معرفی کتاب دور از مردمی دیوانه اثر تامس هاردی مترجم رویا حاجیلو

دور از مردمی دیوانه

دور از مردمی دیوانه

تامس هاردی و 2 نفر دیگر
3.9
35 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

134

شابک
9786007485743
تعداد صفحات
104
تاریخ انتشار
1397/2/22

توضیحات

        کتاب حاضر دربردارنده رمانی از تامس هاردی است. داستان این کتاب در زمین ها و مزارع دهکده ای آرام در انگلیس اتفاق می افتد، زمانی که برداشت محصول با دست انجام می شد، اسب ها ارابه ها را به حرکت درمی آوردند و سبک زندگی مردم با تغییرات فصل ها عجین شده بود. چوپانی به نام گابریل اوک که عشقش به بتشیا آرام و همیشگی است، آقای بالدوود مردی جدی که قبلا هرگز عاشق نشده و گروهبان تروی سرباز جوان خوش قیافه با کت قرمز روشن در این داستان حضور دارند.
      

یادداشت‌ها

مهسا

مهسا

1403/12/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یادداشتی بر به دور از مردم شوریده:

قدم زدن با گابریل اوک و دید زدن دختری تیره‌مو با ژاکت سرخ‌رنگش، نگاه راضی دختر به خودش در آینه‌ای کوچک و دستی، نشسته در میان اثاث‌اش، یا به‌هوش آمدن گابریل در خانه‌اش و یافتن خود در آغوش بت‌شبا که او را بیدار کرد، چموشی بت‌شبا بر روی اسب مطیعش و انجام حرکاتی نمایشی روی آن موجود چهارپا… آه همه‌ی این‌ها پیش از رسیدن رنج و محنت، چون رویایی می‌ماند. رویای جوانی و رویای جاودانگی. آن حس کودکانه‌ای که لحظه‌های خوش را ابدی می‌بیند و رنجی که زمان و بزرگ‌سالی با خود می‌آورند را تنها در زندگی اطرافیان باور می‌کند.

به دور از مردم شوریده! اما کدام‌یک از کاراکترها می‌تواند خودش را از این مردم شوریده جدا ببیند؟
به دور از مردم شوریده، قصه‌ی اهالی یک روستاست که شاهد زندگی بت‌شبا اوردین‌اند: زنی مزرعه‌دار و وارث عمویش.
آن‌چه می‌بینیم، تقریبا همان چیزی‌ست که بیلی اسمالبری، جوزف پورگراس، جان کوگن، و کینی‌بال می‌بینند؛ این مردم ایستا و ثابتِ روستا. هوا چه آفتابی باشد و چه بارانی، بت‌شبا ازدواج کرده باشد یا نکرده باشد، و تروی مرده باشد یا زنده، آن‌ها در زمین‌های کشاورزی مشغول به کار خواهند بود. این جماعتی‌ست که تفریحش قضاوت زندگی اربابان و ملاک است، درباره‌شان داستان‌سرایی می‌کند و در مهمان‌سراها و پاتوق‌هایش همیشه خبری تازه و داغ پیدا می‌شود. جماعتی که نمی‌داند نیم‌چه باوری که به مذهب‌اش دارد را نگه دارد یا دور بیندازد.

داستانی که در معنای رابطه و ازدواج کنجکاوی می‌کند و روی مرز سنتی بودن و امروزی بودن، روستایی بودن و شهری بودن، منطقی بودن و احساسی بودن، مجرد بودن و متأهل بودن، دختر بودن و زن بودن، و در آخر زنده بودن یا مردن، می‌لغزد.
زن بودن در محیط کاری مردانه، در قرن نوزدهم انگلستان، کاری‌ست که بت‌شبا در بیست سالگی انجام می‌دهد. نگاه هاردی به زن از جایی حائز اهمیت می‌شود که، آن را با روحیه‌ی مردانه می‌آمیزد و نه‌تنها برای ساده کردن کاراکتر بت‌شبا اقدامی نمی‌کند، بلکه روی پیچیدگی روح زن و تنیدگی ویژگی‌های زنانه و مردانه تاکید می‌کند. اما بت‌شبا به‌تنهایی نماینده‌ی زنان نیست و گابریل هم نماینده‌ی مردان نیست. در کنار هر دوی این کاراکترها، دو کاراکتر دیگر با تناقضاتی لمس‌شدنی مشاهده می‌شوند. کنار بت‌شبا، کاراکترهای لیدی و فنی را داریم، و کنار گابریل، بولدوود و تروی را.

