فاطیما

فاطیما

@fatimah

39 دنبال شده

52 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

فاطیما

فاطیما

1403/6/22

        بسم الله
فارنهایت ۴۵۱ داستانی پادآرمانشهری درباره‌ی زمانی هست که خوندن کتاب جرم محسوب می‌شه و کتاب‌ها رو هر کجا پیدا کنن، می‌سوزونن. مانتگ، شخصیت اول داستان هم یک آتش‌نشانه (دراصل آتش‌فشان) که شغلش سوزندن کتاب‌هاست؛ تا اینکه یک‌شب با دختری به اسم کلاریس آشنا می‌شه و...

۱. آغاز تا میانه‌ی کتاب عالیِ عالیِ عالی بود (هیجان‌زدگی!)، کاملا با مانتگ همذات‌پنداری می‌کردم، حس تنهایی، ترس و سردرگمی‌اش رو درک می‌کردم و هرجا وارد خطر می‌شد من هم استرس می‌کشیدم. ولی نویسنده خیلی سریع داستان رو جمع کرد، هرچند که گره‌گشایی جالب و پیش‌بینی‌ناپذیری داشت. برعکس نظر بعضی از دوستان که گفته بودن ای کاش کتاب در حد داستان کوتاه می‌موند، من فکر می‌کنم جای پرداخت بیشتری داشت و حتی می‌تونست یه مجموعه‌ی چندجلدی بشه و ادامه پیدا کنه. 

۲. دغدغه‌ی اصلی نویسنده از نوشتن این کتاب، نگرانی از فراموش‌شدن فرایند تفکر در انسان مدرنه؛ ولی علاوه بر اون از خیلی چیزهای دیگه هم حرف می‌زنه. از زنجیر دست‌وپاگیر تبلیغات، تا به قول خودش "مصنوعی‌شدن" انسان‌ها در صنعت مد و زیبایی، تا استثمار استعمارگران از کشورهای دیگه و ایجاد "نفرت"، تا جنگ‌هایی که حتی در دنیای مدرن‌شده هم ادامه دارن، و تا خرخره خفه شدن تو" تفریح و لذت" ولی تهی شدن زندگی از معنا و به طور کل تنهایی انسان مدرن. چقدر تلخه که خیلی از چیزهایی که نویسنده پیش‌بینی‌شون کرده بود، الان به واقعیت پیوسته. 

۳. موضع‌گیری نویسنده رو خیلی دوست داشتم و تحسینش کردم. پدیده‌های مدرن رو به طور مطلق نفی نکرده بود بلکه اعتقاد داشت باید در حد اعتدال باشن. و از طرفی هم از اون شیفته‌زدگان کتاب نبود که فقط با بوی کاغذ آرامش می‌گیرن(😅) 
این قسمت از کتاب خیلی خوب موضعش رو نشون می‌ده: 
"چیزی که تو لازم داری کتاب نیست، بعضی از چیزهاییه که یه وقتی تو کتاب‌‌ها بود. همون چیزها می‌شد امروز توی "خانواده‌های اتاق نشیمن" [همون تلویزیونه] هم باشه. همون جزئیات و آگاهی بی‌حد و حصر رو می‌شد امروز از طریق رادیوها و تلوایزرها ارائه کرد، ولی این‌طور نیست.... کتاب‌ها فقط ظرف‌هایی بودن که ما کلی از چیزهایی که می‌ترسیدیم یادمون بره توی اون‌ها ذخیره می‌کردیم. هیچ جادویی توی کتاب‌ها نیست. فقط حرف‌های توی کتاب‌هاست که جادوییه. جادوی کتاب‌ها اینه که تکه‌های دنیا رو برای ما به هم وصل می‌کردن و یه کل می‌ساختن. "

۴. با اینکه اول یادداشت کلی برای نویسنده تره خرد کردم که خیلی خوب شخصیت‌ها و حال‌وهواشون رو درآورده بود، ولی باید اعتراف کنم که این درمورد دیالوگ‌های مانتگ و فیبر صادق نیست (هرجا فیبر می‌خواست صحبت کنه دلم می‌خواست خفه‌اش کنم!). دیالوگ‌های مانتگ و فیبر خیلی طولانی و تصنعی بودن و انگار همه‌اش داشتن هندوانه زیربغل هم می‌ذاشتن! 

