معرفی کتاب خانم صاحب خانه اثر فیودور داستایفسکی مترجم پرویز داریوش

خانم صاحب خانه

خانم صاحب خانه

3.1
135 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

287

خواهم خواند

161

شابک
9786006938004
تعداد صفحات
100
تاریخ انتشار
1392/9/25

توضیحات

        دراین کتاب با مردی نیمه دیوانه و از دنیا روگردانده مواجه می شویم که در صدد است همه ی تلخی شرنگی را که کشیده است سر بیچاره ای تلافی کند. در این میان خود دچار شراره ی عشقی می شود که معتقد است زنی بیچاره تقدیم او می کند.
      

لیست‌های مرتبط به خانم صاحب خانه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          شاید روانشناس‌ها بپسندند

وارد شدن به دنیایِ شخصیت‌هایِ داستایفسکی، کمی هول‌برانگیز است؛ انگاری سخت است. چون می‌گویند شخصیت‌هایِ روان‌پریشِ قصه‌هایِ این بزرگ‌مردِ عرصه‌ی داستان، برگرفته از خودِ واقعی‌اش است. حالا اینکه چطور یک کسی که خیلی‌ها او را یک «بیمارِ روانی» ـ البته نمی‌دانم از آن نوعِ حاد است یا نه ـ چطور می‌تواند این‌طور داستان‌سرایی کند، خدا می‌داند. آخر شما برادرانِ کارامازوف را بخوانید. مگر می‌شود یک همچون نویسنده‌ای، هذیان‌گو و نمی‌دانم از این مرض‌هایِ قلمبه سلمبه‌ی روانشناسی‌ها را داشته باشد؟
حالا هر چه هست، در این داستانِ 135 صفحه‌ای هم ورود به دنیایِ بزرگ و خیالیِ یک شخصیت می‌شویم که سروشِ حبیبی، مترجمِ این اثر، انتهایِ رمان نوشته که برگرفته از خودِ داستایفسکی است. البته این اثر از کارهایِ اولِ داستایفسکی است و آشِ دهان‌سوزی هم نبود. اما گاهی اوقات از خواندنِ این همه درونیاتِ پیچ‌درپیچ‌ و هزارتویِ یک شخصیت خسته می‌شوم و می‌خواهم کتاب را بگذارم کنار. اما دستِ خودم نیست. با خودم می‌گویم «لابد یک چیزی تویِ چنته دارد برایِ رو کردن.» و می‌بینم هیچ‌ پیرنگِ عجیب و غریب و خاص و شوکه‌کننده‌ای ندارد. ولی وقتی کتاب را تمام می‌کنم، انگار با یک بیمارِ روانی، سر و کله زده‌ام و خسته‌ام. شاید همین نشان می‌دهد نویسنده بلدِ کار است. به قولِ سروش‌خانِ حبیبی، 

پی‌نوشت:
بعد از خواندنِ برادران کارامازوف، ابله، جنایت و مکافات و قمارباز، با خودم گفته‌ام دیگر داستایفسکی بس است. اما نمی‌توانم جلویِ خودم بگیرم. نکند من هم مثلِ فئودور شده‌ام یک بیمارِ روانی؟
        

13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چقدر دلش می‌خواست برای اولین بار در زندگی بگوید: «سلام، روزت بخیر، عزیز دلم!

گفتار اندر توصیف کتاب
نمی‌دانم چه حکایتی‌ست که هرچه نوول‌های تولستوی برایم مانند عسل شیرین است، رمان‌هایش خسته‌ و کسل‌کننده و در مقابل در مورد داستایفسکی هرچه رمان‌هایش شیرین مانند عسل، نوول‌هایش خسته‌ و کسل کننده!
بگذریم...
بانوی میزبان را می‌توان تکراری از داستان شب‌های روشن و بیچارگان دانست با کمی تفاوت!
باز هم مردی جوان و تحصیل‌کرده که به تنهایی بزرگ شده و به شدت منزوی‌ست و شاید بزرگترین رویایی که در سر می‌پراند این است که انگشتانی از روی محبت او را لمس کند. این جوان نیز مستاجر است و دست برقضا عاشق زنی می‌شود که به شکلی که در داستان می‌خوانیم با او هم‌خانه می‌شود و ... .

نقل‌قول نامه
"خب دیگر ، بس است. دیگر گریه نکن. چرا برای درد یک نفر دیگر اشک می‌ریزی؟ اشک‌هایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت."

"خیلی تلخ است که آدم فقط گذشته‌اش را نشخوار کند. گذشته مثل شرابی‌ست که خورده‌ای! خوشبختیِ گذشته چه فایده‌ای دارد؟"

"ضعیف نباش. آدم که ضعیف باشد، تابِ توان تنهایی را ندارد."

کارنامه
یک ستاره بابت خسته و کسل‌کننده بودن داستان، یک ستاره بابت حرف‌های تکراری، یک ستاره بابت سوال‌های بی‌جواب از کتاب کسر و نهایتا دو ستاره برایش منظور می‌کنم.

