𝓈𝒶𝓃𝒶

𝓈𝒶𝓃𝒶

@sa5R

25 دنبال شده

41 دنبال کننده

            از دور می‌نگرم... به منی که جز خاکسترِ قلبِ سوخته‌اش چیزی برایش باقی‌نمانده است.
          

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه ال‌کلاسیکو

486 عضو

نورثنگرابی

دورۀ فعال

باشگاه کارآگاهان

705 عضو

راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب

دورۀ فعال

عَقلِ سُرخ

160 عضو

دنیای سوفی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.
راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب

6

کرمم گرفت اسپویلش کنم برات😂

9

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.
راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب

9

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.
نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی

30

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.
فلسفه ی تنهایی اندر مزایای تنبلیهمه دروغ می گویند: اینترنت چه چیزهایی درباره ی خود واقعی مان به ما می گوید؟

مجموعه‌ی «خرد و حکمت زندگی»

20 کتاب

«کتاب‌های این مجموعه فلسفه را ساده نمی‌کنند، بلکه از ابهتِ هراس‌‌آورِ فلسفه می‌‌کاهند. پیشنهادهایی هستند برای تفکر، دعوت به اندیشیدن در زندگیِ روزمره و تأمل در مسائلی که هرروزه با آن مواجهیم، اندیشیدن به غایت و معنای زیستن، لذات دنیا، تنهایی، عشق، دوستی و غیره. می‌خواهیم کتاب‌‌ها نقطه‌ی عزیمتی باشند برای فکر کردن به پرسش‌های ازلی‌ابدیِ انسانی و همچنین تعمق در خوشی‌‌ها و مصائبِ انسانی که در این گوشه‌ی جهان و در این جای تاریخ پدیدار شده است. [...] «خواننده ممکن است خواندن این کتاب‌ها را به امید یافتن پاسخ‌های روشن آغاز کند: پاسخی برای مسئله‌ی تنهایی‌اش، چراییِ مرگ، منشأ ملال و دل‌زدگی، یا اینکه دوستی‌ها چرا ناپایدارند و مبهم، یا به‌دنبالِ راه برون‌رفتی از تنگناهای اخلاقی باشد که هر روز لحظاتی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود و... اندیشیدن به همین‌ها فلسفه را و بخشی از ادبیات را پدید آورده است؛ اما انتظار اینکه کتابی یا کسی در چند صفحه یا فلان‌تعداد نکته به ما بگوید چطور زندگی کنیم و چگونه خوشبخت شویم، در واقع یکجور انکارِ مسئولیت شخصیِ انسان است. پاسخی قطعی و ابدی که مناسب حال همه‌کس باشد وجود ندارد. کتاب‌هایی که چنین مدعاهایی دارند، فریبکارند. کتاب‌های این مجموعه نسخه نمی‌پیچند و سیاهه‌ای از اعمال نیک و بد پیش روی شما نمی‌گذارند؛ بلکه می‌خواهند به فهم بهتر زندگی و پرسش‌ها و تجربه‌هایمان کمک کنند؛ چراغی بیفروزند تا در این اتاق تاریکِ زندگی و در لحظاتِ دشوار، درکمان از پرسش‌های بی‌پایان انسانی روشن‌تر شود؛ بدانیم فیلسوفان و حکیمانِ جهان به این پرسش‌ها چطور فکر کرده‌اند؛ تا با فهمِ دقیق‌تر و دیدِ بازتر بتوانیم در زندگی‌مان تصمیم بگیریم، مسئولیت تصمیممان را شجاعانه برعهده بگیریم و با عواقب تصمیم‌هایمان آگاهانه روبه‌رو شویم.» ـــــ بخش‌هایی از «یادداشتِ مجموعه‌»ی کتاب‌های مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی را خواندید. این سطرها، احتمالاً به شفاف‌ترین شکل ممکن، می‌گویند این مجموعه چیست، چه دغدغه‌هایی پشتِ انتشار کتاب‌هایش است و چه در کتاب‌هایش می‌گذرد. مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی، امسال، با دو کتاب «سلامتی حق بشر است» و «ورزش» راهش را ادامه می‌دهد. اگر موضوعی سراغ دارید که به نظرتان، در این مجموعه جای کتابی درباره‌اش خالی‌ست، به ما پیشنهادش بدهید.

