معرفی کتاب عقرب های کشتی بمبک اثر فرهاد حسن زاده

عقرب های کشتی بمبک

عقرب های کشتی بمبک

فرهاد حسن زاده و 1 نفر دیگر
4.0
61 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

106

خواهم خواند

34

ناشر
افق
شابک
9789643695941
تعداد صفحات
276
تاریخ انتشار
1390/9/7

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب عقرب های کشتی بمبک، ویراستار مژگان کلهر.

لیست‌های مرتبط به عقرب های کشتی بمبک

یادداشت‌ها

        عاشق گروه عقرب ها شدم.دوست‌داشتنی، توی اعصاب، بامزه و پایه . 
هر‌آنچه که یک نوجوان از یک گروه دوستی میخواد. 
لهجه دوست داشتنی بود اما حجم حرف های زشتش بالا بود 🤭
با این که در بخش هایی از کتاب داستان کند پیش می‌رفت خصوصا ابتدای کتاب ، در بخش های انتهایی سرعت داستان غیر مجاز بود .بعضی اتفاقات خیلی یهویی می‌افتاد طوری که میگفتی _ چی شد که اینطور شد؟!  
به نظرم چالش اصلی زمانی بود که گروه عقرب قربان رو در گیرو دار انقلاب گروگان گرفتن و پدر خلو می‌خواست خوش خدمتی کنه اما سریع تموم شد .. 
شخصیت های اضافه هم کم نبود و یا خرده داستان هایی که متوجه نمیشدی آخرش چی شد . 
در ضمن توصیفات و تصویرسازی های خوبی داشت.
در کل برای نوجوان ها جذابه .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          فرهاد حسن زاده چند رمان دارد که از تجربه‌ی زیست  او در آبادان ریشه گرفته است.به جز این کتاب ،هستی و ماشو در مه هم در فضای جنوب متولد شده اند  و آنها را خوانده ام.اما عقرب های کشتی ...طنازترین اثر بین آثار اوست.کتابی که جذاب تر از دو اثر قبلی است و  موقع خواندن همیشه  یک لبخند روی لب است. اثری که می توان صد در صد آن را متعلق به دنیای نوجوانی دانست.

تمام مولفه‌های داستانی مثل دغدغه شخصیت،عملکرد شخصیت  در بحرانها،آرزوها و روابط دوستی بین بچه ها همگی متعلق به دوران نوجوانی است و معلوم نیست نویسنده‌ی بزرگسال  پشت فرمان کتاب نشسته است.نویسنده ای که ادای  نوجوانان را در نمی آورد.بلکه خودش نوجوان است.راستی لهجه‌ی جنوبی شخصیتها از دیگر جذابیت های  شیرین داستان است.

از آن کتاب‌هاست که به دست مخاطب می چسبد و تا آخر را یک نفس می خواند.دیالوگ ها و نسبت  آن به تصویر و روایت آنقدر اندازه است که  در هیچ قسمت کسالت، دامن گیر خواننده نمی شود.
طنز نهفته در اعمال و رفتار شخصیت خلیل و بقیه عقربها،  نمونه ای مثال زدنی و خوب برای آموزش طنز است.بیراه نگفته اند که نویسندگی در خون جنوبی هاست.
اینها که گفتم ذکر خیر کتابی بود که مخاطبش را خوب می شناسد .با این حال مگر می شود گلی بی خار باشد؟
به رسم رمان های نوجوان خودم را آماده کرده بودم که فحش یا تکه کلام های نا مناسب در کتاب ببینم،ولی بیشتر از انتظارم بود.
جوری که خوبی های داستان را تحت الشعاع قرار می دهد و راحت نمی شود این کتاب را در قفسه کتابخانه‌ی مدارس گذاشت.
اگر برای نوجوان ۱۵ تا ۱۸ فقط  دیالوگ های داستان خاطره و خنده است ولی برای گروه های سنی پایین تر  مناسب نیست.

از طرفی برخی موارد باور پذیر نبودند یا طرح آن در داستان مناسب نبودند:
_مثل خاکی و بی ریا بودن بیش از حد کیوان با بچه ها
یا تغییر  ناگهانی سروان قربان 
_زیاد بودن بعضی شخصیتها در خانواده کیوان که نقشی در داستان نداشتند مثل اسدالله و مادربزرگ 
_اشاره ناقص به جریان های فعال علیه شاه و تاکید بیش از حد به نقش توده ای ها
_ماجرای ورود خدیجه خپل وبچه هایش به منزل خلیل و...
چون داستان خیلی جذاب و سرگرم کننده بود، بابت کم کاری داستانی همان یک امتیاز را کم می کنم. باقی نوش جان نویسنده‌ی خوش قلمش!
 
