معرفی کتاب ترجمان ناخوشی ها اثر جومپا لاهیری مترجم حمیده صفارمحمدی

ترجمان ناخوشی ها

ترجمان ناخوشی ها

جومپا لاهیری و 1 نفر دیگر
3.7
116 نفر |
38 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

178

خواهم خواند

41

ناشر
مردمک
شابک
9649125140
تعداد صفحات
308
تاریخ انتشار
1382/3/6

توضیحات

        نویسنده کتاب "جومپالاهیری "فرزند یک خانواده مهاجر هندی است که در ایالات متحده بزرگ شده است .وی در آثارش سرگردانی فرهنگی ـ هویتی نسل مهاجران  (فرزندان مهاجران که در غربت متولد شده اند) را توصیف می کند" .در کتاب  ترجمان ناخوشی ها، جومپالاهیری چکیده ای از تجربیات جهانی را بیان می کند که  می تواند در مورد تمام کسانی که بزرگ شده اند، خانه شان را ترک کرده اند، عاشق  شده اند و در عشق شکست خورده اند و از همه مهمتر بیگانه بودن را تجربه  کرده اند مصداق پیدا کند ."...این کتاب مجموعه 9داستان کوتاه است که  عبارت اند از" :اشکال موقتی"، "شب هایی که آقای پیرزاده به خانه ما می آمد"،  "ترجمان ناخوشی ها"، "یک دربان واقعی"، "سراب"، "خانه خانم سن"، "این  خانه مقدس"، "دوای درد بی بی هالدر "و "سومین و آخرین قاره ."
      

پست‌های مرتبط به ترجمان ناخوشی ها

یادداشت‌ها

اِلی

اِلی

1400/10/19

          گفتن اینکه این کتاب برای نویسنده اش جایزه پولیتزر را به ارمغان داشته برای شرح ارزش کتاب بسنده است. لاهیری در سال پایانی قرن بیستم، این مجموعه داستان را که حاوی نه داستان ارزشمند به نام های «یک موضوع موقت»، «وقتی آقای پیرزاده برای شام می آمد»، «مترجم دردها»، «دربان واقعی»، «جذاب»، «خانه خانم سن»، «این خانه متبرک»، «معالجه بی بی هالدار» و «سومین و آخرین قاره» است به چاپ رسانید. برای خواننده ناآشنا با ادبیات مهاجرت، این مجموعه داستان به دلیل تعلق خاطرش به فرهنگ شرقی از یک سو و به دلیل بحران هویتی جاری در آن از سوی دیگر دلپذیر به نظر می رسد؛ اما این پایان ماجرا نیست. دانستن اینکه این بحران هویتی از تقابل و در عین حال همنشینی فرهنگ شرق و غرب و طوفان آتشین میان این دو نشات می گیرد خود نقطه آغازی برای تامل در این مجموعه داستان است. لاهیری در این داستان ها به نسل های مختلف توجه می کند و اگر موشکافانه تر به داستان های او بنگریم، چنان تضادهای هویتی ناشی از مهاجرت را به تفکیک در نسلهای مختلف تصویر می کند که گویی خواننده را به حیاتی دوباره درون کالبد شخصیت های داستان هایش فرا خوانده است. شخصیت های داستانی او دائما میان فرهنگ مهاجر و فرهنگ میزبان در حرکتند و روند تاثیر و تاثر فرهنگ ها در تضادهای شخصیت ها کاملا مشهود است. لاهیری پله به پله مرز میان تعلق و عدم تعلق را در فرایند مهاجرت به مخاطب تفهیم می کند و زهر دوگانه تنهایی و وابستگی را چنان عمیق به مخاطب می چشاند که تا ساعت ها بعد این مزه در رگ های خواننده جریان دارد. داستان های لاهیری داستان تفاوت ها هستند. داستان درک متقابل نسل هایی که هریک تجربه ای شگفت به نام مهاجرت را با واسطه یا بی واسطه از سر گذرانده اند. در گیر و دار این تجربه ها، خواننده حتی اگر تجربه ای مشابه مهاجرت نداشته باشد، به واکاوی تضادهای هویتی خود نائل می آید. از سوی دیگر درک فضای چند فرهنگی در داستان هایی مانند «خانه خانم سن» و «مترجم دردها» مفهومی دوباره از وطن می سازد و سوالی را مهمان همیشگی ذهن خواننده می کند: «آیا می شود وطن را همچون بنفشه ها، با خود برد هرکجا که خواست؟» (اقتباس از شعر دکتر شفیعی کدکنی) و جواب تا ابد نامعین می ماند.
نکته بسیار مهم ترجمه این کتاب است. چیرگی امیرمهدی حقیقت بر ترجمه، خصوصا ترجمه کتاب های لاهیری، حیرت انگیز است. باید اعتراف کرد علیرغم اینکه ترجمه های دیگری از این کتاب در بازار نشر موجودند، ترجمه حقیقت فرسنگ ها با دیگران، که همه مترجمان زبردستی هستند فاصله دارد.
در پایان، خالی از لطف نیست اگر گفته شود فیلم «ایتالیا ایتالیا» ساخته کاوه صباغ زاده اقتباسی از اولین داستان این مجموعه «یک موضوع موقت» است. نگارنده این سطور، که طرفدار پر و پا قرص لاهیری است، نمی تواند در نوشتن مروری بر این کتاب بی طرفانه قضاوت کند و در نتیجه باید اعتراف کند که خواندن این مجموعه را به همه ابناء بشر ( :)) ) موکدا توصیه می کند! 
        

4

          برق‌ها رفته. آمده‌ام خانه مادرم. نشسته است زیر نور شمع برای سوپ جعفری پاک می‌کند. جعفری را من خریدم از سر کوچه. نگاهم به شمع و جعفری و مامان و درخت خرمالوی پشت پنجره است. وقتی خانه خودم برق می‌رود دوست ندارم، اما اینجا دلم می‌خواهد برق نیاید. ۶ ساله می‌شوم و مامان ۲۸ ساله. خانه خیابان نوفل لوشاتو. برق زیاد می‌رفت. اواخر جنگ بود. مامان هر روز می‌رود کوشا را از مدرسه بر می‌دارد و می‌روند خرید. یا غروب با خودش می‌برد مسجد. در تاریکی برایم تعریف می‌کند که دیروز از طبقه دوم مسجد کوشا را در مردانه نگاه می‌کرده که مهر جلویش گذاشته و الکی بلند می‌شده و دوباره می‌نشسته. نماز خواندن بلد نیست کوشا.. دلم نمی‌خواهد برق بیاید که حرف‌ها جنسشان عوض شود. نمی‌دانم چرا در تاریکی و نور شمع همه چیز راحت‌تر است. 
اولین داستان کتاب مترجم درد‌ها را هم برای همین حال و هوا دوست دارم. برق‌ها که می‌رود مهربان‌تر می‌شویم؟ زبانمان نرم‌تر می‌شود؟ صداقت بیشتر می‌شود؟ نمی‌دانم چرا در تاریکی راحت‌تر خودمانیم. 
شاید هنوز به اختراع برق عادت نکرده‌ایم. گمانم نکرده‌ایم. یاد اشباح دشت‌های ساوانا می‌افتم. ما هنوز مفتون نور ماه و شب‌های تاریکیم.
کاش برق نیاید. مامان جعفری سوپ را ریخت. وضو گرفت که برود مسجد.
        

26