104

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.

41

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.
طلسم سیاه دل
جلد دوم سیاه دل خیلی عجیب بود برام. جلد اول دوست داشتم و تنها کتابی بود که واقعا احساساتم غلبه کرد به یادداشت و نظری که دربارش داشتم. یعنی ایراداتشو چون دوستش داشتم نادیده گرفتم. ولی جلد دوم اصلا اینطوری نیست. تا حدود صفحه دویست اینا بود که واقعا دوستش داشتم. خیلی خوب بود چون دنیای جدیدی رو میدیدم. شخصیت ها داشتن بالاخره یک خودی نشون میدادن. بالاخره داشت به اون هیجان لازم و پیش‌روی که انتظار میرفت میرسید. ولی نه انگار فونکه قرار نبود که از جلد اول بهتر عمل کنه. 😬😤

خب میرسیم به بخش جذاب ماجرا😁

🟥اول: که خب ما با یک دنیایی که تو کل جلد اول ازش تعریف میشد داریم روبه‌رو میشیم. دنیایی پر از چیز های عجیب غریب مثل پری ها، دوره گرد ها، اتش خواران و غیره... و واقعا دنیای جذابیه برای همین دویست صفحه اول خیلی بهم چسبید چون قرار بود خوب جمعش کنه به نظر ولی اینطوری نشد. حالا چرا؟ چون از یه جایی به بعد دیگه واقعا همه چیز مسخره بود چون ما هیچی از این دنیا نمیدونستیم. نویسنده باید تو جلد اول خیلی از چیز هارو پایه ریزی میکرد برای این دنیا ولی معلومه که هیچ فکری نکرده بوده. مثلا اون پزشک معروف، اون شاهزاده هه که خیلی مردم دوستش دارن ( اسمشو یادم نمیاد.)، اون یارو دوره گرده که خرس داشت و افراد دیگه ( حتی اسم شخصیت هارم یادم نمیاد.😂) تا جلد دوم کجای این دنیا و داستان بودن؟ چرا یک اشاره هم بهشون نشده بود؟ حالا شاید بگید که اصلا اینا مهم نیست و اینا، ولی مهمه. حالا باز چرا؟ چون نویسنده داره برای اینا تاریخچه میسازه. همه این شخصیت ها که نام بردم و حتی اونایی که نام نبردم هم تو این دنیا به شدت معروف هستن. کل مردم میشناسنشون و به شدت مشهور، معروف و سرشناس و بلند آوازه هستند. حتی تا زمانی که وارد داستان هم میشن شما هیچی از این ها نمیدونید. یک سری از موجودات، مکان ها و غیره دیگه هم همین طوری هستند و تا وقتی با اینا رودرو میشن شما هیچی ازشون نشنیدید. یعنی رسما شما هیچی نمیدونید تا آخر داستان و نویسنده همین جوری هی اطلاعات جدید میده بهتون و میگه نه همه مردم میدونن مثلا این مکان چیه یا چجوریه یا این شخصیت کیه ولی شما که خواننده هستید از هیچ کدومشون هیچی نشنیدید.😐

🟥دوم: این یه جورایی ادامه بخش اول هم حساب میشه که نویسنده به هیچ وجه انتظار هاتونو برآورده نمیکنه. شما از یک شخصیت تو کل کتاب تعریف های جورواجور و عجیب غریب میشنوید. طرف بهترینه فلانه و بیساره و اینطور حرف ها. ولی وقتی به جایی میرسه که باید خودشو نشون بده متوجه میشید که با سیب زمینی هیچ فرقی نداره. و این فقط برای یک شخصیت اتفاق نمی‌افته. برای همه شخصیت ها اینطوری هست داخل این کتاب از شخصیت های خوب تا بد، اصلی یا فرعی همه اینطوری میشن. همه شخصیت ها یک آوازه خیلی بلند دارن ولی وقتی باهاشون رودرو میشن یا میخوان خودشونو نشون بدن شما هیچ تفاوتی بین کدو تنبل و این شخصیت ها پیدا نمی کنین. 😶
حالا برای اتفاقات هم همین طوره مثلا شما چندین فصل و صفحه منتظر یک رویارویی یا یک اتفاق بزرگید. و وقتی نوبت به پردازش اون مسئله میرسه  تو کمتر از یک صفحه جمع میشه و به مسخره ترین شکل ممکن تموم میشه.
این کتاب هیچ کدوم از انتظار هاتونو براورده نمیکنه. شخصیت ها فقط آوازه خفنی دارن ولی درواقعیت سطل زبالن. ( مثل انگشت خاکی.) هیچ خطری شخصیت هارو تهدید نمیکنه. هیچ اتفاق خاصی نمی افته. و کلا هیچی هیچی هیچی.
حتی خوب تموم هم نمیشه. شخصیت هارو خوب نمیکشه. جادوش حد و مرز نداره.🫠