۵. من درست‌وحسابی نتونستم فضا رو مجسم کنم، به خصوص اون تلویزیون دیواری‌ها رو، نفهمیدم چجوری کار می‌کنن، فقط تلویزیون هستن؟ یا تماس تصویری‌ان؟ یا چی؟ حالا یا مشکل از من بوده یا نویسنده واقعا کم‌کاری کرده و باید بیشتر توضیح می‌داده. (اگه شما فهمیدین خوشحال می‌شم به منم بگین) 

۶. داستان ارجاع به کتاب مقدس و آثار کلاسیک داره که اگر پیش‌زمینه‌ای ازشون داشته باشین، قطعا بهتون کمک می‌کنه و شاید درک عمیق‌تری از اثر داشته باشین.

۷. برای خوندن پیشنهاد می‌کنم؟ دویست‌درصد! 

"جنایت‌های بدتر از کتاب‌سوزاندن وجود دارد، یکی از آنها کتاب‌نخواندن است." 
      

6

فاطیما

فاطیما

1403/6/16

        بسم الله
این کتاب اولین مواجهه‌ی من با اریک امانوئل اشمیت بود، قبل از آن فقط نمایش تلویزیونی خرده‌جنایت‌های زناشوهری، مقتبس از کتاب او را، دیده بودم. 
کتاب شامل پنج داستان کوتاه است که همه از زاویه‌ی دید یک زن بیان شده است. 
داستان‌ها به ترتیب:
۱. یک روز قشنگ بارانی (۴/۵): پایان جذابی داشت. 
۲. غریبه (۵/۵): به نظرم بهترین داستان این مجموعه بود. موضوع جذاب و پیش‌بینی‌ناپذیر و تعلیق عالی (فقط چرا آخرش کل گره‌گشایی رو گذاشتی تو دهن یکی از شخصیت‌ها مرد! بابا نمی‌گفتی هم خودمون فهمیده بودیم ها!) 
۳. ادت معمولی (۴/۵): به نظرم معمولی بود، مانند اسمش (هر چند غافلگیری‌هایی هم داشت.).حالا این عیب داستان محسوب می‌شود؟ فکر نمی‌کنم. به نظرم نویسنده از قصد آن را معمولی نوشته بود تا عامه‌پسند (نه به معنای منفی) باشد، همانطور که شخصیت نویسنده در این داستان اینگونه می‌نوشت. 
۴. تقلبی (۳/۵): اصلا باهاش ارتباط نگرفتم. 
۵. زیباترین کتاب دنیا (۴/۵): ایده‌ی جدید و پایان دلچسب. 

*در کل وزن بیشتر این داستان‌ها در پایانبندی پیش‌بینی‌ناپذیر بود که به نظرم در بعضی، نقطه قوت و در بعضی، نقطه ضعف داستان شده بود.(آیا روش نویسندگی اشمیت اینگونه است؟) 
      

4

باشگاه‌ها

اردوگاه شمارهٔ ۳۷

28 عضو

همنوایی شبانه ارکستر چوبها

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فاطیما پسندید.
گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها

57

فاطیما پسندید.
قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی
          اقرأ بسم ربّک

در حیرت. اولین مواجهه‌ام با کتابی که باز است دهانم جلویش نمی‌دانم از کجایش بگویم. که اینقدر لذت بوده برکت. چجوری اینقد خوب تمیز.

آه را پیش از دورهٔ چهل خواندم و قاف را الان. خوشحالم ازشان. بی‌مقدمه ۳ نکتهٔ غیرعلمی از تأثیر کتاب و ۳ نکته هم از فنّ کتاب می‌گویم.