        

8

          شیرینی زبان و طنز به کار رفته در کتاب، آن را به رمانِ پُرکِششی برای نوجوان‌ها تبدیل کرده است. شخصیت‌ها لهجهٔ بانمکِ جنوبی دارند و می‌توان گفت تقریباً هر کدام لحن مخصوص به خود را دارند. شخصیت‌پردازی‌ها هم جان‌دار و باورپذیر هستند.

داستان گیرا، پُرچالش و جذاب روایت شده است. گاهی راوی که ازقضا یک نوجوان است، مستقیماً با خواننده هم‌صحبت می‌شود. در سینما از این تکنیک با نام "شکستن دیوار چهارم" یاد می‌شود و در داستان‌نویسی "اِسکاز". به نظرم این تکنیک متن را برای مخاطب نوجوان، دوست‌داشتنی‌تر کرده است. اگرچه امروزه، رویکردِ اهالیِ ادبیات به اِسکاز متفاوت می‌باشد.

توصیفاتِ نویسنده کاملاً تصویرساز است‌. جزئیات خوبی ارائه می‌دهد که احساسات مخاطب با اثر درگیر می‌شود. فضاسازی‌ها  هم خیلی خوب هستند. 

شروع و پایان هر فصل خوب نوشته شده و فصل‌های کوتاه‌، برای مخاطبِ نوجوان که عموماً کم‌حوصله است، مناسب‌اند. 

راوی در مثال‌هایش ارجاع فرامتن دارد؛ مثلاً "ادای بهروز وثوقی را در می‌آورد، تو فیلم گوزن‌ها" یا "یکی نبود به من بگوید لانگ جان سیلور شدی یا دزد دریایی یا علاءالدین"، اشاره به "پوستر فیلم همسفر" یا "شخصیت هاکلبری فین".

تا نیمهٔ رمان به نظر می‌رسید داستان طبق سفر قهرمان نوشته شده باشد، اما ادامهٔ داستان نشان داد که این‌طور نبوده است.

 دیالوگ‌ها به‌صورت محاوره نوشته شده که حس خوبی به مخاطب می‌دهد. اگرچه در خود متن هم کلمات محاوره که مربوط به گویش جنوبی است، دیده می‌شود؛ مثل "زن سیگاریه یا دیلاقه، راسیاتش." به نظر می‌رسد استفاده از چنین کلماتی در ادبیات جنوب، نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه حال‌وهوا و فضا را بهتر منتقل می‌کند.

ازطرفی شخصیت‌ها کلمات، عبارات و اصطلاحاتی استفاده می‌کنند که بین نوجوان‌ها رایج است. همین مسئله باعث می‌شود تا سن‌وسال شخصیت‌ها و حال‌وهوایشان بهتر منتقل بشود. بگذارید یک مثال بزنم "ما را کشته بود با این گاس گفتنش"، "دهن آدم را سرویس می‌کردند" یا یک‌سری کلمات مثل "اجق‌وجق، خارجکی، دیلاق، راست‌راستکی."

در متن کلمات عامیانه زیاد به چشم می‌خورد؛ مثل "یواش‌یواش، ول‌کن نبود، گنده، واویلا می‌شد، دوروبرها، نم‌نم برگشتیم." این کلمات صمیمیت و سادگی گویشِ نوجوان‌های جنوبی را بهتر منتقل می‌کند. 

نویسنده اصطلاحات مربوط به منطقهٔ خودشان را در متن به کار گرفته است؛ مثل "سِی کن، گاسَم= شایدم، گاس و شُوِی‌شُوِی."

راوی در توصیف و تمثیل‌هایش اغراق‌های دلنشینی به کار می‌برد. این ویژگی را در طرز صحبت کردن یک نوجوان به‌خصوص اگر جنوبی هم باشد، می‌توان دید. ازطرفی این نوع اغراق‌ها متن را برای خوانندهٔ نوجوان هم دوست‌داشتنی و جذاب می‌کند. مثلاً "تفی انداخت که یک کیلو وزنش بود." یا "ماشین گنده، عینهو کشتی پت‌وپهن"، "صد بار بهش گفته بودم"، "با صدای خروپفش هفت خانه این طرف و آن طرف را خرج می‌داد."