🟥سوم: هیچ خطری تهدید نمیکرد شخصیت هارو. کلا تا آخر کتاب یکی یه تیر خورد و کلا همین. شخصیت ها هیچی شون نمیشد. تو هر مخمصه و خطری هم می افتادن به راحتی و به شکل خیلی مسخره ای فرار میکردن. همیشه خدا فرار میکردن. حتی یه زخمم برنمی داشتن که بگی اقا باز یه خطری هست که اینا زخم بردارن. انگار نویسنده میترسید آسیب بزنه به شخصیت هاش. خیلی هم میترسید. حتی یک شخصیت هم که کشت دوباره زندش کرد.😐 وقتی مرد گفتم خب خوبه حداقل میتونه یکی رو بکشه و اینطور حرف ها ولی چند صفحه بعد مسئله زنده کردنش مطرح شد که گفتم نه بابا از این نویسنده همچین کاری بر نمیاد.😮‍💨

🟥چهارم: جادو بی حد و مرزی داشت. شخصیت میتونستن باهاش بسازن. شخصیت میتونستن باهاش زنده کنن. میتونستن درمان کنن. میتونستن از دنیایی به دنیا دیگر تلپورت کنن. و هر کاری که فکرشو بکنی. برای همین میگم که هیچ خطری تهدیدشون نمیکرد. چون مسئله جادو بی حد و مرز به این قضیه بیشتر دامن میزد.😩

🟥پنجم: پیش روی کندی داشت به خاطر داشتن چند خط داستانی. اوایلش واقعا جذاب بود ولی بعدش نه. چون یکسری فصل ها نبودشونم هیچ اهمیتی نداشت. فصل های الینور خیلی تو مخ بود و مسخره و نبودشون هیچ فرقی نداشت. تو یکسری فصل ها فقط به توصیف و احساسات و افکار شخصیت ها میپرداخت و اصلا داستان رو پیش نمی‌برد. به خودت میومدی میدیدی که صد صفحه خوندی بدون هیچ پیش روی داستانی. و فقط به پیرنگ های فرعی و چیزایی که مهم نبود میپرداخت و خط داستانی اصلی این وسط گم شده بود.

ولی یکسری نکات مثبتم داشت مثل اینکه یکسری شخصیت ها واقعا جذاب بودن مثل انگشت خاکی و چند نفر از دوره‌گرد ها. ولی باز خوب انتظاراتمو برآورده نکردن ولی باز چون منتظر بودی خودشونو نشون بدن یه تعلیقی ایجاد میشد که باز میگم خوب جعمش نمیکرد. فضا کتاب خیلی عالی بود و حال و هوای خوبی داشت. اون جنگل ها، اون موجوداتی که داشت، توصیفات بو ها و رنگ ها و کلا توصیفات خیلی عالی داشت که غرق شون میشدی. و دیگه هیچ نکته دیگه ای به ذهنم نمیاد. معلوم نیست جلد سوم رو به زودی بخونم ولی میخونم که ببینم چجوری میخواد جلد سوم رو گند بزن... چیزه یعنی اینکه جلد سوم رو تموم کنه.😊

