معرفی کتاب منگی اثر ژوئل اگلوف مترجم اصغر نوری

منگی

منگی

ژوئل اگلوف و 2 نفر دیگر
3.8
72 نفر |
30 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

118

خواهم خواند

53

ناشر
افق
شابک
9789643699376
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1399/8/28

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
صبح شبیه چیزی که از صبح می فهمی نیست. اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتِش نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه هوا روشن تره. حتی خروس های پیر هم دیگه اونارو از هم تشخیص نمی دن. هوای گندِ یه شب قطبی رو تصور کنید. روزهای قشنگ ما شبیه همونه.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به منگی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به منگی

یادداشت‌ها

نرگس

نرگس

1403/9/25

          🌱به‌هرحال، من زندگيم رو اينجا به آخر نمى‌رسونم، اين حتمی‌يه. يه روز، مى‌رم جاهاى ديگه‌اى رو هم ببينم، حتی اگه بگن همه‌جا عين همه، حتی اگه بگن جاهاى بدتر ازاينجا هم هست.

ژوئل اگلوف یکی از نویسندگان مطرح ادبیات امروز فرانسه‌ست که به دلیل پرداختن به موضوعات بکر و  و آفریدن موقعیت‌ها و شخصیت‌های منحصر‌به‌فرد شهرت داره.

کتاب «منگی» رو در سال ۲۰۰۵ منتشر کرده و جایزه دو لیور اینتر (جایزه بهترین رمان فرانسوی سال) رو برده. این رمان رو در قالب طنزسیاه با زبانی ساده و صریح نوشته. با اینکه هر لحظه یکی از جنبه‌های زندگی (عشق، آزادی، عدالت و .. )رو زیر سوال میبره از کلمات قلنبه سلنبه و جملات فلسفی دوری کرده. این معجزه‌ی سبک و شگرد اِگلوفه!

«منگی» داستان یک فرد بی‌نام و نشونه که با مادر‌بزرگش در پایین‌شهر زندگی میکنه و توی یک کشتارگاه صنعتی مشغول به کاره. زندگیش درگیر روزمرگی و یک‌نواختی شده. محیطی که توش زندگی میکنه هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روانی اونو تحت فشار قرار داده و داستان به سمت نوعی “منگی” کشیده میشه..
🌱ولی بهرحال، خاطره‌ان. آدم به بدترین جاها هم وابسته میشه، این‌جوریه‌. مثل روغن سوخته‌ی ته بخاری‌ها. 
🌱البته اینجا همه هم بدبخت نیستن، باید حقیقت رو گفت. همه اتفاقی اینجا به گل ننشسته‌ن.

اگلوف، زندگیه انسانی رو به چالش میکشه که قبل ازینکه خودش رو بشناسه، محیط اطرافش رو بشناسه، بهش عادت کرده! و در واقع روایتی نمادینِ “قسمتی” از جامعه‌ی مدرن ماست؛ اون قسمتی که با جبر روزگار درگیرند و ژن خوب ندارند..
نگاه نقاد و تند تیزش هیچ موضوعی رو از قلم ننداخته؛ عشق، آزادی، مرگ، عدالت و امید.. 
اما مهم‌ترین سوالی که هر لحظه از داستان تو ذهن‌مون تکرار میکنه اینه: آیا امید چراغیه که راه رو روشن می‌کنه، یا سرابیه که ما رو به بیراهه می‌کشونه؟
🌱واقعا خنده‌داره که آدم تو راهی که از بَره گم بشه.

اگر به تفکر و واکاوی زندگی روزمره علاقه دارید، کاملا برای شما مناسبه و شمارو وادار میکنه درباره زندگی ساده و گاه بی‌معنای انسانی تأمل کنید. امیدوارم از خوندنش مثل من لذت ببرید :).


«نمایشی بر اساس رمان منگی»
من به واسطه‌ی تئاتری که میخواستم ببینم، باهاش آشنا شدم و خوندم. چقدر خوشحالم بابتش😍 و چقدر خوب شد که اول کتاب رو خوندم بعد نمایش رو دیدم.