اما

ازطرفی فحش دادن در دیالوگ‌ها، در صفحات زیادی از کتاب به چشم می‌خورد.

به نظرم یک بخش از داستان خیلی خوب جا نیفتاده بود. باتوجه‌به ویژگی‌هایی که از شخصیت کیوان ارائه شده بود، یک‌سری از رفتارهایش باورناپذیر بودند. مثلاً اینکه یک شب را به خانه نرود و توی بمبک بخوابد.

دوست داشتم داستان با یک فرودِ آرام‌تری تمام می‌شد. به صفحهٔ آخر که رسیدم دیدم تمام شده 😅 و انتظارش را نداشتم. اگرچه ادامه دادن داستان هم کار را به زیاده‌گویی و بیهوده‌گویی می‌کشاند.

📚 خلاصه‌ی داستان:
راوی داستان خَلو یا خلیل، نوجوانی است که به همراه دوستانش شُکری و مَنو و ممدو عضو باند عقرب هستند. گروهی که خودشان این نام را بر آن گذاشته‌اند. پاتوقشان بمبک است. یک لنج چوبی بی‌صاحب که لنگر انداخته کنار شطِّ بهمن‌شیر و صاحبش افتاده زندان. بچه‌ها طیِ حوادث سال ۱۳۵۷ شمسی، درگیر ماجرایی می‌شوند و مخاطب را با خود همراه می‌کنند.
        

2

سمی

سمی

6 روز پیش

          واقعیت و خیال یکی هستند. فکرها حقیقی‌اند، حتی فکر چیزهای خیالی. ستاره‌های نامرئی، آسمان نامرئی، صدای تنفس من، صدای تنفس کاتیا.
دعای پیش از خواب، رسوم کودکی، سنگینی کودکی. شاید پیش از اینکه بیدار شوم بمیرم. همه چیز با چه سرعتی می‌گذرد. دیروز کودک، امروز پیرمرد، و از آن‌وقت تاکنون قلبم چندبار تپیده، چند بار نفس کشیده‌ام، چند واژه گفته‌ام و شنیده‌ام؟ کسی لمسم کند. دست به صورتم بگذار و با من حرف بزن...
.
.
به نظرم خیلی با کتاب‌های دیگه‌ی پل استر فرق داشت.
داستان زندگی یک پیرمرد به نام آگوست که با دختر و نوه‌اش کاتیا زندگی می‌کند.
هر سه به نوعی دچار بحران عاطفی و شکست در زندگی شده‌اند که ما خواننده‌ی داستان زندگی آن‌ها هستیم. گاهی آگوست راوی است و گاهی داستان را از میان گفت و گوهای او و فلش‌بک‌هایی که به گذشته می‌زند متوجه می‌شویم.
پیرمرد راوی حقایقی از زندگی عاطفی، شکست، دوری، دلزدگی، جنگ و ارتباط با فرزند و خیانت و رنج است.
با تمام متفاوت بودنش با بقیه‌ی کتاب‌های پل استر من بدم نیومد.
        

0

سودآد

سودآد

1402/12/22

^تقدیم با
          ^تقدیم با یک دنیا عشق و ارادت به عقرب های کشتی بمبک^
سلام خدمت خلیل دشنه شاید هم تشنه!
آشنا شدن با تو شاید کمی دیر اتفاق افتاد، حالا در آخرین روز های سالی که کم کم دارم پیر می‌شوم و گرد پیری بر قلب و جسمم نشسته است، فکر نمی‌کردم آشنا شدن با خلو انقدر برایم جذاب باشد. خلو عزیزم! دنیایی که برایم به تصویر کشیدی پر از غم های عمیقی بود که می‌شود برای هر کدام ساعت‌ها گریه کرد، اما تو با آن لهجه شیرینت طوری از این غم ها گزک ساختی که من وسط بغض هایی که برای تنهاییت داشتم می‌زدم زیر خنده.
دلم برایت تنگ می‌شود .برای تو و همه ی اعضای بمبک.
دلم جایی شبیه بمبک می‌خواهد؛همانقدر دنج,همانقدر دور افتاده,همانقدر ناشناخته ونزدیک دریا که صدای موج ها را بشنوم.از بمبک مهم تر، دلم ممدو و شکری ومنو را می‌خواهد ودوستی هایی این چنینی.دلم لک زده برای آن روز های پر از هیجان و خوشی و بی قیدی نوجوانی.
 