🟥من خوندم تا شما نخونید.🟥
          جلد دوم سیاه دل خیلی عجیب بود برام. جلد اول دوست داشتم و تنها کتابی بود که واقعا احساساتم غلبه کرد به یادداشت و نظری که دربارش داشتم. یعنی ایراداتشو چون دوستش داشتم نادیده گرفتم. ولی جلد دوم اصلا اینطوری نیست. تا حدود صفحه دویست اینا بود که واقعا دوستش داشتم. خیلی خوب بود چون دنیای جدیدی رو میدیدم. شخصیت ها داشتن بالاخره یک خودی نشون میدادن. بالاخره داشت به اون هیجان لازم و پیش‌روی که انتظار میرفت میرسید. ولی نه انگار فونکه قرار نبود که از جلد اول بهتر عمل کنه. 😬😤

خب میرسیم به بخش جذاب ماجرا😁

🟥اول: که خب ما با یک دنیایی که تو کل جلد اول ازش تعریف میشد داریم روبه‌رو میشیم. دنیایی پر از چیز های عجیب غریب مثل پری ها، دوره گرد ها، اتش خواران و غیره... و واقعا دنیای جذابیه برای همین دویست صفحه اول خیلی بهم چسبید چون قرار بود خوب جمعش کنه به نظر ولی اینطوری نشد. حالا چرا؟ چون از یه جایی به بعد دیگه واقعا همه چیز مسخره بود چون ما هیچی از این دنیا نمیدونستیم. نویسنده باید تو جلد اول خیلی از چیز هارو پایه ریزی میکرد برای این دنیا ولی معلومه که هیچ فکری نکرده بوده. مثلا اون پزشک معروف، اون شاهزاده هه که خیلی مردم دوستش دارن ( اسمشو یادم نمیاد.)، اون یارو دوره گرده که خرس داشت و افراد دیگه ( حتی اسم شخصیت هارم یادم نمیاد.😂) تا جلد دوم کجای این دنیا و داستان بودن؟ چرا یک اشاره هم بهشون نشده بود؟ حالا شاید بگید که اصلا اینا مهم نیست و اینا، ولی مهمه. حالا باز چرا؟ چون نویسنده داره برای اینا تاریخچه میسازه. همه این شخصیت ها که نام بردم و حتی اونایی که نام نبردم هم تو این دنیا به شدت معروف هستن. کل مردم میشناسنشون و به شدت مشهور، معروف و سرشناس و بلند آوازه هستند. حتی تا زمانی که وارد داستان هم میشن شما هیچی از این ها نمیدونید. یک سری از موجودات، مکان ها و غیره دیگه هم همین طوری هستند و تا وقتی با اینا رودرو میشن شما هیچی ازشون نشنیدید. یعنی رسما شما هیچی نمیدونید تا آخر داستان و نویسنده همین جوری هی اطلاعات جدید میده بهتون و میگه نه همه مردم میدونن مثلا این مکان چیه یا چجوریه یا این شخصیت کیه ولی شما که خواننده هستید از هیچ کدومشون هیچی نشنیدید.😐

🟥دوم: این یه جورایی ادامه بخش اول هم حساب میشه که نویسنده به هیچ وجه انتظار هاتونو برآورده نمیکنه. شما از یک شخصیت تو کل کتاب تعریف های جورواجور و عجیب غریب میشنوید. طرف بهترینه فلانه و بیساره و اینطور حرف ها. ولی وقتی به جایی میرسه که باید خودشو نشون بده متوجه میشید که با سیب زمینی هیچ فرقی نداره. و این فقط برای یک شخصیت اتفاق نمی‌افته. برای همه شخصیت ها اینطوری هست داخل این کتاب از شخصیت های خوب تا بد، اصلی یا فرعی همه اینطوری میشن. همه شخصیت ها یک آوازه خیلی بلند دارن ولی وقتی باهاشون رودرو میشن یا میخوان خودشونو نشون بدن شما هیچ تفاوتی بین کدو تنبل و این شخصیت ها پیدا نمی کنین. 😶
حالا برای اتفاقات هم همین طوره مثلا شما چندین فصل و صفحه منتظر یک رویارویی یا یک اتفاق بزرگید. و وقتی نوبت به پردازش اون مسئله میرسه  تو کمتر از یک صفحه جمع میشه و به مسخره ترین شکل ممکن تموم میشه.
این کتاب هیچ کدوم از انتظار هاتونو براورده نمیکنه. شخصیت ها فقط آوازه خفنی دارن ولی درواقعیت سطل زبالن. ( مثل انگشت خاکی.) هیچ خطری شخصیت هارو تهدید نمیکنه. هیچ اتفاق خاصی نمی افته. و کلا هیچی هیچی هیچی.
حتی خوب تموم هم نمیشه. شخصیت هارو خوب نمیکشه. جادوش حد و مرز نداره.🫠

