معرفی کتاب مترجم ناخوشی ها اثر جومپا لاهیری مترجم تینا حمیدی

مترجم ناخوشی ها

مترجم ناخوشی ها

جومپا لاهیری و 1 نفر دیگر
3.7
102 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

160

خواهم خواند

37

ناشر
ویدا
شابک
9646807100
تعداد صفحات
202
تاریخ انتشار
1380/6/27

توضیحات

        جومپا لاهیری (تولد1967 :) که در خانواده ای بنگالی در لندن به دنیا آمد از نویسندگان نسل دوم مهاجر است که اینک در آمریکا به سر می برد .در این  کتاب، ترجمه هشت داستان کوتاه وی با این عناوین به چاپ رسیده است : "مشکل موقتی"، "زمانی که آقای پیرزادا برای شام می آمد"، "مترجم ناخوشی ها"،  "دربان واقعی"، "خام سن"، "این خانه متبرک"، "مداوای بی بی هالدار "و "سومین  و آخرین قاره ."بن مایه اصلی داستان های خانم لاهیری عبارت اند از :عشق، وفاداری،  سنت، تنهایی، سردی و تلخی بین زوج های جوان، زندگی در فرهنگ های غیر خودی و  زندگی بی حضور پدر، و تصویری از جامعه سنتی هند که این همه با نگاهی زنانه  به نگارش درآمده است .برای نمونه، در داستان "مترجم ناخوشی ها "نویسنده از  سوء تفاهمی سخن می گوید و از سدی که مانع بیان احساسات انسان هاست ;همچنین از  غربت و فاصله میان زوج ها و از امید برای درمان دردی کهنه .در مطب پزشکی در  بمبئی، بعضی بیماران به زبان گجراتی سخن می گویند، اما پزشک که این زبان را  نمی داند از آقای "کاپاسی "می خواهد در مطب او به کار ترجمه مشغول گردد تا  فاصله میان بیماران و پزشک از میان برداشته شود .
      