بت‌شبا علاقه‌ای به «لیدی» یا «فنی» بودن ندارد، او دوست دارد شبیه به گابریل باشد. مانند او فکر کند، مانند او رنج را تاب بیاورد، و مانند او دعا کند. و گابریل؟ او از چیزی که هست راضی‌ست. حتی تروی هم جایی از «خود بودن» بیزار می‌شود و به دنبال تغییر «خود» می‌رود، اما آیا این «خود» تغییرپذیر است؟ آیا «از خودبیگانگی» بولدوود او را به جنون نمی‌کشاند؟
اگر پشت همه‌ی این‌ها عشق یک زن نهفته باشد، پس این عشق را نمی‌توان سرزنش کرد که در هرکس نتیجه‌ای متغیر را آشکار می‌کند. این ضعف و قوت روح است که هاردی به کمک آن توانایی کاراکترهایش در رویارویی با عشق را می‌سنجد.
اما در برخورد با ازدواج، هاردی نویسنده‌ای به‌مراتب سخت‌گیرتر است. ازدواج در «به دور از مردم شوریده» تجلی مادیات و مالکیت، تجلی امید و انتظار، و در نهایت تجلی پایداری و عشقی «به نیرومندی مرگ» است. این‌ها جنبه‌هایی‌ست که ازدواج «می‌تواند» باشد، اما لزوماً همه‌ی جنبه‌ها به خوشبختی نمی‌انجامند.

تصور کردن هاردی بدون نقاشی‌های واقع‌گرایانه و پرجزئیات از مناظر و رنگ‌هایی در هم تنیده، تقریبا غیرممکن است، همان‌طور که جدا کردن نثرش از شعر کاری‌ست به‌واقع سخت. علاقه‌ی او به نقاشی و شعر را می‌توان در ارجاعاتی دید که به دیگر آثار ادبی و نقاشی‌هایی مرتبط با آن‌چه در خیالش می‌گذرند، می‌کند. شاعرانی چون شلی، اسکات، کیتس، براونینگ، شکسپیر و نقاشانی چون رامبرانت، ترنر و پوسن، در شکل گرفتن این رمان فوق‌العاده نقش داشته‌اند.
جشن کریسمسی که در خانه‌ی بولدوود برپا می‌شود، یکی از فراموش‌نشدنی تصاویری‌ست که از یک رمان در خیالم شکل گرفته‌است. می‌دانم که در آن لحظات، هر کلمه‌ای که می‌خواندم، به تصویری بدل می‌شد، و تجربه‌ام را از خواندن، به دیدن تبدیل می‌کرد.

اگر هر کتاب را به یک جهان هستی تشبیه کنیم، هاردی خدایی‌ست که در قالب طبیعت با انسان‌ها رفتار می‌کند. گل‌هایی که تروی روی قبر دلداده‌اش چیده است را با خشم می‌راند، و با آواز گنجشکان و نسیم خنکش، بت‌شبا را پس از بدترین شب زندگی‌اش آرام می‌کند. هاردی در هیچ چیز زیاده‌روی نمی‌کند. طنزی که هر از گاهی میان خطوط دلبرانه آشکار می‌شود، کم است اما قوی، و فشار غمی که هرچندوقت بر کاراکترها و خواننده وارد می‌شود، زیاد است اما به درازا نمی‌کشد. تعادلی که در نتیجه ایجاد می‌شود، به خواننده‌ اجازه‌ی نفس کشیدن می‌دهد. شبی که بت‌شبا از رنجی که می‌کشد، به زنی بزرگ‌تر از سن و سال خود بدل می‌شود، شبی سرنوشت‌ساز که بت‌شبا را وادار به انجام کارهایی می‌کند که تصورش را نمی‌کرد، شبی که از خانه‌ی خودش فرار می‌کند و به طبیعت پناه می‌برد، بله، این شب صبح می‌شود و خواننده هم‌راه با بت‌شبا، کمی آرام می‌گیرد.

