معرفی کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی مترجم مهتاب ویسی

کافکا در کرانه

کافکا در کرانه

هاروکی موراکامی و 1 نفر دیگر
3.9
338 نفر |
92 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

85

خوانده‌ام

677

خواهم خواند

437

شابک
9786007159712
تعداد صفحات
520
تاریخ انتشار
1399/9/16

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب حاضر، داستان پسر نوجوان پانزده ساله ای را می خواند که از خانه فرار می کند و استقامت او در راه پیش رویش را دنبال می کند که با اتفاق های ساده ای مثل تهیه  غذای هر وعده، آشنایی با یک دختر، رفتن به کتابخانه ای که به تدریج خاص می شود.  در موازات آن با داستان زندگی یک پیرمرد به ظاهر ساده به نام «ناکاتا» هم روبه رو می شود که ماجراجویی و جذابیت های خودش را به دنبال دارد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کافکا در کرانه

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          عجیبه که تا الان درمورد این کتاب یادداشت نگذاشته‌ام! جدی از خودم ناامید شدم :)
بگذریم. هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی که بنظر نوبل ادبیات بی‌اندازه حقش است؛ کارش خیلی خواندن دارد. مخصوصن این اثر.
اثری به حدی پیچیده که چندی بعد از انتشار آن، نویسنده یک سایت رو فقط برای پاسخ به سوالات مخاطبان درمورد داستان بوجود آورد. اون سایت و سوال و جواب ها هنوز هم موجوده. البته نه برای ما!
شما در خوانش اول، یقینن داستان را کامل متوجه نخواهید شد و بعد از خواندن کتاب، فقط به ابهاماتتان اضافه می‌شود. در بار دوم کمی گره ها نرم تر میشوند و دفعات بعد می‌شود گفت: کم کم بهش نزدیک شدید!
ترجمه آقای غبرایی که ظاهرن به شکل تخصصی موراکامی را ترجمه میکند، واقعن خوب است. هیچ نمی‌شود گفت. مقدمه ای هم ضمیمه است بر کتاب که بخوانیدش. 
داستان را اسپویل نمیکنم. اما همین قدر بدانید که ساختار، ساختار سه پرده ای عمومی پیرنگ داستان نیست. مشابه « مرشد و مارگاریتا » ست تا حدودی. دو روایت موازی که در هنرمندانه ترین شکل ممکن به هم پیوند می‌خورند...
شخصیت پردازی، توصیفات، فضاسازی ها، دیالوگ های محشر، چی بگم دیگه؟ بخوانیدش که از دست نرود...
        

