مردگان بی کفن و دفن
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
44
خواهم خواند
21
نسخههای دیگر
توضیحات
پنج مبارز فرانسوی نهضت مقاومت، در جریان جنگ جهانی دوم به دست چریک های دولتی که با اشغالگران نازی هم کاری می کرده اند، اسیر می شوند و آنها را با هم در انبار زیر شیروانی محبوس می کنند. تنها رئیسشان فرار کرده است و آنها منتظر هستند که ببیند چه بر سرشان خواهد آمد و آیا خواهند توانست زیر شکنجه تاب بیاورند یا نه. کتاب حاضر نمایش نامه ای در دو پرده و چهار مجلس است که نخستین بار در 1946سال در تئاتر آنتوان بر صحنه آمد و در سال 1947 منتشر شد. در این نمایش نامه مسالة شکنجه از دید قربانیان نمایش داده می شود. مبارزان و شکنجه گران به نوبت بر صحنه می آیند و ماجرا بیش از آن که پیکار برای آزادی فرانسه باشد، اشاره ای به مبارزة آغازین میان وجدان آدم هاست.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مردگان بی کفن و دفن
نمایش همهیادداشتها
1402/10/22
برداشت من از نمایشنامه: سارتر، اسم نمایشنامه رو مردگان بی کفن و دفن گذاشته. جایی لاندریو، یکی از شکنجهگرها، در واکنش به رادیو میگه:«شرح زندگی تو در تاریخ نوشته میشود، ولی زندگی ما به گ.ه کشیده شده.» چه زندانی ها و چه شکنجهگرها از دید سارتر، مردگان بی کفن و دفن هستن؛ کسانی که مرگشون در جایی ثبت نمیشه، کسی اونا رو نمیشناسه و به قول لاندریو بقیه میگن:«گور پدر جزئیات» و این جزئیات همین آدمها هستن که تمام تلاش هاشون بی اهمیت تلقی میشه چون اصلا دیده نمیشن. بنابراین فکر میکنم از نظر سارتر، مرگ این آدمها بی معنی و بی ارزش تلقی شده که در ادامه هم دربارهاش توضیح میدم. در ابتدای داستان میبینیم که اونا از حمله به دهکدهای صحبت میکنن که از نظرشون کار درستی نبوده اما بعد شروع میکنن به توجیه کردنش با این تفسیر که اونا چارهای نداشتن، این یه دستور بوده و اونا باید اجرا میکردن. در ادامه متوجه میشیم اونا حتی چیزی ندارن که لو بدن و این شکنجه، این درد و این عذاب برای هیچ خواهد بود. و اونا حالشون بده چون نمیتونن مثل یه قهرمان از رازها و آرمان ها محافظت کنن. به بحث قهرمان میرسیم. میگن اونا نگفته بودن قهرمان نیاز ندارن، گفته بودن برای جنگ به آدم های بیشتری نیاز هست. برای همین هم به جنگ ملحق شدن و حالا توی شرایطی قرار گرفتن که باید بین قهرمان بودن یا ضدقهرمان بودن تصمیم بگیرن، مخصوصا وقتی که بالاخره چیزی برای فاش کردن پیدا میکنن، یعنی لو دادن ژان. ژان به خاطر بالاتر بودن درجه نظامیش و همینطور به خاطر خبر دادن به باقی رفقا، باید سالم بمونه. برای زنده نگه داشتن ژان، بقیه میمیرن، به هم پشت میکنن، به هم آسیب میزنن و همدیگه رو میکشن. این باعث شد به این فکر کنم که واقعا ارزش ژان یا اون باقی رفقا، بیشتر از این آدمها بوده؟ انقدر ارزشمند که بخاطرش نامردی و ناحقی کنن و آزادی هرکس در حفظ یا فاش کردن راز رو ازش بگیرن؟ تا جایی که من فهمیدم سارتر معتقده آزادی انسانها به واسطه سرنوشت ازشون سلب شده و همه چیز تحت کنترلشون نیست و این زندگی رو بی معنی میکنه؛ پس انسانها با تلاش برای داشتن آزادی در اعمالشون میتونن به این زندگی معنا بدن اما توی این داستان، ما فقط با یک انتخاب روبرو هستیم و اون، نگه داشتن رازه، یعنی سلب حق آزادی. نکته قابل تامل دیگهای هم وجود داره. کدوم ارزش مهمتر بود؟ ارزش فاش نکردن رازها یا ارزش حفظ انسانیت؟ اونا انسانیتشون رو پای رازها فدا کردن و تونستن غرورشون رو حفظ کنن و مثل یه قهرمان به خودشون ببالن که کم نیاوردن. اما در این بین، همدیگه رو از بین بردن و داشتنِ حق انتخاب رو از هم دریغ کردن. از طرفی بخاطر همه بدی هایی که کردن و در اعماق قلبشون هم میدونستن که بدی بوده، رویِ زنده موندن نداشتن. اما وقتی فهمیدن میتونن زنده بمونن، سعی کردن شانس دوبارهای به خودشون بدن اما سارتر به ما اون سمت قضیه یعنی شکنجهگرها رو نشون داده بود. کسانی که عقایدشون یکی نبود و از طرفی از زندانیانی که اونا رو بازی دادن عاصی بودن. اونا زنده موندن رو انتخاب کردن اما زندگی هم انتخابی نبود که بتونن بهش جامه عمل بپوشونن. چون همونطور که قبلتر هم گفتم، همه چیز دست ما نیست. برای من این داستان، داستان ناقهرمان ها بود. کسانی که در تلاش برای تبدیل شدن به قهرمان، مثل یه ضدقهرمان رفتار کردن. در مقایسه با دوزخ دیرتر منو تحت تاثیر قرار داد، برای همین یک ستاره کمتر داره. مطالبی که گفتم، میتونه درست یا غلط یا هیچکدوم باشه. اینا صرفا برداشت من بودن، هرکس میتونه برداشتی متفاوت داشته باشه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
13
1402/10/17
نمایشنامه ی مطولی بود.معمولا انتظار ندارم انقدر دور و دراز باشه و خواندنش طول بکشه. اولین نکته ی عجیب این بود که شخصیت ها هدف درست و حسابی نداشتند،مبارز، اسمی که سخت میشه روی این آدم ها گذاشت. نکته ی دوم عجب رئیس محشری،خودش متواری و نیروهاش در اسارت،حتی زمانی که با هم رو به رو میشن تلاشی برای نجات اون ها نمیکنه،این دیگه چه موجودیه!!! آدم ازش یه انتظاری داره... نکته ی سوم مواجه شدن شکنجه گران با این به اصطلاح مبارزین تقابل جالبی نبود ،چون مبارزین خیلی مبارز نبودن،به قول خودشون برای هیچ و پوچ داشتن شکنجه میشدن و جون میدادن، اخرش هم سر همین هیچ و پوچ مردن فکر کردن اعمالشون قهرمانانه است اما نبود... نکته ی چهارم برداشتم از شخصیت ژان درست نبود،اقرارمیکنم زود قضاوت کردم و به اون بدی که من فکر میکردم نبود. نکته ی پنجم فرانسوا را دوست داشتم ،از همه معقول تر بود،درک درست تری از شرایط داشت ،شاید چون مثل بقیه درگیر غرور و خودپرستی و خودبزرگ بینی نبود. نکته ی پنجم اخرشم شد هیچ و پوچ، کانوریس خوب گفت. نکته ی اخر، از لوسی بیشتر از هانری بدم میاد،آدمی که نتونه از نزدیکترین افراد زندگیش محافظت کنه،چه طور میتونه از چیز بزرگتری محافظت کنه، بعضی ها برای عزیزان گناهکارشون تلاشهایی میکنن که حد نداره،اونوقت لوسی وایستاد و نگاه کرد.... شاید من جنگ و نمیشناسم اما میدونم انسانیت معنیش چیه. پایان طولانی شد،ببخشید حوصله تون را سر بردم🙃
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
23
1402/10/16
(⚠️هشدار لو رفتن داستان) 🌱این یادداشت ممکن است داستان را فاش کند🌱 عادت کرده ایم همیشه در انتهای نمایش ها، فیلم ها، همه بهم برسند...🌱 همه بخندد، رنگین کمان بزند و آدم های بد به سزای اعمالشان برسند ولی حقیقت چیز دیگریست. همین عادت باعث میشود وقتی با حقیقت های تلخ و دور از تصورمان روبرو میشویم، دچار حیرت شویم. 📜شاید در ابتدا کمی حوصله سر بر بود اما کم کم، میشد به توانایی نویسنده اش پی برد! در عین اسارت، دلاور بودن را به تصویر کشیدن کار هرکسی نیست و سارتر به خوبی این کار را انجام داده. دیالوگ های پشت سر هم، دقیق و بدون وقفه؛ بی توضیح اضافه و هرزگویی های رایج برای پیش بردن متن، داستان را جذاب تر میکند. و قهرمانانی که خود، قاتل آدم های دیگر بودند اما سارتر طوری قلم چرخانده بود که انهارا دوست داشتیم... و گاهی در زندگی مان چقدر تلخ، آنچه که نباید میشود، پرده می افتد و کمی بعد؛ همه فراموش میکنند چه بر سرمان آمده. باز هم ارزشش را داشت:)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
33