۱. اصلی‌ترین ترسم پیش‌ازشروع از «پند» بودن کتاب بود. نگار که نشسته‌ای برابر منبری و محمدنامی تو را مدام اندرز کند. نیست. پند نیست اصلاً. واقعاً رمان است. تعلیق‌. پیرنگ. شخصیت. بْلا‌بْلا‌بْلا. اولش فکر می‌کردم مخاطب کتاب فقط عقلم باشد ولی به‌مرور عاشقش شدم انگار.

۲. قاف برای من-و به گمانم خیلی‌های دیگر که ساکتند- طرحی منسجم و تمیز به دست می‌دهد از آن چیزی که کمتر از یک‌دهمش را واقعاً می‌دانیم و احیاناً خیلی از آنچه می‌دانیم را اشتباه می‌دانند؛ از زندگی آخرین پیامبر را. من و گمانم‌ خیلی‌ها، لوحی سفیدیم در زندگی محمد. و قاف بنظرم در حال حاضر معتبرترین روایت است برای فردی مثل من تا
الف) بفهمد ب) فهمیده‌های غلطش را اصلاح کند

۳. قصه‌های کتاب عمیقاً گسترده‌ است. از انواع آنچه «غزو» می‌نامندش تا صلح خیلی عجیب حدیبیه. از رئالیسم‌جادویی‌گونهٔ معراج پیامبر تا بول کردن یک نوزاد بر او. از شجاعت‌های تکرارشوندهٔ علی -ع-، تا رفتارهای تهوری عمر بر غیرت پیامبر. حتی جاهایی مسخره‌اش هم می‌تواند ناگهان آدم را جذب کند. مثلاً اینکه "تا مدت زیادی پیامبر کلاً موهایشان بلند بود و بعد از آن یک‌بار کوتاه کردند و تا آخر عمر دوباره بلند نکردند"، تقریباً به حال این روزهایم می‌خورد :)!

------------------------------------------------

۱. متن کتاب ترکیبی خوش‌سلیقه است از سه متن کهن فارسی (بله، شامل تفسیر سورآبادی)، بدون تغییری حداقلی در خود متن و با تغییری قابل توجه در ویراستاری. اخیراً بحثی را در ذهنم شکل داده‌ام ذیل «قدرت اینتر». شفیعی‌کدکنی جایی بخشی از منشآت خاقانی را با زدن چند اینتر، شعر می‌کند! چگونه یک متن کسل‌کننده را می‌شود با اینتر و جابجا کردن خطوط و کلمات، جادویی‌زیبا کرد.

۲. کتاب، لذّت کامل یک متن کلاسیک را دارد، به‌علاوهٔ لذت ویراستاری بی‌نظیرش. نگار که بیهقی را شاملو بازنویسی کرده باشد. کلمات کهنند و اصطلاحات و کنایات. چینش ولی نو است.

۳. روایت، کاملاً و در نقطه‌نقطه‌اش یادم را به «سفر قهرمان» جوزف کمبل می‌انداخت. بچهٔ چوپانی که نمی‌خواستند به‌دنیا بیاید‌. به‌دنیا آمد. نمی‌خواستند زنده ماند. زنده ماند. نمی‌خواستند باور شود. باور شد، به کرّات. می‌خواستند لشکرش بکشند، لشکر کشید. نمی‌خواستند حکومت کند. حکومت کرد. نمی‌خواستند با ۱۰۰۰۰ نفر لشکر بکشد سوی مولدش و همانجایی را که به‌اجبار خروج کرده بود از آن را فتح کند. فتح کرد. تولد کرد، تشرّف یافت، بازگشت.
        

17

فاطیما پسندید.
ته خیار (سی داستان)

47

فاطیما پسندید.
هرگز ترکم مکن
          یکی از سوالات مهمی که بشر همواره با پیشرفت تکنولوژی و علم باهاش مواجه میشه ، تقابل علم و اخلاقیات هست ، مرزی که باعث میشه اخلاقیات و عواطف انسانی اهمیت خودشون رو از دست بدهند، این کتاب ایشی گورو به بررسی همین مرز پرداخته ، جایی که علم پیشرفت کرده  و عواطف انسانی به ورطه نابودی کشیده شده اند.