پایان رمان را به‌سختی می‌توان «خوش» انگاشت، چرا که وقایع ناگوار زیادی موجب شکل گرفتن این خوشی شده‌اند. مانند این است که تولد کودکی را جشن بگیریم که چندین ماه قبل مادرش را به خاک سپرده‌ایم. ترکیبی‌ست از خوشی و غم؛ داستان هر روز ما.
دستِ آخر، عشق، نیرویی‌ست که می‌تواند انسان را از فقدان آن بیچاره کند، از داشتن‌اش به جنب و جوش بیندازد، و از نرسیدن‌اش به جنون بکشاند؛ حال آن‌که انسان با انسان متفاوت است و این را هاردی با کاراکترهای معمولی‌ای که در زندگی واقعی جاذبه‌ای ندارند اما در قالب رمان باشکوه و قهرمانانه جلوه می‌کنند، به خواننده می‌فهماند.
        

56

پریسا

پریسا

1404/2/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

13

ناهید

ناهید

1404/4/6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خب... دارم اولین نظرمو برای یک کتاب مینویسم تا ثبت کنم و فکر می‌کنم باید سعی کنم نوشته بد و سریعی نباشه و برای همین از کاغذ و قلم کمک گرفتم. این کتاب رو از از کتابخونه دانشگاه امانت گرفتم. خیلی اتفاقی بین قفسه ها چشامو می‌چرخوندم که عنوان کتاب رو دیدم، از اونجایی که یادم بود مهسا این کتاب رو میخوند و معرفی کرده بود و با ذوقی که توی چشماش بود و ازش تعریف کرده بود من هم مشتاق به خوندش شده بودم پس چشم بسته برش داشتم.زمانی که شروع کردم به خوندنش خودمو بین شخصیت ها حس میکردم آقای هاردی طوری جزئیات رو وصف کردن که با تمام ذهن و هوشم من هم با بت شبا بودم با اون فکر میکردم تصمیم میگرفتم قلبم غمش رو حس می‌کرد با بت شبا بازار میرفتم نامه می‌نوشتم، با اوک از گله مواظبت میکردم با بالدوود عشق رو احساس می‌کردم، بین کارگر های مزرعه بودم و خودم رو از اون ها جدا نمی‌دیدم. واسه ساعت های در دنیای کتاب زندگی کردم و لذت بردم.
ترجمه از سیروان آزاد (نشر نو) بود و کاغذهایی که با گذر زمان زرد رنگ شده بودند خیلی بیشتر من رو به اون سالها نزدیک می‌کرد خوشحالم از اینکه این کتاب رو خوندم و همینطور ممنونم از مهسا که معرفی کرده بود ❤️اگر به کتاب‌های کلاسیک علاقه دارین انتخاب خوبی هست.
(در آخر دوست داشتم که بگم این کتاب رو زمان جنگی که رخ داد خوندم و وقتی میبینمش یاد اون روزا میفتم. ) 
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در ابتدای امر میل به این دارم که، مختصری از نویسنده‌ی توانمندِ این کتاب بنویسم. آن روزها که در سایت "نشرِ نو"، مشغول نگاه کردن به کتاب‌ها بودم و چشمم به کتابِ تازه منتشر شده افتاد؛ از همان روز، هم در دفتر یادداشت کردم و هم پسِ ذهنم داشتم که در اولین فرصت، پولی به جیب اگر بود؛ تهیه‌اش کنم. روزها گذشت و ۸ فروردین ۱۴۰۳ شد. پول داشتم، طرح خرید اعتباری اسنپ هم بود. صورتکِ زیر چهره‌ام تماماً ذوق بود و شعف. روز به نیمه رسیده بود که کتاب‌ها سفارش داده شده بود و می‌بایست صبر میکردم تا ۲۲ فروردین که ارسال شوند. گزافه گویی شد، قصد داشتم که بگویم در تمامِ این مدت حتی نگاهی هم به اسمِ نویسنده نیانداخته بودم و انتخاب کتاب تمام و کمال به عهده حس ششمم بود؛ نمی‌دانم چطور ولی رنگ و بوی کتابِ به درد بخور را می‌داند و من هم اعتماد کامل به او دارم.
همانطور که نمی‌دانستم کتاب از کیست، از قضا این را هم نمی‌دانستم که نویسنده زن است یا مرد. و زمانی که کتاب به دست بودم در دل، درودی بر این نویسنده که گمان می‌کردم زن باشد می‌فرستادم.
"تامس هاردی" به شدت جزء نگر است. به طرز دیوانه‌واری به همه چیز احاطه دارد و یا به قولِ "ویرجینیا وولف" بعضی نویسنده‌ها از همه چیز آگاهند. و من میمیرم برای این آدم‌های (مردها) جزء نگر و اهمیت دهنده‌ به جزئیات. 
"تامس هاردی" و هنرش هر دو مرهون خانواده‌ی او، موقعیت شغلی و اجتماعی خانواده‌اش هستند، هاردی در خانواده‌ای زندگی کرد که تماماً با هنر سروکار داشتند و همین برای، دیدِ وسیع و ماهر او کافی است.
از میان ادبیات کلاسیک جهان، ادبیاتِ انگلستان و از میان نویسندگانِ انگلستان، قلمِ هاردی، چیزی در خود داشت که حتی  ثانیه‌ای نخواستم که ای کاش زودتر تمام شود کتاب. مجذوبِ کتاب و شخصیت‌های کتاب بودم و در کنارِ آن‌ها.
از دستِ بت‌شبا حرص خوردم، از گابریل به دلیل سکوتش عصبانی بودم و با بولدوود همزاد پنداری کردم و چنان بود که می‌خواستم و می‌گفتم کاش، قصه به دستانِ من رقم می‌خورد.
در اکتبر با گابریل به پرچین تکیه زدیم و به آسمان نگاه کردیم و وضع ساعت را مشخص کردیم. و همه‌ی اینها به لطفِ قلمِ گرمِ "تامس هاردی" بود.
نکته‌ی دیگری که در ادبیاتِ جهان همه‌گیر و مرسوم است، نوشتن درباره‌ی روابطی در قالب زناشویی، امّا اغلب برای کسانی است که پیوندی با هم نداشتند و نویسنده انگار که به قصد چنین نوشته باشد. امّا هاردی با اعتقادی راسخ به مذهب خود از چنین امری اجتناب کرده بود و قوت‌غالب کتابِ او فنِ نویسندگی اوست.
علی‌ایحال حسرت می‌خورم که کتابی به نهایت زیبایی "به دور از مردم شوریده" ای دیگر نیست که بخوانم و از صمیم قلبم آرزو دارم که در ادبیاتِ کلاسیک و درامِ جهان کتابی به زیبایی و لطافتِ این کتاب پیدا شود و من بخوانمش و برای ساعاتی در او و با او زندگی کنم.
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به دور از مردم شوریده، بیش از آنکه یک داستان عاشقانه باشد، تصویری از کشمکش‌های درونی انسان در برابر سرنوشت و انتخاب‌هایش است. بت‌شبا اوردن، زنی مستقل و جسور، میان سه مرد با شخصیت‌های کاملاً متفاوت گرفتار شده است—اما این فقط یک مثلث عشقی ساده نیست. این داستان، روایت قدرت، وابستگی، غرور و پشیمانی است؛ جایی که عشق نه یک احساس لطیف، بلکه نیرویی است که سرنوشت را شکل می‌دهد.