نمایش در تئاتر هامون برگزار شد. با نویسندگی و کارگردانی امین سعدی بر اساس همین کتاب. ولی متاسفانه آخرین اجرا بود و فعلا دیگه روی صحنه نمیره (‵︿′。)
آقای فردین رحمان‌پور نقش اصلی بود و نمایش به صورت مونولوگ اجرا شد. سه بازیگر فرم و سایه هم داشت که خیلی حواسمو پرت میکردن^( '-' )^
یک مقداری از چیزی که تصور کرده بودم، عقب‌تر بود و وضوح صدا هم، گاهی اوقات خیلی کم بود :). اما دیالوگ‌ها، نورپردازی و موسیقی‌هایی که انتخاب شده بود واقعا عالی بودن. اگر هنوز اجرا داشتن توصیه میکردم ببینید حتما..
امیدوارم که دوباره روی صحنه برگرده..
        

32

          «من کنار خط آهن بازی کرده‌ام، از دکل‌ها بالا رفته‌‌ام، تو حوض‌‌های تصفیه آب‌تنی کرده‌ام. و بعدها، عشق رو تو قبرستون ماشین‌‌ها تجربه کرده‌ام، رو صندلی‌‌های جرخوردهٔ اسقاطی‌‌ها. خاطره‌هایی که دارم شبیه پرنده‌هایی هستن که افتاده‌ان تو نفت سیاه، ولی به‌هرحال، خاطره‌ان. آدم به بدترین جاها هم وابسته می‌شه، این جوریه. مثل روغن سوختهٔ ته بخاری‌ها.»

 راوی در فضای دم‌کردهٔ کشتارگاهی در شهری زشت با مادربزرگ پیرش زندگی می‌کنه ‌و از همون اول مدام به خواننده یادآور می‌شه که قراره به‌زودی اونجا رو ترک کنه. واقعیتش یه کم مشکوک بودم به این کتاب و اینکه بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم چون فضای کشتارگاه برام خیلی آزاردهنده است؛ اما انقدر داستان در عین کوتاه بودن زیبا و هنرمندانه نوشته شده که کاملاً جا رو برای تفسیر نمادینش باز می‌ذاره و می‌شه خیلی از اتفاق‌ها و مکان‌های داستان رو به شکل‌های مختلف معنا کرد. راوی انگار هم خود ماست، هم بیرون ما. و حس «منگی»، سردرگمی، اینکه خودت هم ندونی باید چی کار کنی، عدم تعلق به دنیای اطرافت و در عین حال ناتوانی از دل‌کندن ازش، همه و همه به‌شکلی کاملاً تأثیرگذار در این داستان کوتاه به‌تصویر کشیده شدن.
        

2

سامان

سامان

1403/9/30

          3.5

باید هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنی.روزهای قشنگ ما شبیه همونه.

منگی داستان همه کسایی است که از زندگی ناراضین و محکوم به ادامه دادن. آدمایی که کاری هم نمی‌کنن و شایدم نمی‌تونن بکنن برای اینکه زندگیشون رو تغییر بدند. فضای مه آلود و پر از بوی گند داستان و تاکید بر کشتارگاه به عنوان یکی از مهمترین مکان‌های داستان و توصیفات مکرر راوی بی نام داستان همه حکایت از ناراضی بودن و مغروق بودن در دنیای سیاه و تباهی است که درگیرشه. جایی که بهش هیچ علاقه ای نداره و دوست داره بره و مدام به یک آینده نامعلوم حواله میده که از اینجا میکنه و میره اما در طول این داستان کوتاه نشانه ای از رفتن دیده نمیشه. موندن و سازگاری با این نکبت کده سرنوشت راوی قصه است که محکوم به اونه.همه اینها به کنار زندگی در کنار یه مادربزرگ غرغرو که زبونتم نمی‌فهمه و با درک کردنت مشکل داره، قضیه رو سخت تر و پیچیده تر می‌کنه. تو دنیای غبار گرفته داستان و شخصیت اصلی شاید دلخوشی های کوچکی وجود داره که بهشون متمسک بشه. یه سیگار کشیدن زیر بارون با رفیق و نه چیزی بیشتر از این. ولی اگر شخصیت داستان، بتونه تو همین دنیای تیره و تارش خوشی های کوچیک پیدا کنه و ازشون لذت ببره، ابرهای بی رحم سیطره زده بر زندگی‌اش کنار نمیرن و بالاخره اون خورشیدی که آخر داستان اعتراف می‌کنه که هست و پشت مه و دود و ابرهای غلیظ و ذرات معلق پنهان شده رو نمی‎‌بینه؟!