داستان در مورد سه دوست به نام های کتی، تامی و روت هست که در مرکزی به نام هیلشم به همراه کودکان زیادی برای اهدای عضو بزرگ میشند ، کلون هایی که صرفا برای اهدای عضو به وجود اومدند.
داستان از انگلستان ۱۹۹۰ شروع میشه ، جایی که راوی کتاب «کتی » توضیح میده که الان سی و یک ساله هست و هشت ماه دیگه هم باید به عنوان مددکار کار کنه که روی هم رفته میشه دوازده سال و بعد راوی به کودکی خودش در هلیشم میره و به شرح زندگی خودش و دوستانش در هیلشم می پردازه، عواطف و احساساتی که هر یک از بچه ها در گروه دوستی خودشون ،با معلم ها و حتی پارتنر خودشون تجربه میکنند،سبک روایت کتاب خطی نیست و فکر میکنم همین کتاب رو جذاب کرده بود، داستان یک تم معمایی هم داشت ، سوالاتی که توی ذهن خواننده به وجود میاد و آخر کتاب جواب داده میشه.
.
رمانی دیستوپیایی که بررسی مفاهمیم مهمی مثل هویت، عواطف انسانی و نقش اجتماع در عادی سازی ظلمی که داره قسمتی از اجتماع اتفاق می افته می پردازه، ازطرفی ما انسان هایی رو داریم که در تلاش هستند نشون بدن  این بچه های شبیه سازی شده هم دارای روح و عواطف انسانی هستند و نباید اینطور مورد استفاده قرار بگیرند و از طرفی بخشی از جامعه که می خواهد این کودکان در جایی دور از دید نگهداری بشوند و به وقتش برای کمک به درمان خانواده هاشون استفاده بشوند.راستش نمیدونستم که ایشی گورو رمان دیستوپیایی داره ، صرفاچون میدونستم رمان غمگینی هست شروع به خوندنش کردم به جز کتاب هنرمندی از جهان شناور همه کتاب هایی ایشی گورو خوندم و این کتاب به نسبت باقی کتاب ضعیف تر بود به نظرم ، یعنی برای من بازمانده روز قوی ترین اثر ایشی گورو هست و در مقایسه با بازمانده روز حتی به نظر می رسید یک نویسنده آماتور کتاب رو نوشته.من نظر منتقد کتاب رو مبنی بر بد نوشته شدن کتاب قبول دارم ، ایده داستان خیلی خیلی عالی بود ، مفاهمیمی که ایشی گورو منتقل کرده خیلی عالی بود، فکرمیکنم قسمتی که باعث شده بود داستان کمی گیج کننده باشه به خاطر این بود که ایشی گورو میخواسته داستان کمی معمایی باشه و همین باعث میشد داستان گیج کننده باشه اول احساس کردم ترجمه کتاب بده چون قسمت هایی زیادی هم در مورد روابط جنسی صحبت میکرد فکر کردم حتما سانسورهای زیادی داره اما وقتی با متن انگلیسی مقایسه کردم دیدم که کلا شیوه روایت ایشی گورو اینجوری بوده ، ایده ای عالی با پرداختی کمی ضعیف.شاید اگر پایان کتاب رو اینقدر دوست نداشتم به کتاب سه ستاره نمی دادم، جایی که کتی به نورفک برمیگرده و جمله ای که اونجا میگه.