34

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بهتر است صحبت از رمان " کافکا در کرانه" اثر نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی را با بخشی از همین کتاب آغاز کرد:
"مردم به دنیا می‌آیند که زندگی کنند ، درست؟ اما من هرچه بیشتر زندگی کردم ، بیشتر آنچه را که در درونم بود ازدست دادم و کارم به آنجا رسید که خالی شدم. شرط میبندم هرچه بیشتر زندگی کنم ، خالی تر و بی ارزش تر میشوم . خالی بودن مثل خانه ای‌ست که کسی تویش نیست ، مثل خانه ی درباز که کسی تویش زندگی نکرده ، هرکس هروقت که بخواهد میتواند واردش شود . همین بیش از همه مرا میترساند."
همانطور که از این بخص کتاب مشخص است، این رمان نیز مانند سایر اثار این نویسنده، درباره‌ی انسان‌هایی است که به دنبال خود می‌گردند. انسان‌هایی آشفته و بیگانه از خود، که در پیچ و خم داستانی که موراکامی می‌سازد به دنبال یافتن حقیقتی درباره‌ی وجود خود هستند تا از این طریق ظرف خالی درون خود را ، این حفره عمیقی که در وجودشان ایجاد شده را پر کنند.
موراکامی ، از آن نویسنده‌هایی‌است که نمیتوانید در داستانهایش غرق نشوید. داستان "کافکا در کرانه" به طرز عجیبی خواننده را با خود همراه میکند ، این مسئله نیز به دلیل مهارت بالای نویسندگی هاروکی موراکامی است. مهارت موراکامی در به تصویر کشیدن فضاها و اتفاق ها خارق‌العاده است ، اگر بشود اسمش را بگذاریم کتاب سه بعدی،  نام برازنده‌ای برای داستان‌های اوست. زیرا همه چیز جلوی چشم شما و به شکلی واضح و مستقیم اتفاق می‌افتد ....
دنیای کافکا در کرانه ‌، دنیای سورئال عجیبی است ، داستان کافکا ، پسری ۱۵ ساله که پدرش اورا نفرین کرده : "روزی مرا خواهی کشت و با مادر و خواهرت همبستر خواهی شد." کافکا ، مدرسه را رها کرده و از خانه فرار میکند. او سفری در درون خود  آغاز می‌کند تا بتواند پوست کلفت ترین ۱۵ ساله ی دنیا شود. اینکه  او در نهایت میتواند جلوی نفرین پدرش را بگیرد یا نه ، چیزی است که باید خواند و دید. داستان ناکاتا ، پیرمردی که بر اثر سانحه ای در کودکی نیمی از سایه اش را از دست داده و با نیم کمرنگی از ان زندگی میکند و میتواند با گربه ها صحبت کند. داستان این پیرمرد نیز، موازی با داستان کافکا جلو می‌رود تا در نقطه‌ای از کتاب این دو به یکدیگر می‌رسند.
این کتاب ، شبیه بازی مارپیچ یا هزارتوست (مِیز) ، که کافکا و ناکاتا از دوسر متفاوت وارد آن میشوند و در نهایت در نقطه ای به هم میرسند که نقطه ی پایان و حل معماست.

        

11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تجربه ی خواندن این کتاب مانند دیدن رویایی آمیخته به کابوس بود که می دانستی دیدن تصاویرش آزارت خواهد داد، اما جادویش مانع از آن می شد که نصفه نیمه رهایش کنی. سراسر این کتاب مانند یک رویای وهم آلود بود و هرگز نمی توانستی با اطمینان بگویی کدام یک از اتفاقات و حتا شخصیت ها و روابطشان واقعی و کدام یک حاصل توهمات ذهن کافکا و ناکاتا، دو شخصیت اصلی دو داستان موازی در کتاب، بود.
و البته که این مسئله به هیچ وجه اهمیتی ندارد، چرا که تمام این ها فرضیاتی است که درست یا نادرست بودنشان به ما بستگی دارد.
در کتاب های موراکامی، کتابخانه های اسرار آمیز، هزارتوهای تو در تو و موسیقی نقشی پررنگ بازی می کنند، و این مسئله باعث می شود راز اسرار آمیز داستان هایش عمق بیشتری داشته باشد چرا که می توانی با تمام حواست درگیر آن شوی.
توصیف های کتاب آنقدر جذاب بود که من حتا می توانستم چای دم کردن و قهوه درست کردن کافکا، مداد تیز اوشیما، صحبت کردن ناکاتا با گربه ها، لذت بردن هوشیما از بتهوون و بلوز و دامن میس سائه کی را با تمام وجود تصور کنم.
موراکامی گفته برای روشن تر شدن معماهای داستان بهتر است اگر فرصت داریم این کتاب را بیش از یک بار بخوانیم، من نمی دانم هرگز فرصت این کار را خواهم داشت یا نه، ولی باید گفت که حجم زیاد کتاب اصلا باعث نمی شد که خواندنش خسته کننده شود و این چند روز من هر فرصتی داشتم با اشتیاق به سراغش می رفتم و از خواندنش لذت می بردم.
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          1- بعضی وقت‌ها نسبت دادن یک عدد از پنج به یک کتاب برایم سخت است. عذاب وجدان می‌گیرم. میدانم این کتاب را دوست نداشتم چون برای من نوشته نشده بود، نه اینکه کتاب بدی بوده باشد. پس به چه حقی بگویم مثلا یک ستاره بیشتر استحقاق ندارد؟ لذا خنثی ترین عدد که 2.5 باشد را اختصاص دادم.

