معرفی کتاب یاد او اثر کالین هوور مترجم عباس زارعی

در حال خواندن
29
خواندهام
662
خواهم خواند
231
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
مادر جوانی برای به دست اوردن جایی در زندگی فرزندش میجنگد. اما ایا جایی برای او وجود دارد؟ کِنا رووان بعد از گذراندن پنج سال در زندان به جرم ارتکاب یک اشتباه مصیبت بار، به امید دیدن دختر چهارساله اش به شهری برمیگردد که در ان مرتکب ای اشتباه شده است.اما از قرار معلوم ،بازسازی پل هایی که پشت سرش خراب کرده ممکن نیست.کنا هرقدر هم که سخت تلاش میکند تا خودش را نشان دهد،همه کسانی با دختش در اتباط اند در به رویش میبندند. تنها کسی که در را کامل به رویش نمیبندد لِجِر وارد،صاحب یک کافه محلی است.لجر یکی از معدود حلقه های رابط باقی مانده است که کنا را به دخترش میرساند.اما اگر کسی باخبر شود که لجر ارام ارام دارد نقش مهمی در زندگی کنا پیدا میکند ، هردوی انها ممکن است اعتماد همه کسانی را که برایشان مهم اند را از دست بدهند. این دو با اینکه از همه سو تحت فشارند،ماجرایی را اغاز میکنند. اما هرچه در این ماجرا جلوتر میروند خطر بیشتری به جان میخرند.کنا میخواهد اینده ای بر اساس امید و التیام بسازد.پس باید راهی پیدا کند تا اشتباهات گذشته اش را ببخشند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به یاد او
نمایش همهپستهای مرتبط به یاد او
یادداشتها
1403/1/14
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
این کتاب ارزش خواندن دارد کتاب درباره دختری هست که طی اتفاقی نامزدش میمیرد و او وقتی به شهر قدیمی شأن برمیگردد دوست قدیمی نامزدش را میبیند و بدون اینکه به او بگویید چه کسی هست از او کمک میخواد من از خواندن این کتاب راضی هستم و به هر کسی که ژانر عاشقانه میپسندم توصیه میکنم این کتاب بخونه🫂
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/29
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

"حالا که خودم را بخشیده ام یادبودهای او فقط موجب لبخند میشوند." وقتی این جمله که آخرین جملۀ کتاب بود رو خوندم...سرشار از احساسات مختلف بودم... داستان راجع به زنی به نام کنا هست که پنج سال پیش در یک حادثۀ رانندگی به طور غیر عمد باعث مرگ نامزدش «اسکاتی» میشه و بعد به جرم قتل غیر عمد به زندان میره و این درحالیه که اون باردار بوده ... حضانت دخترش «دیم» رو به پدر و مادر اسکاتی میدن و اون پنج سال به امید اینکه بتونه دخترش رو ببینه دووم میاره... ولی وقتی به شهری که دخترش زندگی میکنه میره با دوست صمیمی اسکاتی «لجر» آشنا میشه و هر دو عاشق هم میشن... ولی وقتی لجر میفهمه که این زن غمگین همون قاتل صمیمی ترین برادر دوستشه...خب...تازه داستان اونجا شروع میشه... باید بگم که ممکنه هر کسی از این کتاب خوشش نیاد و با سلیق همۀ جور نباشه... ولی من به شدت عاشق قلم این نویسنده شدم و مطمئنا سراغ آثار دیگه اش هم میرم. و در پایان اگه میخواهید یک کتاب درام، عاشقانه و کمی غم انگیز بخونید یاد او میتونه یکی از گزینه هاتون باشه:) پ ن: ممکنه بعضی از افراد از کشش کتاب خوش شون نیاد ولی از نظر من نویسنده الکی داستان رو کش نداده بود (البته این نظر منه.) بماند به یادگار از آخرین روز 403...)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.