یادداشت مهسا

مهسا

مهسا

1403/12/14

        یادداشتی بر به دور از مردم شوریده:

قدم زدن با گابریل اوک و دید زدن دختری تیره‌مو با ژاکت سرخ‌رنگش، نگاه راضی دختر به خودش در آینه‌ای کوچک و دستی، نشسته در میان اثاث‌اش، یا به‌هوش آمدن گابریل در خانه‌اش و یافتن خود در آغوش بت‌شبا که او را بیدار کرد، چموشی بت‌شبا بر روی اسب مطیعش و انجام حرکاتی نمایشی روی آن موجود چهارپا… آه همه‌ی این‌ها پیش از رسیدن رنج و محنت، چون رویایی می‌ماند. رویای جوانی و رویای جاودانگی. آن حس کودکانه‌ای که لحظه‌های خوش را ابدی می‌بیند و رنجی که زمان و بزرگ‌سالی با خود می‌آورند را تنها در زندگی اطرافیان باور می‌کند.

به دور از مردم شوریده! اما کدام‌یک از کاراکترها می‌تواند خودش را از این مردم شوریده جدا ببیند؟
به دور از مردم شوریده، قصه‌ی اهالی یک روستاست که شاهد زندگی بت‌شبا اوردین‌اند: زنی مزرعه‌دار و وارث عمویش.
آن‌چه می‌بینیم، تقریبا همان چیزی‌ست که بیلی اسمالبری، جوزف پورگراس، جان کوگن، و کینی‌بال می‌بینند؛ این مردم ایستا و ثابتِ روستا. هوا چه آفتابی باشد و چه بارانی، بت‌شبا ازدواج کرده باشد یا نکرده باشد، و تروی مرده باشد یا زنده، آن‌ها در زمین‌های کشاورزی مشغول به کار خواهند بود. این جماعتی‌ست که تفریحش قضاوت زندگی اربابان و ملاک است، درباره‌شان داستان‌سرایی می‌کند و در مهمان‌سراها و پاتوق‌هایش همیشه خبری تازه و داغ پیدا می‌شود. جماعتی که نمی‌داند نیم‌چه باوری که به مذهب‌اش دارد را نگه دارد یا دور بیندازد.

داستانی که در معنای رابطه و ازدواج کنجکاوی می‌کند و روی مرز سنتی بودن و امروزی بودن، روستایی بودن و شهری بودن، منطقی بودن و احساسی بودن، مجرد بودن و متأهل بودن، دختر بودن و زن بودن، و در آخر زنده بودن یا مردن، می‌لغزد.
زن بودن در محیط کاری مردانه، در قرن نوزدهم انگلستان، کاری‌ست که بت‌شبا در بیست سالگی انجام می‌دهد. نگاه هاردی به زن از جایی حائز اهمیت می‌شود که، آن را با روحیه‌ی مردانه می‌آمیزد و نه‌تنها برای ساده کردن کاراکتر بت‌شبا اقدامی نمی‌کند، بلکه روی پیچیدگی روح زن و تنیدگی ویژگی‌های زنانه و مردانه تاکید می‌کند. اما بت‌شبا به‌تنهایی نماینده‌ی زنان نیست و گابریل هم نماینده‌ی مردان نیست. در کنار هر دوی این کاراکترها، دو کاراکتر دیگر با تناقضاتی لمس‌شدنی مشاهده می‌شوند. کنار بت‌شبا، کاراکترهای لیدی و فنی را داریم، و کنار گابریل، بولدوود و تروی را.

بت‌شبا علاقه‌ای به «لیدی» یا «فنی» بودن ندارد، او دوست دارد شبیه به گابریل باشد. مانند او فکر کند، مانند او رنج را تاب بیاورد، و مانند او دعا کند. و گابریل؟ او از چیزی که هست راضی‌ست. حتی تروی هم جایی از «خود بودن» بیزار می‌شود و به دنبال تغییر «خود» می‌رود، اما آیا این «خود» تغییرپذیر است؟ آیا «از خودبیگانگی» بولدوود او را به جنون نمی‌کشاند؟
اگر پشت همه‌ی این‌ها عشق یک زن نهفته باشد، پس این عشق را نمی‌توان سرزنش کرد که در هرکس نتیجه‌ای متغیر را آشکار می‌کند. این ضعف و قوت روح است که هاردی به کمک آن توانایی کاراکترهایش در رویارویی با عشق را می‌سنجد.
اما در برخورد با ازدواج، هاردی نویسنده‌ای به‌مراتب سخت‌گیرتر است. ازدواج در «به دور از مردم شوریده» تجلی مادیات و مالکیت، تجلی امید و انتظار، و در نهایت تجلی پایداری و عشقی «به نیرومندی مرگ» است. این‌ها جنبه‌هایی‌ست که ازدواج «می‌تواند» باشد، اما لزوماً همه‌ی جنبه‌ها به خوشبختی نمی‌انجامند.