لیست‌های مرتبط به مترجم ناخوشی ها

پست‌های مرتبط به مترجم ناخوشی ها

یادداشت‌ها

اِلی

اِلی

1400/10/19

          گفتن اینکه این کتاب برای نویسنده اش جایزه پولیتزر را به ارمغان داشته برای شرح ارزش کتاب بسنده است. لاهیری در سال پایانی قرن بیستم، این مجموعه داستان را که حاوی نه داستان ارزشمند به نام های «یک موضوع موقت»، «وقتی آقای پیرزاده برای شام می آمد»، «مترجم دردها»، «دربان واقعی»، «جذاب»، «خانه خانم سن»، «این خانه متبرک»، «معالجه بی بی هالدار» و «سومین و آخرین قاره» است به چاپ رسانید. برای خواننده ناآشنا با ادبیات مهاجرت، این مجموعه داستان به دلیل تعلق خاطرش به فرهنگ شرقی از یک سو و به دلیل بحران هویتی جاری در آن از سوی دیگر دلپذیر به نظر می رسد؛ اما این پایان ماجرا نیست. دانستن اینکه این بحران هویتی از تقابل و در عین حال همنشینی فرهنگ شرق و غرب و طوفان آتشین میان این دو نشات می گیرد خود نقطه آغازی برای تامل در این مجموعه داستان است. لاهیری در این داستان ها به نسل های مختلف توجه می کند و اگر موشکافانه تر به داستان های او بنگریم، چنان تضادهای هویتی ناشی از مهاجرت را به تفکیک در نسلهای مختلف تصویر می کند که گویی خواننده را به حیاتی دوباره درون کالبد شخصیت های داستان هایش فرا خوانده است. شخصیت های داستانی او دائما میان فرهنگ مهاجر و فرهنگ میزبان در حرکتند و روند تاثیر و تاثر فرهنگ ها در تضادهای شخصیت ها کاملا مشهود است. لاهیری پله به پله مرز میان تعلق و عدم تعلق را در فرایند مهاجرت به مخاطب تفهیم می کند و زهر دوگانه تنهایی و وابستگی را چنان عمیق به مخاطب می چشاند که تا ساعت ها بعد این مزه در رگ های خواننده جریان دارد. داستان های لاهیری داستان تفاوت ها هستند. داستان درک متقابل نسل هایی که هریک تجربه ای شگفت به نام مهاجرت را با واسطه یا بی واسطه از سر گذرانده اند. در گیر و دار این تجربه ها، خواننده حتی اگر تجربه ای مشابه مهاجرت نداشته باشد، به واکاوی تضادهای هویتی خود نائل می آید. از سوی دیگر درک فضای چند فرهنگی در داستان هایی مانند «خانه خانم سن» و «مترجم دردها» مفهومی دوباره از وطن می سازد و سوالی را مهمان همیشگی ذهن خواننده می کند: «آیا می شود وطن را همچون بنفشه ها، با خود برد هرکجا که خواست؟» (اقتباس از شعر دکتر شفیعی کدکنی) و جواب تا ابد نامعین می ماند.
نکته بسیار مهم ترجمه این کتاب است. چیرگی امیرمهدی حقیقت بر ترجمه، خصوصا ترجمه کتاب های لاهیری، حیرت انگیز است. باید اعتراف کرد علیرغم اینکه ترجمه های دیگری از این کتاب در بازار نشر موجودند، ترجمه حقیقت فرسنگ ها با دیگران، که همه مترجمان زبردستی هستند فاصله دارد.
در پایان، خالی از لطف نیست اگر گفته شود فیلم «ایتالیا ایتالیا» ساخته کاوه صباغ زاده اقتباسی از اولین داستان این مجموعه «یک موضوع موقت» است. نگارنده این سطور، که طرفدار پر و پا قرص لاهیری است، نمی تواند در نوشتن مروری بر این کتاب بی طرفانه قضاوت کند و در نتیجه باید اعتراف کند که خواندن این مجموعه را به همه ابناء بشر ( :)) ) موکدا توصیه می کند! 
        

3

          برق‌ها رفته. آمده‌ام خانه مادرم. نشسته است زیر نور شمع برای سوپ جعفری پاک می‌کند. جعفری را من خریدم از سر کوچه. نگاهم به شمع و جعفری و مامان و درخت خرمالوی پشت پنجره است. وقتی خانه خودم برق می‌رود دوست ندارم، اما اینجا دلم می‌خواهد برق نیاید. ۶ ساله می‌شوم و مامان ۲۸ ساله. خانه خیابان نوفل لوشاتو. برق زیاد می‌رفت. اواخر جنگ بود. مامان هر روز می‌رود کوشا را از مدرسه بر می‌دارد و می‌روند خرید. یا غروب با خودش می‌برد مسجد. در تاریکی برایم تعریف می‌کند که دیروز از طبقه دوم مسجد کوشا را در مردانه نگاه می‌کرده که مهر جلویش گذاشته و الکی بلند می‌شده و دوباره می‌نشسته. نماز خواندن بلد نیست کوشا.. دلم نمی‌خواهد برق بیاید که حرف‌ها جنسشان عوض شود. نمی‌دانم چرا در تاریکی و نور شمع همه چیز راحت‌تر است. 
اولین داستان کتاب مترجم درد‌ها را هم برای همین حال و هوا دوست دارم. برق‌ها که می‌رود مهربان‌تر می‌شویم؟ زبانمان نرم‌تر می‌شود؟ صداقت بیشتر می‌شود؟ نمی‌دانم چرا در تاریکی راحت‌تر خودمانیم. 
شاید هنوز به اختراع برق عادت نکرده‌ایم. گمانم نکرده‌ایم. یاد اشباح دشت‌های ساوانا می‌افتم. ما هنوز مفتون نور ماه و شب‌های تاریکیم.
کاش برق نیاید. مامان جعفری سوپ را ریخت. وضو گرفت که برود مسجد.
        

26