2- کتاب گاهی نکته های جالبی دارد. شخصیت هایش برای یک رمان پست مدرنی خوب است ولی در نسبت با آدم های پُرِ واقعیِ رمان‌های کلاسیک خیلی جذاب نیستند. داستان سورئال است و چه چیزی بدتر از این؟ برخی جزئیات را هیچ وقت نمیفهمی چرا این طور بود. قانون  «تفنگ روی دیوار یک جا باید شلیک کند» چخوف، اصلا رعایت نمی‌شود. خب، این یعنی کتاب بد است؟ نه، در پارادایم خودش احتمالا کتاب خوبی است ولی من چون توی آن پارادایم نیستم، نمی‌توانم قضاوت کنم. به هر حال، پارادایم‌ها با هم گفت و گو نمی‌کنند!

3- یک اعتراف هم اینکه آخرهای گوش دادن به این کتاب صوتی، مصادف شد با شروع باشگاه رفتن من. چون اهل موسیقی نیستم در باشگاه هم کتاب گوش دادم و بعضا تکه پاره شد و با دقت گوش نکردم. یک اعتراف دیگر هم اینکه بعضی جاها کتاب شگفتی آفرین بود. ولی آنقدر تکه تکه بود به آدم حال نمی‌داد.
        

53

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کافکا تامورا به دادم رسید. درست در بدترین زمان و بدترین حال روحی کافکا و موراکامی به دادم رسیدند.
اوایل کتاب فکر می‌کردم «جنگل نروژی» برای من جایگاه خاصی داره ولی حالا که «کافکا در کرانه» تموم شد به نظر میاد «موراکامی» برای من جایگاه خاصی داره. نتونستم انتخاب کنم کدوم رو بیشتر دوست دارم، حتی نسبت به کارهای قبلی که خونده بودم و می‌دونم که در آینده هم هرچی از «موراکامی» بخونم فقط جایگاه نویسنده برای ارزشمندتر میشه.
باید بگم کتاب روند کند و آرومی داره که حالم رو کمی بهتر کرد. درست مثل رسیدن یک کشتی بعد از چندین ماه سفر به ساحل بود. من نمی‌دونستم دارم سوار چی میشم و قراره به کجا رسیده بشم ولی از جایی که الان هستم خوشحالم. چون از تمام صحنه‌های این سفر لذت بردم و گریه‌کردم. «کافکا در کرانه» برای من سفری دور و دراز بود، سفری غم‌بار. از همون ابتدا حس کردم که من هم همراه با شخصیت‌های داستان هستم، اون پشت، کنار همه‌ی شخصیت‌ها و در عین حال ناپیدا و مخفی. گاهی دلم می‌خواست دست دراز کنم و کافکا رو بغل کنم، دلم می‌خواست «آقای واتانابه» رو بغل کنم و همینطور دلم می‌خواست با «آقا هوشینو» درباره‌ی بتهوون صحبت کنم.
و در آخر همونطور که «کافکا تامورا» گفت: "ما مسئول رویاهامون هستیم."
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          

هاروکی موراکامی یکی از جوان ترین و محبوب ترین نویسندگان ژاپنی است . علاقه ی فراوانی به موسیقی، ورزش و گربه ها دارد و به گفته ی خودش در تمام کتاب هایش نشانه هایی از این علایق وجود دارد.
کافکا در کرانه رمانی حاوی چندین داستان واقعی، علمی - تخیلی و سرشار از حکایات و افسانه های ژاپنی است. در نقاط مختلف کتاب به حضور ارواح، جدایی جسم و روح، موسیقی، ورزش و طبیعت پرداخته شده است.

سبک رمان سورئالیستی است. داستان دائما در حال نوسان بین خیال و واقعیت است طوری که تشخیص مرز بین خیال و واقعیت در بخش هایی از کتاب کاری بسیار دشوار است. داستان در مورد پسری پانزده ساله (کافکا) است که به امید یافتن نشانی از مادر و خواهرش، پدر خود را ترک می کند. این سفر او را به سمت مفاهیمی چون فرار از واقعیت و پذیرش آن، آزادی، زمان، ویرانی و فقدان، استعاره، هزارتوی درون و بیرون، تلاش برای رهایی از وابستگی ها، تغییر معیارها و ... سوق میدهد.