تصور کردن هاردی بدون نقاشی‌های واقع‌گرایانه و پرجزئیات از مناظر و رنگ‌هایی در هم تنیده، تقریبا غیرممکن است، همان‌طور که جدا کردن نثرش از شعر کاری‌ست به‌واقع سخت. علاقه‌ی او به نقاشی و شعر را می‌توان در ارجاعاتی دید که به دیگر آثار ادبی و نقاشی‌هایی مرتبط با آن‌چه در خیالش می‌گذرند، می‌کند. شاعرانی چون شلی، اسکات، کیتس، براونینگ، شکسپیر و نقاشانی چون رامبرانت، ترنر و پوسن، در شکل گرفتن این رمان فوق‌العاده نقش داشته‌اند.
جشن کریسمسی که در خانه‌ی بولدوود برپا می‌شود، یکی از فراموش‌نشدنی تصاویری‌ست که از یک رمان در خیالم شکل گرفته‌است. می‌دانم که در آن لحظات، هر کلمه‌ای که می‌خواندم، به تصویری بدل می‌شد، و تجربه‌ام را از خواندن، به دیدن تبدیل می‌کرد.

اگر هر کتاب را به یک جهان هستی تشبیه کنیم، هاردی خدایی‌ست که در قالب طبیعت با انسان‌ها رفتار می‌کند. گل‌هایی که تروی روی قبر دلداده‌اش چیده است را با خشم می‌راند، و با آواز گنجشکان و نسیم خنکش، بت‌شبا را پس از بدترین شب زندگی‌اش آرام می‌کند. هاردی در هیچ چیز زیاده‌روی نمی‌کند. طنزی که هر از گاهی میان خطوط دلبرانه آشکار می‌شود، کم است اما قوی، و فشار غمی که هرچندوقت بر کاراکترها و خواننده وارد می‌شود، زیاد است اما به درازا نمی‌کشد. تعادلی که در نتیجه ایجاد می‌شود، به خواننده‌ اجازه‌ی نفس کشیدن می‌دهد. شبی که بت‌شبا از رنجی که می‌کشد، به زنی بزرگ‌تر از سن و سال خود بدل می‌شود، شبی سرنوشت‌ساز که بت‌شبا را وادار به انجام کارهایی می‌کند که تصورش را نمی‌کرد، شبی که از خانه‌ی خودش فرار می‌کند و به طبیعت پناه می‌برد، بله، این شب صبح می‌شود و خواننده هم‌راه با بت‌شبا، کمی آرام می‌گیرد.

پایان رمان را به‌سختی می‌توان «خوش» انگاشت، چرا که وقایع ناگوار زیادی موجب شکل گرفتن این خوشی شده‌اند. مانند این است که تولد کودکی را جشن بگیریم که چندین ماه قبل مادرش را به خاک سپرده‌ایم. ترکیبی‌ست از خوشی و غم؛ داستان هر روز ما.
دستِ آخر، عشق، نیرویی‌ست که می‌تواند انسان را از فقدان آن بیچاره کند، از داشتن‌اش به جنب و جوش بیندازد، و از نرسیدن‌اش به جنون بکشاند؛ حال آن‌که انسان با انسان متفاوت است و این را هاردی با کاراکترهای معمولی‌ای که در زندگی واقعی جاذبه‌ای ندارند اما در قالب رمان باشکوه و قهرمانانه جلوه می‌کنند، به خواننده می‌فهماند.
      
528

35

(0/1000)

نظرات

میخواستم بپرسم بت شبا با گابریل ازدواج می‌کنه آخرش یا نه... ولی جوری که با اشتیاق توی یوتیوب  تعریف میکردید فک کنم یکی از خوبی های این کتاب همینه که منتظر بمونیم واسه سرانجامش D:

0