گابریل اوک، مردی صبور و وفادار، نماد عشق آرام و پایدار است—اما آیا همیشه عشق صبور برنده است؟ سرهنگ تروی، جذاب اما ناپایدار، نشان می‌دهد که شور و هیجان همیشه با سقوط همراه است. ویلیام بالدوود، مقتدر و منطقی، عشق را به معامله‌ای میان عقل و احساس تبدیل می‌کند. در این میان، بت‌شبا، زنی که می‌خواهد مستقل باشد، اما در نهایت، انتخاب‌هایش او را به همان مسیری می‌کشاند که از آن گریزان بود.

هاردی با نثری رئالیستی و شاعرانه، داستانی را روایت می‌کند که در آن طبیعت، نه فقط پس‌زمینه‌ای برای اتفاقات، بلکه آینه‌ای از احساسات شخصیت‌هاست. باران‌های ناگهانی، طلوع‌های آرام، و شب‌های بی‌پایان، همگی بازتابی از کشمکش‌های درونی شخصیت‌ها هستند. این کتاب، بیش از آنکه یک داستان عاشقانه باشد، تحلیلی از روابط انسانی و پیامدهای انتخاب‌ها است—انتخاب‌هایی که گاهی، بیش از عشق، سرنوشت را رقم می‌زنند. ✨
اگر به داستان‌هایی با فضای کلاسیک، شخصیت‌های پیچیده و نثر دل‌نشین علاقه دارید، این کتاب می‌تواند تجربه‌ای فراموش‌نشدنی باشد. 
        