فصل های کتاب یکی در میان از زبان کافکا (اول شخص) و ناکاتا (سوم شخص) بیان می شود. پس از خواندن چند فصل ابتدایی، فکر میکنی هیچ ارتباطی بین فصل های زوج و فرد وجود ندارد و حسی متشکل از ترس، وهم و گیجی بر تو غلبه می کند. اما کم کم با رسیدن به فصل های بعد این حس از بین می رود و فراموش کردن زمان و اشتیاقی خاص برای ادامه دادن داستان جایگزین آن می شود.

 

* کافکا در کرانه زاویه دید جدیدی را به من یاد داد. طوری که می توان حتی به "فکر کردن" هم به نوع دیگری فکر کرد. یکی از بخش های دوست داشتنی کتاب از نظر من، بخشی بود که شخصیتی که توانایی خواندن و نوشتن نداشت (ناکاتا) با حسرتی خاص در مورد اینکه هیچ کتابی در زندگی نخوانده است با دوستش حرف می زد. و دوستش در همین حین با خود فکر میکرد پس فرق من که این توانایی را دارم با او چیست؟

این کتاب جزو کتاب هایی بود که برای جلوگیری از زود تمام شدنش، خواندن آن را برای خودم جیره بندی کرده بودم


        

0

فرنوش

فرنوش

1403/3/16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بارها و بارها اسم این کتاب رو شنیده بودم و آوازه بلندش به گوشم خورده بود که در نهایت ۱۹۰ تومن دادم و خریدمش…
راستش ناامید شدم! موضوع کلیش خیلی جالب بود اما خوب نتونسته بود بهش بپردازه… اول کتاب تا صفحه‌های حدوداً دویست خیلی راکد بود بعد با مطرح کردن یه سری چیزهای معمایی و یه اتفاق جنایی خیلی خشن شوکه‌ات‌ می‌کنه. همینطور که می‌ری جلو این حس که می‌خوای بفهمی قضیه چیه بیشتر می‌شه؛ اما حدس بزن چی شد؟ حتی در آخر هم جواب سوال‌هات داده نشد درست و حسابی😐 یه سری اتفاقات افتاد که همش می‌گفتی خب الان چیشد؟ چرا همچین اتفاقی افتاد؟ فلانی کیه؟ چی کار کرده؟ در نهایت چی می‌شه؟ اما همشون یا جواب داده نشدن یا تو یه هاله‌ای از ابهام موندن…
این کتاب پر بود از توضیحات و دیالوگ‌هایی که سعی داشت فلسفی باشه؛ ولی حقیقتاً جز چند جای محدود باقی جاها حتی نمی‌فهمیدم دقیق هدفش برای بیان این‌ها چیه؟ خیلی‌هاشون اضافه بودن به نظرم حتی!  یه سری توصیفاتش هم اضافی بود و خسته‌ات می‌کرد. می‌تونست به جای این همه توصیف و حرف‌های اضافه و دادن اطلاعات غیرضروری، بیشتر به داستان بپردازه و به سوالاتی که ایجاد می‌کرد پاسخ بده/:
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «کافکا در کرانه» شاهکاری است در مرز رؤیا و واقعیت.
سفری درونی به دل تاریکی ذهن، با روایتی شاعرانه و فلسفی.
موراکامی با زبانی ساده، اما سرشار از رمز و نماد، جهانی می‌سازد که در آن مرز میان خیال و واقعیت، بودن و نبودن، گذشته و آینده محو می‌شود.
هر صفحه‌اش دعوتی‌ست به خودشناسی، رهایی، و درک تنهایی انسان مدرن.
کتابی که نه فقط خوانده می‌شود، بلکه زیسته می‌شود.

زیبا، عمیق، و فراموش‌نشدنی.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21