🟥سوم: هیچ خطری تهدید نمیکرد شخصیت هارو. کلا تا آخر کتاب یکی یه تیر خورد و کلا همین. شخصیت ها هیچی شون نمیشد. تو هر مخمصه و خطری هم می افتادن به راحتی و به شکل خیلی مسخره ای فرار میکردن. همیشه خدا فرار میکردن. حتی یه زخمم برنمی داشتن که بگی اقا باز یه خطری هست که اینا زخم بردارن. انگار نویسنده میترسید آسیب بزنه به شخصیت هاش. خیلی هم میترسید. حتی یک شخصیت هم که کشت دوباره زندش کرد.😐 وقتی مرد گفتم خب خوبه حداقل میتونه یکی رو بکشه و اینطور حرف ها ولی چند صفحه بعد مسئله زنده کردنش مطرح شد که گفتم نه بابا از این نویسنده همچین کاری بر نمیاد.😮‍💨

🟥چهارم: جادو بی حد و مرزی داشت. شخصیت میتونستن باهاش بسازن. شخصیت میتونستن باهاش زنده کنن. میتونستن درمان کنن. میتونستن از دنیایی به دنیا دیگر تلپورت کنن. و هر کاری که فکرشو بکنی. برای همین میگم که هیچ خطری تهدیدشون نمیکرد. چون مسئله جادو بی حد و مرز به این قضیه بیشتر دامن میزد.😩

🟥پنجم: پیش روی کندی داشت به خاطر داشتن چند خط داستانی. اوایلش واقعا جذاب بود ولی بعدش نه. چون یکسری فصل ها نبودشونم هیچ اهمیتی نداشت. فصل های الینور خیلی تو مخ بود و مسخره و نبودشون هیچ فرقی نداشت. تو یکسری فصل ها فقط به توصیف و احساسات و افکار شخصیت ها میپرداخت و اصلا داستان رو پیش نمی‌برد. به خودت میومدی میدیدی که صد صفحه خوندی بدون هیچ پیش روی داستانی. و فقط به پیرنگ های فرعی و چیزایی که مهم نبود میپرداخت و خط داستانی اصلی این وسط گم شده بود.

ولی یکسری نکات مثبتم داشت مثل اینکه یکسری شخصیت ها واقعا جذاب بودن مثل انگشت خاکی و چند نفر از دوره‌گرد ها. ولی باز خوب انتظاراتمو برآورده نکردن ولی باز چون منتظر بودی خودشونو نشون بدن یه تعلیقی ایجاد میشد که باز میگم خوب جعمش نمیکرد. فضا کتاب خیلی عالی بود و حال و هوای خوبی داشت. اون جنگل ها، اون موجوداتی که داشت، توصیفات بو ها و رنگ ها و کلا توصیفات خیلی عالی داشت که غرق شون میشدی. و دیگه هیچ نکته دیگه ای به ذهنم نمیاد. معلوم نیست جلد سوم رو به زودی بخونم ولی میخونم که ببینم چجوری میخواد جلد سوم رو گند بزن... چیزه یعنی اینکه جلد سوم رو تموم کنه.😊

🟥من خوندم تا شما نخونید.🟥


        

22

𝓈𝒶𝓃𝒶 پسندید.
جمجمه ای در کانه مارا
          🔴جمجمه ای در کانامارا
 دومین داستان از مجموعه‌ای است که به نام « تریلوژی لینین » از مک دونا مشهور شد. اولین کتاب به نام « ملکه لی نین» و سومین آن‌ها به نام « غرب غم زده » بود که هرسه به عنوان یک‌ مجموعه، مک‌دونا را به عنوان یکی از مهم‌ترین نمایش‌نامه‌نویسان معاصر تبدیل کرده اند.
فضای نمایشنامه همان فضای دهکده ی لی نینه، درنمایشنامه  دورادور می شنویم که ری دولی هم هست و پاتو دولی قراره عروسی کند و خانه‌ی مورین فولانی هم بالای تپه است، از آقای کشیش  بنام ولش والش هم میشنویم که برای ما یادآور« ملکه زیبای لی‌نین»هستند.

