم که نپسنده به اندازه کافی عاشق کتاب نیست و به قدرت مطالعه ایمان نداره.
همین قدر ضعیف. همین قدر پوچ.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          " جنایت های بدتر از کتاب سوزاندن هم هست ، مثلا کتاب نخواندن "

این جمله بردبری ، یه جورایی محتوای همین اثر میتونه باشه. جامعه ای که کتاب ازش حذف بشه ، مطمئنا جامعه مریضی خواهد بود. 
حکومت دیکتاتوری در این رمان به خوبی اینو فهمیده که باید برای تسلط بر مردم ، کتاب خوندن رو ازشون گرفت و سرشون رو با مسابقه ها و برنامه های جذاب تلوزیون گرم کرد. 
درحالیکه مردم پای تلوزیون های خودشون مسحور شدن ، حکومت به دنبال کتاب هاست تا اون ها رو بسوزونه .
 " مانتگ " کاراکتر اصلی رمان کنجکاو میشه که چی توی این کتاب ها هست که باید بسوزن؟

موضوع کتاب به شدت جذاب و درست و درمونه اما هیچوقت به پای کارهای جورج اورول مثل ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات نمیرسه. زیادی خسته کننده ست و پرداخت خوبی هم نشده. 
به طوری که شنیدم و خوندم ، گویا ابتدا یه داستان کوتاه بوده که بعد تبدیل به رمان شده ... واقعا کاش همون داستان کوتاه میموند.

در کل خوندنش رو توصیه نمیکنم و خودم هم بعد از خوندن ۱۲۰ صفحه یعنی حدود دو سوم کتاب ، دیگه نتونستم ادامه بدم چون فقط خط ها رو میخوندم و چیزی نمیفهمیدم جز کلیات داستان...
منی که اکثر مواقع مقاومت میکنم در برابر کنار گذاشتن نیمه کاره کتاب ، متاسفانه نتونستم این اثر رو تموم کنم.
        

21