آقای فرهاد حسن زاده کاش در نوجوانی با شما آشنا می‌شدم.قلمتان تک تک سلول هایم را برد به آن دوران خوش.
کلام آخر، همان حرفی است که خلو می خواست به گلدونه  بزند:«آقای خلوِ دوست داشتنی و تنها،رئیس باند عقرب، مو....مو...مو...مونِه یک بار سِوار موتورت کن و بِبَرُم به کوچه پس کوچه های نوجِوونی».
        

5

          خلو یا همان خلیل (و شاید حتی کامبیز!🤭) راوی داستان است، داستانی که اقای حسن زاده خواسته برای ما تعریف کند و خلو برایمان کم نگذاشته.
با وجود انکه زبان معیار در گفتگوها رعایت شده بود، اما لهجه‌ی جنوبی و آبادانی به خوبی به خواننده منتقل می‌شد.
بازی های کلامی و زبانی کتاب هم کم نبودند. مثل جیمبگلو که هرجا یک معنی می‌داد یا دموکراسی که دُم ِ کرسی خوانده شد یا شُکدی که لبش شِکری بود یا صغری و کبری دختران خدیجه و ...این بازی‌ها را که می دانم خیلی‌هایش را بعد از دوباره خوانی کتاب خواهم فهمید، خیلی دوست داشتم. 
راوی داستان هم بسیار کاردرست بود و ما روایتی طنازانه از او می‌شنیدیم، روایتی که گاه و بیگاه خنده بر لبانمان می‌نشاند.
محتوای داستان با محوریت نوجوانی است که مادرش را سال پیش از دست داده و با پدر معتادش زندگی می کند‌. خرج زندگی را هم او با شستن قبرهای قبرستان در می‌آورد. او همکاران دیگری هم دارد که با هم تیم عقرب را تشکیل داده‌اند. در یکی از روزهای کاری! اتفاقی در قبرستان می افتد که مقدمه‌ای برای باقی اتفاقات کتاب است.
زمان داستان نزدیک انقلاب است و اتفاقات، حال و هوای آن ایام را دارد. نوجوان هم از سخنرانی های مراسم تدفین شهدای آن روزها، با انقلاب و شرایط جاری جامعه اشنا می شود.
تنها نکته منفی ناسزاهای زیادی بود که بین این دوستان رد و بدل می شد که کاش نبود.
        

3

          «به نام خدا»
زیاد که از خواندن کتابی بگذرد نوشتن برایش سخت می‌شود پس کوتاه_برای خالی نماندن عریضه_ نکاتی می‌نویسم:

شخصیت اصلی_راوی بسیار خوب کار شده و لحن گیرا و بیان ویژه‌ای دارد. پرگویی‌هایش نه تنها خسته‌کننده نیست بلکه لذت‌بخش هم هست. طنز بی‌ریا و ساده‌دلانه‌ی اثر هم مدیون همین راویِ بی‌شیله‌پیله است. یک نوجوان جنوبیِ خون‌گرمِ دوست‌داشتنی.

فضا و ایده و شخصیت‌های داستان اغلب بدیع و کم‌نظیر‌اند.

داستان هم با اینکه مبتنی بر هیجان نیست اما هیجان‌انگیز هست.

نویسنده اشارات سیاسی جالبی در اثر گنجانده اما دیدگاه سیاسی خودش مشخص نمی‌شود. هرچند رگه‌هایی از چپ‌گرایی در کتاب هست اما با شناخت من از آقای حسن‌زاده جور درنمی‌آید و به نظرم بیشتر به خاطر پردازش فضای آن‌ زمان آبادان است.

 در رمان به عشق نوجوانی نیز پرداخته شده اما کاملاً عفیفانه.

پایان‌بندی هم بیش از اینکه سیاسی باشد عاشقانه و انسانی است. 
گویی نویسنده می‌خواهد بگوید آخرش آنچه می‌ماند همین رفاقت‌ها و عاشقی هاست.

پ.ن: یکی از نکات جالب کتاب این بود که راوی گاهی با نویسنده( اسم آقای حسن‌زاده را می‌آورد!) حرف می‌زد و گاهی هم با خود مخاطب صحبت می‌کرد. این ترفند‌های واقع‌گرایانه خیلی دل‌نشین بودند.




        

14