91

مریم

مریم

1403/11/12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          داستان این کتاب برای بعضی‌ها داستان گبریل اوکه و برای بعضی‌ها داستان بت‌شبا(پسر و دختر اصلی داستان). در حالی که داستان‌های عاشقانه‌ی کلاسیک معمولا قراره برای ما داستان هر دوی این انسان‌ها باشه. اما تامس هاردی در شخصیت‌پردازی و روند داستان عشق رو جزئی از زندگی می‌کنه و شخصيت‌هاش رو در مبارزات اصلی زندگی قرار می‌ده. شخصیت خیره‌سر و بی‌پروایی در مواجهه با عشق و شخصیت وفادار به یگانه عشق زمینیش رو کنار هم قرار می‌ده و حالا امتحان‌های بزرگ و رنج‌های عظیم زندگی رو بر سرشون فرود میاره. حالا ما اینجا مثل دهقانان وسکس به نظاره می‌شینیم این مبارزات شخصی رو. تامس هاردی این رو می‌دونه که عشق تنها مبارزه‌ی زندگی نیست و گاهی حتی بزرگترینش هم نیست. ما رو در مواجهه با عشق بین شخصیت‌های خلق‌شده‌ش به سرنوشت شخصی اون‌ها علاقمند می‌کنه. اینکه زیبایی و وفاداری این دو نفر در پس مبارزات زندگی به کجا خواهند رسید.
ویرجینیا وولف درباره‌ی رمان‌های تامس هاردی گفته "هنگامی که خود را به طور کامل تسلیم آن‌ها می‌کنیم، هنگامی که تاثیر کلی آن‌ها را بر خودمان ارزیابی می‌کنیم، نتیجه مؤثر و رضایت‌بخش است. از یوغ و تنگ‌نظری تحمیلی زندگی رها شده‌ایم. تخیل‌مان گسترش و تعالی یافته است؛ شوخ‌طبعی‌مان ارضاء شده است. زیبایی زمین را تا ته نوشیده‌ایم. همچنين به مامن روحی اندوهناک و فکور رانده شده‌ایم که حتی در غمناک‌ترین حالتش با نهایت صداقت رفتار کرد و، حتی زمانی که بیشترین وسوسه‌ی خشم را داشت، هرگز شفقت عمیق نسبت به آلام مردان و زنان را فرو نگذاشت. بنابراین آنچه هاردی به ما داده است رونوشت صرف زندگی در زمان و مکانی معین نیست. بینشی است درباره‌ی جهان و سرنوشت انسان بدان‌گونه که خود را بر تخیلی توانمند آشکار ساختند، بر نبوغی ژرف و شاعرانه، بر روحی رئوف و انسانی. "
        

5

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

"نیمی از ل
          "نیمی از لذتِ احساس در این است که آدم بتواند آن را درلحظه ی مناسب بیان کند".ص۲۲۰
.
ادبیات_داستانی_انگلستان

داستان در مورد دختری مستقل و به ظاهر منطقی بنام "بِت شِبا" است که بعد از مرگ عمویش، مزرعه و املاک وی را  مدیریت می کند و این در حالیست که در آن دوران، کمتر زنی، اینچنین مسئولیتِ مردانه ای را به عهده می گرفت. در این میان "بت شبا" میباید به یکی از سه خاطر خواهِ خود، جواب مثبت بدهد. هر کدام از خواستگاران او ویژگی خاص و منحصربفردی دارند و حال باید دید که دخترِ داستان چه تصمیمی (عاقلانه یا احساساتی) برای ادامه ی زندگی اش خواهد گرفت...
.
✍اگه بخوام باهاتون صادق باشم باید بگم ترجمه ی کتاب به معنای واقعی کلمه افتضاح بود🤐 و با اینکه قبلتر از ترجمه های آقای یونسی خونده بودم و راضی بودم(مثل ترجمه کتاب آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز) ولی این یکی واقعا صدمات جبران ناپذیری بر اعصاب خواننده وارد میکنه🤕
.
✍قلمِ نویسنده هم پیچیدگی های خاص خودش رو داشت ولی در کل خوب بود و توصیفاتِ مکانی ای که از فضای داستان میگفت، قشنگ و شورانگیز بود😍.
.
✍موضوع داستان هم خوب بود ولی جذابتر میشه اگه این داستان در سنین ۱۸ تا ۲۵سالگی و یا در دوران مجردی خونده بشه. شاید برای باقیِ سنین کمی کِسل کننده و اصطلاحا لوس بازی بیاد🙂.
.
✍پایانِ داستان اما قشششششنگ و آموزنده بود. و از پایانهای کلاسیکی هست که تا همیشه در ذهن خواننده باقی خواهد ماند🥰.
.
        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به دور از مردم شوریده
تامس هاردی
ترجمه ابراهیم یونسی
نشر نو
صفحه ۵۲۲