🔻میک داد مردی است که نبش قبر می‌کند؛ این شغل اوست. میک استخوانهای مردگان قدیمی را از قبرهایی که برای او تعیین می‌کنند بیرون می‌کشد تا جا برای دفن مردگان جدید باز شود. اکنون نوبت نبش قبر همسر خود میک داد فرا رسیده است؛ زنی که هفت سال پیش به مرگی مشکوک مرده است. شایعاتی بر سر زبان‌هاست در این باب که میک داد در مرگ همسرش دست داشته است. این طرح کلیِ داستانِ نمایشنامۀ جمجمه‌ای در کانه‌مارا ، نوشتۀ مارتین مک‌دونا، است. مک‌دونا در این نمایشنامه، که دومین بخش از سه‌گانۀ او(تریلوژی) معروف به سه‌گانۀ لی‌نین، است از موضوعاتی چون خشونت، سؤاخلاق سخن می‌گوید و با دیالوگ‌هایی که در عین واقع‌گرایانه ولی پراز خشونت بی پرده‌ والفاظ بد  نمایشنامه‌ای خلق می‌کند که در آن موقعیت شخصیت اصلی و سر و کار داشتن او با مردگان و آنچه حین نبش قبر برای او رخ می‌دهد، به عرصه‌ای بدل می‌شود برای پرداختن به  مرگ، مواجهه‌ با مرگ و حفظ اخلاقیات شخصیتهایی که آن‌ها گویی دیگر به هیچ‌چیز اهمیت نمی‌دهند. با جمجمه‌ها شوخی‌ها چندش‌‌آوری می‌کنند و قبرها را به عنوان ابزار شوخی و مسخره‌بازی در نظر می‌گیرند.بسیاری از دیالوگها فقط از زبان کاراکتر جاری میشوند ونه از مسئله ای گره گشایی می کنند و نه در پیشبرد روایت سهیم هستند بلکه فقط برای ایجاد اختلاف وتنشی درآن موقعیت بیان میشوند
دراین نمایشنامه مرزی میان خشونت وعشق واحترام نمی بینیم و قبرستان و مرگ شکل تازه‌ای پیدا کرده‌اند؛ شکلی که خالی از هرگونه تقدس و حرمت است. خالی از وحشت است؛ انگار آن‌جا زمین بازی است و اسکلت‌ها هم اسباب‌بازی هستند.دراین اثر وک دونا خشونت وعدم حفظ احترام از روابط بین انسانهای زنده فراتر میرود وبرعلیه مردگان به کار گرفته میشود
🔻قوه‌ی تخیل مک دونا واقعا ستودنی است باانتخاب سوژه های خاص ومنحصربه فرد برای  نمایشنامه هایش آنها را از بقیه متمایز کرده است  وهمچنین بهترین شروع و اوج یک نمایشنامه را به خوبی میشناسد. صحنه ی اضافی در کارش نیست ریتم نمایشنامه هایش افت نمیکند،وتا به آخر با شور وشوق خواننده را به دنبال خود میکشاند.
این اثر هم‌مانند دونمایشنامه قبلی که از مک دونا خواندیم ویژگی های بخصوص از قبیل خشونت کلامی، خشونت فیزیکی، بی پرده گویی شخصیتها،و عدم حفظ حرمت مفاهیم مقدس(مرگ با وجود ترسناک بودن مفهومی مقدس وقابل احترام برای بشر است)با شوخی های آزار دهنده با جمجمه افرادی که سالهاست فوت شدند.

💥درپایان هم این بیت شعر از جناب سعدی به ذهنم رسید:
نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام
در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود
        

39