یادداشت نرگس
1402/10/20
3.6
12
انسان چه موجودِ عجیبیه! در حین خوندن این نمایشنامه چندبار با خودم گفتم جللالخالق v( ‘.’ )v داستان عجیب غریبی نداره اما برای من تلخ و دردناک بود! نوشتن در موردش از خوندنشم سختتره.. اینجوری که من خوندم ☻🤦🏻♀️ مجبورم کرده سوالاتی رو در مورد خودم بپرسم! ⊙.☉ داستان با توصیفِ حضور ۵ نفرِ دستبندزده در انبار زیرشیروانی شروع میشه که منتظرِ بازجوییاند.. چیشده و چی میشه رو دیگه شما میخونین!🤷🏻♀️ ❌⚠️ازونجایی که این نمایشنامه کلاً ۱۰۰ صفحهاس؛ اگه به این اشاره کنم که سارتر چه مفاهیمی رو توش گنجونده، احتمال لو دادن داستان یا بخشی ازون هست، پس اگر حساس هستین این هشدار برای شماس🙏🏻 ✨سارتر برای اعتراض به جنگ و خشونتش یه شبهِ جنگ راه انداخته: نمایشنامهای پر از درد و نفرت، عشق و تجاوز، لطافت و خشونت. در بین داستان به مفاهیمی اشاره میکنه که مارو ناخوداگاه به لایههای عمیقی از تفکر میکشونه. مثل ایدئولوژی، ارزشگذاری، هدف، ایثار، فداکاری، خودخواهی، آزادی، آرمانگرایی.خلاصه نذاشته چیزی از زیر دستش در بره-_- حتی به تحصیلاتِ بالای اسیر و عقدهگشایی مأمور بازجو هم میپردازه! ✨سردرگم شدم که از چه زاویهای به این نمایشنامه و داستانش نگاه کنم؟ از بُعدِ ایدئولوژی بهش نگاه کنم؟ یا یه نمایشنامه ساده بود برای اعتراض به جنگ و خشونت؟ چندبار از هدف صحبت میکنه؛ هدف چیه؟ و ما انسانها تا کجا به دنبال هدفهامون میریم؟ تا کجا حاضریم ایثار کنیم؟ اگر من تو موقعیت هر یک از کاراکترهای این نمایشنامه قرار بگیرم چیکار میکنم؟ چی منو مجبور به تعهد میکنه؟ این تعهد رو تا کجا ادامه میدم؟ یا شاید بشکنمش! خب برای چی میشنکمش؟ اصلاً تا چه حد ثابت قدمم؟ تا کی میتونم یه سیرِ ثابتِ تفکر رو حفظ کنم و هرچی که شد پابندش بمونم؟ ✨اشارهای که به مارشال پتن میکنه و همچنین خلق کاراکتر ژان منو به این فکر میندازه که همیشه بالاسریها تاوان و هزینهی کمتری میدن. مسبب اصلی جنگ و درگیری و دعوا بیشتر اوقات قسر در میره! خب تکتک ما آدما هم، در بُت ساختن استعداد بینظیری داریم. قبل از ورود ژان همه با ایثار و فداکاری میخواستن که با لو ندادنش هدف والا و ارزشی واسهی مقاومت و زندگیشون تعریف کنن و البته که تا آخر پاش میمونن! اما نکتهی جالب اینجاس که وقتی ژان وارد شد: اول باعث افرایش انگیزهشون میشه و تا حدودی تحلیل میکنن که حالا که چیزی واسه قایم کردن داریم، اعتراف نکردن وشکنجه شدنمون ارزشمندتر و مهمتره! ولی هرچقدر میگذره حجم مِنَتی که به ژان گذاشته میشه خیلی زیاده تا جایی که لوسی که زمانی معشوقهاش بوده اینجوری میگه: 🌱 نشد. نشد. تو میتوانی استخوانهایت را خرد کنی. چشمهای خودت را کور کنی. ولی فایده ندارد، چون تو خودت هستی که اراده میکنی خودت را زجر بدهی. این زجر حیثیت ما را لکهدار کرده، چون دیگران ما را شکنجه دادهاند. تو نمیتوانی به پای ما برسی. ✨به عنوان یک زن، نگاه ویژهای به لوسی داشتم؛ رفتار و دیدگاه لوسی قبل و بعد از شکنجه، یا واضحتر بگم قبل و بعد از تجاوز چقدر تفاوت داشت! یک اتفاق چقدر میتونه هزینهبر باشه: ಥ_ಥ 🌱 من دیگر آن آدم نیستم. حتی خودمم هم خودم را نمیشناسم. در درون من یک چیزی شکسته است. دیگر آیندهای ندارم و منتظر مرگ هستم. و بعد ازون اتفاق حتی مرگ برادرش هم بارِ روانی زیادی براش نداره! ✨ در نهایت داستان جایی که حق انتخاب دارن بین مرگ و زندگی، بین هستی و نیستی، بعد از کشمکش فراوان، احساس زندگی دوباره، چقدر روی دیدگاه، رفتار و تحلیلهاشون تأثیر گذاشت و دوباره حاضر شدن مسؤلیت زنده بودن و زندگی کردن رو بپذیرن. فَوَقَعَ ما وَقَعَ: اینطور شد که اول یادداشتم نوشتم جللالخالق انسان چه موجود عجیبیه :) ✨ ویدئوی این نمایش در کانال تلگرامی باشگاهِ محاکات به اشتراک گذاشته شده. با بازی سینا رازانی، سیروس همتی، رسول نجفیان، ایمان صفا، یکتا ناصر، علی شادمان و.. بعد از دیدن نمایش دقیقتر متوجه سن کاراکترا و رفتارشون شدم👌🏻
32
(0/1000)
نظرات
1402/10/20
الان که یادداشت تو رو خوندم فهمیدم من چقدر نگاهم سختگیرانه بود بهشون🥲 عالی بود👌🏻
2
2
1402/10/20
قربونت برم که. اتفاقاً عالی و بهجا نوشته بودی، لذت بردم از نکاتی که اشاره کرده بودی.. اگه آسون گرفتم بهشون پس میگیرم😂😂 ولی واقعا بعد که تموم شد انقدر گیج شدم که نمیدونستم چی برداشت کردم ૅ.ે . البته شاید هنوزم ندونم😁👾
0
1402/10/20
عزیزم😅 اتفاقا منم بعد از تموم شدنش تا چند ساعت گیج بودم و خیلی ذهنمو مشغول کرده بود😵💫😁 @Nargs
1
1402/10/20
1