نمی‌دونم!!

خیلی داستان خوبی بود و از خوندنش بسیار راضیم.
        

0

          کتاب هم مثل فیلم، تا یه جایی فرصت داره که یه چیزی به مخاطب ارائه کنه تا دیگه میخ‌کوبش کنه. لحن و قلم منگی، از همون صفحه اول این کار رو می‌کنه. 
اتمسفر داستان مه‌گرفته‌ست. ذهن و زندگی شخصیت‌ها هم همینطور. روایت این دیستوپیا با فرم غیرخطی، کاملا ایده‌ی درست و به‌جاییه به نظرم.
همیشه از پارادوکس‌هایی که ابزار دست نویسنده می‌شن خوشم میاد. فضای روشن دنیا و شخصیت اصلی اخمو و بداخلاق، یا در این مورد، دیستوپیای تاریک با طعنه‌ها و شوخی‌های جالب. اصلا همین دوگانه‌ها و تضادها نیست که درام رو ایجاد می‌کنه؟
کتاب چند تا سکانس درخشان داره. میگم سکانس چون نویسنده (که بعد از مطالعه کتاب متوجه شدم سینما و فیلمنامه‌نویسی خونده)، کاملا تونسته برای منِ مخاطب اون لحظات رو به تصویر بکشه. دیالوگ‌هایی رو خلق کنه که واقعی به نظر می‌رسن، وسط جهانی که گاهی جادویی بودنش از رئالیسمش فراتر می‌ره. 
در نهایت مهم ترین ویژگی این داستان برای منِ مخاطب اینه که روح داره؛ و چه دستاوردی می‌تونه برای یه نویسنده بزرگ‌تر از این باشه؟
        

0

محدثه ز

محدثه ز

2 روز پیش

          "باید هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنی. روزهای قشنگ ما شبیه همونه"

"احمق دوست داشتنی من!"
این دو واژه کاملا احساسات من در مورد کتاب رو بیان میکنه :)))

همه میگن داستان در مورد یه پسره، یه کارگر که با مادربزرگ‌ش تو محله‌های پایین شهر زندگی میکنه! اما من میگم با توجه به فضای توصیف شده تو کتاب داستان دقیقا از زبون همون سوسک روی جلده!
و خوندن کتاب با این دید، برام جذاب، خنده دار و گیج کننده بود! و اینجوری میشد کاملا منگی رو حس کرد :دی

کتاب یه فضای تاریک و کثیف آخر الزمانی داره، شاید آینده انسان‌ها با این وضعی که پیش میرن یه چیزی تو همین مایه‌ها بشه! 

به نظر من کتاب با همه کوچیکیش توش کلی فلسفه بزرگ داشت! و همین طنز تلخش رو شیرین تر میکرد.
علاوه بر اون زبان ساده‌ش و توصیفات دقیق‌ش باعث خوش‌خوان شدن کتاب و ملموس شدن احساسات راوی میشه، که البته از حق نگذریم این رو تا حدی مدیون ترجمه خوبه آقای نوری هم هست!

پ.ن: کتاب رو یه عصر بارونی از سر بی حوصلگی به خاطر حجم کمش انتخاب کردم و از انتخابم بسی راضیم
        

0