معرفی کتاب Reminders of Him اثر کالین هوور

Reminders of Him

Reminders of Him

3.8
269 نفر |
92 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

663

خواهم خواند

231

شابک
9781542025607
تعداد صفحات
365
تاریخ انتشار
1400/10/11

توضیحات

        کنا روآن پس از گذراندن پنج سال زندان برای یک اشتباه غم انگیز به شهری بازمی گردد که همه چیزش در آن به هم ریخته بود، به امید اینکه دوباره با دختر چهارساله اش پیوند بخورد. اما بازسازی پل هایی که کنا خراب کرده غیرممکن است. علیرغم تمام تلاش هایی که کنا برای اثبات خود می کند، همه مصمم هستند که او را از زندگی دخترش کنار بگذارند. تنها کسی که در را به طور کامل به روی او نبسته، لجر وارد است، صاحب بار محلی و یکی از معدود پیوندهای باقی مانده به دختر کنا ...
      

پست‌های مرتبط به Reminders of Him

یادداشت‌ها

gharneshin

gharneshin

1404/1/15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

9

شای

شای

1402/3/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

8

yasamin

yasamin

1403/1/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این کتاب ارزش خواندن دارد 
کتاب درباره دختری هست که طی اتفاقی نامزدش میمیرد و او وقتی به شهر قدیمی شأن برمیگردد دوست قدیمی نامزدش را میبیند 
و بدون اینکه به او بگویید چه کسی هست از او کمک میخواد 

من از خواندن این کتاب راضی هستم و به هر کسی که ژانر عاشقانه میپسندم توصیه میکنم این کتاب بخونه🫂 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

"حالا که خ
        "حالا که خودم را بخشیده ام یادبودهای او فقط موجب لبخند می‌شوند."
وقتی این جمله که آخرین جملۀ کتاب بود رو خوندم...سرشار از احساسات مختلف بودم...
داستان راجع به زنی به نام کنا هست که پنج سال پیش در یک حادثۀ رانندگی به طور غیر عمد باعث مرگ نامزدش «اسکاتی» می‌شه و بعد به جرم قتل غیر عمد به زندان می‌ره و این درحالیه که اون باردار بوده ...
حضانت دخترش «دیم» رو به پدر و مادر اسکاتی میدن و اون پنج سال به امید اینکه بتونه دخترش رو ببینه دووم میاره...
ولی وقتی به شهری که دخترش زندگی میکنه میره با دوست صمیمی اسکاتی «لجر» آشنا میشه و هر دو عاشق هم میشن...
ولی وقتی لجر میفهمه که این زن غمگین همون قاتل صمیمی ترین برادر دوستشه...خب...تازه داستان اونجا شروع میشه...
 باید بگم که ممکنه هر کسی از این کتاب خوشش نیاد و با سلیق همۀ جور نباشه...
ولی من به شدت عاشق قلم این نویسنده شدم و مطمئنا سراغ آثار  دیگه اش هم میرم.
و در پایان اگه میخواهید یک کتاب درام، عاشقانه و کمی غم انگیز بخونید یاد او میتونه یکی از گزینه هاتون باشه:)
پ ن: ممکنه بعضی از افراد از کشش کتاب خوش شون نیاد ولی از نظر من نویسنده الکی داستان رو کش نداده بود (البته این نظر منه.)
بماند به یادگار از آخرین روز 403...)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

27

sanaz

sanaz

1402/12/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

6

عطیه

عطیه

1404/3/13

        The fact that when i closed the book, i immediately grabbed my face with my hands and started crying for a couple of minutes
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

5

hanna

hanna

1403/10/11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وقتی با عشق مواجه میشی دیگه نمیتونی خودتو ازش دور کنی ....
این کتاب به من بخشیدن رو یاد داد مهر مادر به فرزند عشق ورزیدن و فراموش نکردن دیگران این داستان با اینکه کمی کند بود ولی میتونست هر حس مختلفی رو به شما منتقل کنه . نسبت به کتاب هایی که از کالین خوندم ابن بینطیر بود و واقعا حس متفاوتی رو بهم داد . من تونستم با این کتاب حس مادرانه رو تجربه کنم و بفهمم که مادر بودن فقط بزرگ کردن بچه نیست و اون عشقی که بین توی مادر و فزرندت هست میتونه غوقا کنه . و حتی عشق واقعی بین دو فرد که بخاطرش دست به هر کاری بزنی و تا به اون چیزی که هست دست یابی چیز با ارزشی باشه و اون چیز با ارزش دیدن فرزندش بعد ۵ سال بود . بخشیدن ، بعد سالها دردی که در دل خود کاشتی و کینه ای که پرورشش دادی در قلبت و با سختی داری اونو از بین میبری کار دشوار اما لذت بخشیست . و من واقعا با این کتاب زندگی کردم و گاهی اوقات فکر میکردم که اگه من جای کنا بودم چه حسی داشتم و چطوری رفتار میکردم و چه تصمیمی میگرفتم و گاهی اوقات واقعا سخت بود فهم و درک . و اون قسمت داستان که تصادف کنا و اسکاتی رو توصیح داد و درد هایی که کنا داشت تحمل میکر واقعا بد بود طوری که میخوایتم گریه کنم ولی نه نکردم و بعصی اوقات داستان انقدر حس خوبی بهم میداد که دوست داشتم واقعا یک دور برم توی داستان و زندگی کنم و تجربه های جالب دیگه ای رو به دست بیاورم و تشکر میکنم از کالین ، نویستده مهربون و پر اشتیاق که تونست یک کتاب عالی رو بنویسه و امیدوارم در کتاب وریتی تونسته باشه چیز خفنی رو در کتاب بکاره . که خیلی با افتخار قراره تابستون بخونمش و بی صبرانه منتظرش هستم و امیدوارم بتونم با کتاب های خوبی نطرم رو در این مکان در میان بگدارم
_ با تشکر از بیانسه 🩵
        

11

Lena Leys

Lena Leys

1403/10/21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0