به دور از مردم شوریده یک عاشقانه کلاسیک  با یک قصه سر راست و بیان شاعرانه است.
شخصیت اصلی قصه دختری زیبا و مستقل به نام بت شبا آوردین است که وارث مزرعه عموی خود می شود.
سه خواستگار با شخصیت های متفاوت به بت شبا علاقمند می‌شوند و تصمیم و انتخاب های بت شبا موضوع قصه است.
اگر ده سال جوان تر بودم و مجرد از خواندن کتاب بیشتر لذت می بردم و چقدر حیف که دیگه عاشقانه های کلاسیک خیلی مورد علاقه ام نیست.
ترجمه کتاب هم اصلاً خوب نبود و همین هم در بی علاقگی من بی تأثیر نبود.
از پست جلد کتاب
به دور ازمردم شوریده نخستین اثری بود که نام تامس هاردی را در مقام نویسنده ی رمان مشهور و محبوب همگان کرد. هنگامی که بت شبای زیبا وارث مزرعه ای می‌شود، عشق و علاقه سه خواستگار متفاوت را به جانب او می کشد: نخست گابریل که مردی ساده و بی آلایش است؛ دوم گروهبان فرانسيس جوان خوش پوش و لاابالی، و بالاخره آقای بالدوود مزرعه دار، مردی میان‌سال و مورد احترام. انتخاب بت شیا و تراژدی ناشی از آن جان مایه ی یکی از پرخواننده ترین و بحث برانگیز ترین رمان های کلاسیک شده است.
        

15

امیر کوهی

امیر کوهی

6 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به احتمال زیاد بسیاری از شما قطعه‌ی کم نظیرِ "غوغای ستارگان" (امشب در سر شوری دارم) را شنیده اید و از تکثر اجراهای آن آگاهید. اما شاید یکی را به دیگر نسخه ها ترجیه می‌دهید؛ در ذهن من نیز این قطعه با صدای آقای اصفهانی معنا پیدا کرده و علاوه بر صدای دلنشینِ غالب بر اثر یک لحظه نیز بر انتخابم اثر گذاشته، جایی که میخواند: "سبو بریزم ساغر شکنم" 
این لحظه نفسم را بند می آورد و مو بر تنم سیخ می‌کند شاید فقط برای من اینگونه است، شعر همان شعرِ همیشگی است اما "خوانش" کار را چنان در می آورد که به زبان نمی‌آید .
حالا اینها چه ربطی دارد به تامس هاردی و به دور از مردم شوریده؟

باید با آن جمله‌ی کلیشه ای شروع کنم که همه‌ی داستان ها گفته شده اند و هر نویسنده با هنرش آن را بازمی آفریند.
و به نظر من برخی داستان ها بیش از حد گفته شده اند و شاید تکراری می نمایند. اما باز "خوانشِ" هنرمندانه آن را قابل توجه می‌کند و این هنرِ تامس هاردی است.
قصه‌ی عاشقانه‌ی تکراریِ کلاسیک را اینجا نیز میبینم، همان شعر تکراری بارها خوانده شده اما تفاوتش را همین لحظه های نابی که ذکرش رفت می سازند و خود قطعه هم واقعا چیز گوش نوازی / خواندنی است.

