یادداشت

Haniyeh

1402/10/22

مردگان بی کفن و دفن
        برداشت من از نمایشنامه:

سارتر، اسم نمایشنامه رو مردگان بی کفن و دفن گذاشته. جایی لاندریو، یکی از شکنجه‌گرها، در واکنش به رادیو میگه:«شرح زندگی تو در تاریخ نوشته میشود، ولی زندگی ما به گ.ه کشیده شده.»
چه زندانی ها و چه شکنجه‌گرها از دید سارتر، مردگان بی کفن و دفن هستن؛ کسانی که مرگشون در جایی ثبت نمیشه، کسی اونا رو نمیشناسه و به قول لاندریو بقیه میگن:«گور پدر جزئیات» و این جزئیات همین آدمها هستن که تمام تلاش هاشون بی اهمیت تلقی میشه چون اصلا دیده نمیشن.
بنابراین فکر میکنم از نظر سارتر، مرگ این آدمها بی معنی و بی ارزش تلقی شده که در ادامه هم درباره‌اش توضیح میدم.

در ابتدای داستان میبینیم که اونا از حمله به دهکده‌ای صحبت میکنن که از نظرشون کار درستی نبوده اما بعد شروع میکنن به توجیه کردنش با این تفسیر که اونا چاره‌ای نداشتن، این یه دستور بوده و اونا باید اجرا میکردن.
در ادامه متوجه میشیم اونا حتی چیزی ندارن که لو بدن و این شکنجه، این درد و این عذاب برای هیچ خواهد بود. و اونا حالشون بده چون نمیتونن مثل یه قهرمان از رازها و آرمان ها محافظت کنن.
به بحث قهرمان میرسیم. میگن اونا نگفته بودن قهرمان نیاز ندارن، گفته بودن برای جنگ به آدم های بیشتری نیاز هست. برای همین هم به جنگ ملحق شدن و حالا توی شرایطی قرار گرفتن که باید بین قهرمان بودن یا ضدقهرمان بودن تصمیم بگیرن، مخصوصا وقتی که بالاخره چیزی برای فاش کردن پیدا میکنن، یعنی لو دادن ژان.
ژان به خاطر بالاتر بودن درجه نظامیش و همینطور به خاطر خبر دادن به باقی رفقا، باید سالم بمونه. 
برای زنده نگه داشتن ژان، بقیه میمیرن، به هم پشت میکنن، به هم آسیب میزنن و همدیگه رو میکشن. 
این باعث شد به این فکر کنم که واقعا ارزش ژان یا اون باقی رفقا، بیشتر از این آدمها بوده؟ انقدر ارزشمند که بخاطرش نامردی و ناحقی کنن و آزادی هرکس در حفظ یا فاش کردن راز رو ازش بگیرن؟ تا جایی که من فهمیدم سارتر معتقده آزادی انسانها به واسطه سرنوشت ازشون سلب شده و همه چیز تحت کنترلشون نیست و این زندگی رو بی معنی میکنه؛ پس انسانها با تلاش برای داشتن آزادی در اعمالشون میتونن به این زندگی معنا بدن اما توی این داستان، ما فقط با یک انتخاب روبرو هستیم و اون، نگه داشتن رازه، یعنی سلب حق آزادی. 

نکته قابل تامل دیگه‌ای هم وجود داره. کدوم ارزش مهمتر بود؟ ارزش فاش نکردن رازها یا ارزش حفظ انسانیت؟ اونا انسانیتشون رو پای رازها فدا کردن  و تونستن غرورشون رو حفظ کنن و مثل یه قهرمان به خودشون ببالن که کم نیاوردن. اما در این بین، همدیگه رو از بین بردن و داشتنِ حق انتخاب رو از هم دریغ کردن.

از طرفی بخاطر همه بدی هایی که کردن و در اعماق قلبشون هم میدونستن که بدی بوده، رویِ زنده موندن نداشتن. اما وقتی فهمیدن میتونن زنده بمونن، سعی کردن شانس دوباره‌ای به خودشون بدن اما سارتر به ما اون سمت قضیه یعنی شکنجه‌گرها رو نشون داده بود. کسانی که عقایدشون یکی نبود و از طرفی از زندانیانی که اونا رو بازی دادن عاصی بودن. 
اونا زنده موندن رو انتخاب کردن اما زندگی هم انتخابی نبود که بتونن بهش جامه عمل بپوشونن. چون همونطور که قبلتر هم گفتم، همه چیز دست ما نیست.

برای من این داستان، داستان ناقهرمان ها بود. کسانی که در تلاش برای تبدیل شدن به قهرمان، مثل یه ضدقهرمان رفتار کردن. 
در مقایسه با دوزخ دیرتر منو تحت تاثیر قرار داد، برای همین یک ستاره کمتر داره.
مطالبی که گفتم، میتونه درست یا غلط یا هیچکدوم باشه. اینا صرفا برداشت من بودن، هرکس میتونه برداشتی متفاوت داشته باشه.
      
2

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.