خطر اسپویل و بی انگیزه شدن برای خواندن داستان❌❌❌❌
با شخصیت رن شروع کنیم:
رن دختری کله شق،احمق و گستاخه.همش میگه که مادربزرگم بانبا منو هجده سال تمرین داده و تربیت کرده،اما در نقش بازی کردن به عنوان یک شاهزاده ریده و همش سوتی میده و تو جنگ و مبارزات زرت! همون اول شکست می خوره 💀و به شدت دوروئه
به رز میگه ویلم می خواد تاج و تختو ازت بگیره و خودش جات حکومت کنه،اما رن خودش صراحتا گفت که اگه به تاج و تخت میرسیدم از مادربزرگم دستور می گرفتم💀
رز:اوایل رو مخ بود و همش می گفت که:من فلانیم! اگه بخوام سربازا میریزن سرت!
اما بعدا معلوم شد که نه،نسبت به رن خیلیییی بالغ تره،خیلی عاقل تره،خیلی بهتره.دوسش دارم به نوعی.
ویلین های داستان:سطحی،احمقانه،مزخرف.انگیزشون چیه؟ قدرت(چقدر جدید💀).دیگه هیچی.
پ.ن:پادشاه الریک جذابه.
سلست:نسبت به همه شخصیت ها بهتر بود،باهوش بود،از خودش اراده و تفکر داشت.هر چند عاشقانه اش خیلی رندوم اومد و خیلی رندوم رفت💀
دو تا معشوقه مرد:سطحی،بی اراده،بدون نقش خاصی و بدون شخصیت.به خصوص تور.در کل عاشقانه قابل پیشبینی ای داشت💀
انسل:دوسش دارم خدایی،مهربون و دلسوز و سافت بود و می خواست جدا رز رو خوشبخت کنه،اما حدس بزن چی؟ تهش میمیره💀(مرگش به شدت اضافه بود)
خود داستان:سطحی و کلیشه ای
چیزی که از یه داستان معمولی جادوگری انتظار میره.جادوگرا خوب،وزیر بد،توطئه،انزوا و نابودی جادوگران.نویسندگی ضعیفی داشت،و خیلی جاها دیالوگای داغونی داشت.
و همه چی خیلی سریع اتفاق می افتاد،خیلی سریع و ابلهانه. پایانش هم خیلی قاطی پاتی بود. اول که معلوم نشد رن چطوری یهو از بند آزاد شده،تا صحنه جنگ ابلهانه اش،تا اینکه یهویی مادربزرگه یهویی از آسمون نازل شد💀و شکست خوردن یهویی بانبا💀.
از تهش هیچی نفهمیدم.
و این بود داستان ما💀
با کمال احترام به دوستداران کتاب و نویسندگان و.... محترم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.