به دور از مردم شوریده (با این نام زیبا که نشان از شاعرانگیِ هاردی است) قصه‌ی بت‌شبا اوردین دختر جوانی است که عهده دارِ مزرعه‌ی عموی مرحوم مایه دارش می‌شود و در این بین درگیر ماجراهای عاطفی با سه مردِ متفاوت از هم می‌شود که حالات و احوالات هرکدام خواندنی است و بهتر است خودتان بخوانید.
اما خودِ هاردی از بین این سه مرد یکی را برگزیده است و مخاطب را نیز با او همدل می‌سازد آن هم نه با برچسب های مثبتِ زورکی بلکه با قدرتِ روایت.
به این شیوه که قصه را نه با شخصیت اصلی که ظاهراً بت‌شبا است، بلکه با همان یک خواستگارِ مذکور به نام گابریل اوک آغاز میکند و ما تقریبا تا صفحه‌ی پنجاه به واسطه‌ی یکی دو اتفاق تراژیک با او ارتباط برقرار میکنیم و طرف او می‌شویم و بدین شیوه تامس هاردی با زیرکی شخصیتِ محبوب ما را می‌سازد و در ادامه نیز به زیبایی و ظرافت پرورشش می‌دهد.

طبیعت عنصر مهمی در رمان است و در جای جایِ آن جاریست و از این طبیعت در خدمت داستان به خوبی استفاده می‌کند و به نظرم در آن به شهود می پردازد.
هاردی شاعر بود و این شاعرانگی در نثر به خوبی پیداست و قلمش واقعا گاهی بیش از حد خوب می‌شود
یک جایش که در خاطرم نقش بسته دو لحظه ای است که میخواهد ساکت بودنِ روستا را نشان دهد و هنگامی که همه چیز در خوبی و خوشی است آنجا را چنان توصیف می کند که (نقل به مضمون) : شیاطین از اینجا رخت بسته اند و حضور خدا و پریان حس می شود و آرامشی وجود دارد. 
اما در جایی که دقایق قبلش هوا حسابی پس شده میگوید چنان سکوتی است که تنها صدای گوش خراشِ قژقژ ساعت زنگ زده و تیک تاک آن به گوش می‌رسد و این کمالِ هنرِ نگو نشان بده است.

در ادامه نیز هاردی از عناصر ناتورالیستی در داستانش استفاده می‌کند اما کلیت داستان ناتورالیستی به حساب نمی آید و این شخصی سازیِ یک سبکِ ادبیِ پذیرفته شده نکته‌ی جالب توجهی بود.
برای مثال جایی در میانه‌ی داستان یکی از شخصیت های فرعی، کلیسای مقرر شده را با کلیسای دیگری اشتباه می گیرد و همین اشتباه ساده و طبیعی و خارج از اختیار به نوعی آن اتفاق اصلی داستان را رقم می‌زند که به جهت فاش نشدن بیش از این نمی‌گویم.
و همچنین موارد دیگری که گفتنش لذت متن را کم می‌کند.

اما برسیم به مهمترین نکته از نظرِ من که همان لحظه های نابِ تکرار نشدنی است و الحق هاردی در این داستان به ظاهر تکراری از این لحظات کم ندارد. ( گذارا به چند مورد اشاره میکنم که لو ندهم)
همان اتفاق تلخ اوایل داستان بابت سگ نابالغی که زیاد از حد می‌دود (خودِ این امر نیز نیمچه‌ناتورالیستی است) یا دیدار مجدد اوک با بت‌شبا که کارکرد حسیِ بی نظیری بر مخاطب دارد یا آن شبِ بارانی و طوفانی (که به نظرم تشبیهات و توصیفات آن فصل را باید هر علاقه‌مندی به نویسندگی بخواند) و ذکر فراموشی بالدوود (فوق العاده است) و مورد آخر یکی از صحنه های پایانی که گفتگوی دو شخص با سرود کودکان کلیسا ترکیب می‌شود و چندین مثال دیگر که زیاده گوییِ من است و جای تجربه‌ی ادبی را نمی‌گیرد.

موضوع اصلیِ بحث هاردی عشق است و آن را به زیبایی از جنبه های مختلف بررسی می‌کند.
کلاسیک های زیبا از پیچیدگی به سادگی رسیده اند و هرچند پایانشان هم قابل حدس باشند اما این سادگی نشانِ خالی بودنشان نیست باید بخوانیم تا بفهمیم این بزرگان در خاک رفته چقدر هنرمند بودند.
مثل یک قطعه‌ی قدیمیِ شنیدنی و گوش نوازند که مدام به لحظه های "سبو ریختن و ساغر شکستن" می‌رسند.

سادگی، سخت و زیباست!
        

43