.رمان غمگینی بود اما نه اونقدر که من رو به گریه بندازه یکی از قسمت های کتاب که خیلی من رو ناراحت کرد وقتی بود که روت در  مورد جامدادی دروغ گفت و کتی این دروغ رو به روش آورد و بعد خود کتی روایت میکنه:

« چه عیبی داشت اگر کمی درباره جعبه مداد لاف زده بود؟ آیا همه مان گهگاه خواب نمی دیدیم که یکی از مراقب ها قواعد را زیر پا گذاشته و لطف خاصی به ما کرده؟ یک نوازش بی اختیار ، یک نامه خصوصی یا یک هدیه؟ » :(

خودم رو به جای شخصیت های کتاب گذاشتم و سعی کردم درک کنم اگر من بودم چه احساسی داشتم، احساس درد و قربانی بودن کودکان شبیه سازی شده، سوالاتی مثل اینکه اگر بدونم که یک کودک شبیه سازی شده هستم دوست دارم درس بخونم و نقاشی بکشم یا اینکه می خوام به نقطه ای زل بزنم و بگم چه فایده ، مفهوم اهمیت و معنای زندگی، یا اگر به جای معلم ها بودم چه واکنشی داشتم یا اگر عضوی از اجتماع بودم که نیازی به اعضای اهدا شده داشت، یاحتی یک عضو ساده اجتماع ، آیا در چنین شرایطی من یک تماشاچی بودم یا آدمی که دست به تلاش برای تغییر شرایط میزنه.اجتماعی شدن یک ظلم تا چه حدی میتونه باعث عادی سازی اون ظلم بشه، کتاب اشک منو درنیاورد اما غم کتاب هنوز روی قلبم سنگینی میکنه.فکر میکنم یک فیلم هم از کتاب ساخته شده با همین اسم چه خوب که فیلم رو هم ببینیم.
        

19

فاطیما پسندید.
چگونه غرب خدا را واقعا از دست داد؟ نظریه ای جدید درباره سکولاریزاسیون
        برخلاف انگ‌های (ژورنالیستی) بودن، به‌نظر، نویسنده از پسِ هنر سنگینِ (آسان‌نویسی ژرف) به خوبی برآمده است.
کتابی مستند و قوی با ارجاعات محکم به افراد شناخته شده علوم‌اجتماعی و فلسفه.
به‌طور کلی کتاب با نگاه بی‌طرفانه، خلاصه‌ای مختصر و مفید از نظریات رایج سکولاریزاسیون و نقد مستدل آنها را در اختیار گذاشته است.
(خانواده) به عنوان حلقه مفقود و کمتر یاد شده‌ی مطالعاتی که می‌گویند:(دلیل مشخص نیست) شناسانده می‌شود.
سعی نویسنده بر ایجاد شک در نظریاتی‌ست که به صورت وحی‌منزل‌طور جلوه‌گر می‌شود. برای مثال نویسنده بنیان‌های (افیون) بودن دین را با به میان کشیدن محدودتر و سختی‌ها و حتی از جان‌گذستگی‌های مومنان(شهادت)رد کرده و می‌گوید این‌کارها بسیار هم سخت هستند، یا ایده اینکه فقیران و کم‌سوادان به سراغ دین می‌شوند، که عکس این موضوع را اثبات می‌کند و…
ارائه دلایل منطقی و بازهم کاملا مستند در رابطه بین خانواده طبیعی و دین‌داری مشخصه کتاب است اما در اینکه چرا خانواده به دین گرایش دارد تاحدی قانع کننده نیست.
در آخر نیز به مزایای دین‌داری در جامعه اشاره کرده و اعمال خیر(کمک به نیازمندان و…) و دوری از جرم و جنایتی که دینداری باعث می‌شود را به نفع همه جامعه حتی منتقدان کلیسا می‌داند. نکته جالب اینکه همه این برداشت‌ها را از تحقیقات افراد کاملا سکولار ارجاع می‌دهد.

در اخر دفاعیه تقریبا اصلی کتاب را می‌آورم:
خانواده طبیعی و سالم برای فهم مسیحیت بنیانی‌است، زیرا فردی که بنا به دلایل یاد شده خارج از محیط خانواده طبیعی(بدون حضور پدر، مادر، پرورش‌گاه و مهد‌کودک و…) بزرگ‌شده است، درکی از محافظت پدرگونه (خدا) و حفاظت مریم از عیسی(خانواده مقدس) نخواهد داشت و آن را مسخره به حساب خواهد آورد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

فاطیما پسندید.
قضیه فلسطین

25