یادداشت علیرضا آسایش
1403/7/20
3.2
15
من این کتابو خوندم و دوست داشتم، البته اگه تصمیم دارید داستایوفسکی بخونید، بعنوان اولین اثرا سراغش نرید، من این کتابو بعد کتاب شب های روشن خوندم، و هردو یجورایی تم عاشقانه ناکامی داشتن. و خب داستایوفسکی هم قلمش خاصه، ممکنه باهاش ارتباط نگیرید، حتی خود منم وسطاش همین حسو داشتم، ولی خب پیش رفتم و راضی ام داستان جدال دونیروی پاک و ساده که میتونستن باهم به عشق پاکی برسن، ولی یه نیروی اهریمنی و ناپاک برهردوشون غالب بود. اردینف جوان رویاپرداز و گوشه گیر داستان که عاشق کاترینا زنی پاک و ساده دل و معصوم که تحت سیطره پیرمرد اهریمنی به نام مورین بود...... این شعر هم از منزوی فکر میکنم با محتوای داستان که عاشقانه غمیگن بود مرتبط باشه: خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من فریبکار دغلپیشه، بهانه اش نشنیدن بود چه سرنوشت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.