بیست و نهم خرداد یک‌هزار و چهارصد
        

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          من این کتابو خوندم و دوست داشتم، البته اگه تصمیم دارید داستایوفسکی بخونید، بعنوان اولین اثرا سراغش نرید، من این کتابو بعد کتاب شب های روشن خوندم، و هردو یجورایی تم عاشقانه ناکامی داشتن.
و خب داستایوفسکی هم قلمش خاصه، ممکنه باهاش ارتباط نگیرید، حتی خود منم وسطاش همین حسو داشتم، ولی خب پیش رفتم و راضی ام

داستان جدال دونیروی پاک و ساده که میتونستن باهم به عشق پاکی برسن، ولی یه نیروی اهریمنی و ناپاک برهردوشون غالب بود. اردینف جوان رویاپرداز و گوشه گیر داستان که عاشق کاترینا زنی پاک و ساده دل و معصوم که تحت سیطره پیرمرد اهریمنی به نام مورین بود......

این شعر هم از منزوی فکر میکنم با محتوای داستان که عاشقانه غمیگن بود مرتبط باشه:

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود 
...
        

30

هومن

هومن

1404/4/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

4

سارا 🦋

سارا 🦋

1403/1/13

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اگر قراره این کتاب اولین تجربه شما از ادبیات روس و آثار جناب داستایفسکی باشه توصیه می‌کنم موکولش کنید به بعد!

از دید من بانوی میزبان چیزی بیشتر از یه داستان سرگرم‌کننده نبود. همین‌جا اشاره و تاکید می‌کنم قرار نیست تمام کتابایی که می‌خونیم بار آموزندگی و مفاهیم عمیق داشته باشن. صرفا می‌خوام بگم برای نویسنده‌ای که این قدر در حیطه روان‌شناسی انسان و اخلاق‌گرایی و میهن‌دوستی و ... آثار فاخری داره این کتاب شروع و انتخاب مناسبی نیست.

اما درباره بانوی میزبان!
کتاب با توصیف پسری تنها و خیال‌پرداز به نام اُردینف آغاز می‌شه و آشنایی اون با یه زوج مرموز شما رو تحریک می‌کنه تا برای سر در آوردن از اسرار اون‌ها کتاب رو یک ضرب بخونید.

ممکنه گاهی دشوار بودن تشخیص مرز واقعیت و خیال خوندن کتاب رو براتون سخت کنه. اما تقریبا مطمئنم که کنجکاوی بهتون اجازه نمی‌ده زمین بذاریدش.

امیدوارم یادداشتم شمارو نسبت به این کتاب به طور اغراق آمیز بدبین و یا علاقه‌مند نکرده باشه (خودم هنوزم در مورد منصفانه بودن یا نبودنش گیجم) 

پینوشت: ۳ امتیازی که به کتاب دادم بر مبنای مقایسه با سایر کتابای جناب داستایفسکی و ارزش مطالعه نسبت به اونا بود.
        

31

saba

saba

1404/5/6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بانوی میزبان
فئودور داستایفسکی
ترجمه‌ی سروش حبیبی / نشر ماهی

داستایفسکی در داستان بانوی میزبان، ما رو به ذهن آشفته‌ی مردی به نام اُردینف می‌بره؛ مردی گوشه‌گیر و تحصیل‌کرده که در دنیای کتاب‌هاش زندگی می‌کنه. اُردینف در جست‌وجوی سرپناهی تازه، با زنی مرموز به نام کاترینا آشنا می‌شه؛ زنی که در سایه‌ی پیرمردی خشن و سلطه‌طلب زندگی می‌کنه. عشق وسواس‌گونه‌ای که اُردینف نسبت به کاترینا پیدا کرده، به‌تدریج زندگی‌اش رو درگیر توهّم و اضطراب می‌کنه.

"می‌خواست بگرید اما در سراسر عالم گوشه‌ای نبود که در آن پناه جوید و پنهان شود."
این داستان فضایی گوتیک داره؛ تاریک و سرشار از نشانه‌های روان‌شناختی. «بانوی میزبان» از نخستین نوشته‌های داستایفسکیه که ویژگی‌های یک رمان روان‌شناختی رو داره؛ جایی که تمرکز از رخدادهای بیرونی به جهان درونی ذهن شخصیت‌ها منتقل می‌شه.

طرح داستان در نوع خودش جذاب و رازآلوده، اما روند روایت در بعضی بخش‌ها برای من خسته‌کننده بود.

برخی این اثر را بازتابی از دوران جوانی خود داستایفسکی می‌دونند؛ زمانی که او نیز درگیر تنهایی بوده.

ترجمه‌ی سروش حبیبی با زبان روان به انتقال بهتر فضای مبهم و ذهنی داستان کمک می‌کنه و یکی از نقاط قوت این کتاب به شمار میاد.

درنهایت این کتاب شاهکار نیست و قرار نیست با یه داستان بی‌عیب و نقص روبه‌رو بشید، اما خب ارزش خوندن داره و حداقلش اینه ما رو برای آثار بزرگ داستایفسکی آماده می‌کنه.
        

28