شاه لیر: نمایشنامه

شاه لیر: نمایشنامه

شاه لیر: نمایشنامه

ویلیام شکسپیر و 1 نفر دیگر
4.0
48 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

115

خواهم خواند

38

شابک
9646373321
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1379/11/12

توضیحات

        نمایش نامه "شاه لیر "اثر "ویلیام شکسپیر "ترجمه ای است از محمود اعتمادزاده (م.ا.به آذین) که در پنج پرده براساس قصه های عامیانه تدوین شده است .این نمایش  نامه، تصویری است از تیره روزی های شاه سالخورده و کودن که دو دختر نخست او به  او خیانت می کنند، اما دختر باتقوا و فداکارش "کوردلیا "ـ با وجودی که مورد  بی مهری پدر قرار گرفته ـ همچنان به او وفادار می ماند .
      

یادداشت‌ها

          «اینک عالی‌ترین نشانهٔ سبک‌مغزی آدمی؛ ما، هرگاه کارها را به کام خود نیابیم، و آن هم ای بسا که نتیجهٔ فزون‌خواهی خود ما در رفتار و کردارمان باشد،- گناه ناکامی‌هایمان را به گردن خورشید و ماه و ستاره می‌اندازیم؛ تو گویی رذیلم به اضطرار و دیوانه‌ایم به اجبار آسمانی؛ اگر پست و دزد و دغلکاریم، از غلبهٔ تأثیرات فلکی است، و اگر میخواره و دروغگو و زناکاریم، از آن است که محکوم ارادهٔ زورمند سیارگانیم؛ و این خواست خدایی است که همهٔ بدی‌ها را در ما زورچپان کرده است.»

ما ساده‌لوحانه فکر می‌کنیم و طبعاً انتظار داریم تا همه‌چیز در زندگی انسان بر پایهٔ قانون علیت پیش برود، اما «شاه لیر» تراژدی وارونگی علیت دست‌کم در سطحِ زندگی انسانی است؛ تا نشان‌مان دهد اتفاقاً همه‌چیز درست عکس آن‌چه انتظارش را داریم پیش می‌روید: سلام آقای هیوم! شکسپیر انگار می‌گوید دقیقاً برخلاف آنچه تصور می‌کنی، اتفاقاً در بیشتر مواقع آدم‌های خوب آخرش می‌میرند و همه‌چیز برایشان بد پیش می‌رود و هیچ‌چیز خوبی در انتظارشان نیست. شاه لیر در پایان و وقتی در وضعیت روانی آشفته‌ای قرار دارد به بینش دست پیدا می‌کند و گلاستر وقتی نابینا می‌شود حقیقت را درمی‌یابد. حضور در غیاب ممکن می‌شود و از هیچ چیزی به وجود می‌آید؛ در جنون آگاهی و در نابینایی بینایی ممکن می‌شود. اما درست برعکس، در سطح طبیعت، قانون علیت بدون‌ در نظرگرفتن شرایط انسانی پیش می‌رود؛ یعنی مهم نیست تو حالت خوب است یا بد، اگر بنابر قانون طبیعت الان شرایط پدید آمدن طوفان برقرار باشد، طوفان به پا خواهد شد – چه تو در وضعیتی باشی که بتوانی از خودت در برابر این طوفان محافظت کنی چه نه. و این طوفان هیچ معنایی برای انسان ندارد، صرفاً قانون طبیعت است. نه پای معجزه‌ای در میان است نه پای تنبیهی آسمانی: سلام آقای اسپینوزا!
        

0

25

          نسخه‌ای که از این کتاب در دست من بود، چاپ اول بوده و در سال ۱۳۷۹ منتشر شده. اینجوری نبوده که بدونم کدوم مترجما ترجمه کردنش و بهترینش رو انتخاب کنم، من اینو تو کتابخونۀ محل دیدم و چون مترجمش رو می‌شناختم گرفتمش.

از نظر ترجمه چون قدیمیه، خب معلومه که جمله‌بندی‌ها و نثرش به شسته‌رفتگی کتابای زمان حال نیست؛ هرچند نمیشه اینو یه بهونۀ موجه به نظر آورد و به نظرم می‌تونه ترجمه‌های بهتری هم وجود داشته باشه.

کتاب داستان شاه لیر، پادشاه انگلستان رو روایت می‌کنه که به پیری رسیده و می‌خواد اموالش رو بین سه دخترش تقسیم کنه و ماجراهای بعد از اون .... من چون خیلی اتفاقی یه روز یه بخشی از فیلمشو تو تلویزیون دیده بودم یه مقداری ازش برام اسپویل شده بود؛ آره خلاصه فیلمشم ساخته شده.

پایانش هم اینجوری بود که آدم به خودش می‌گفت کاش شکسپیر یه کم شلخته درو می‌کرد تا یه چیزی هم به خوشه‌چینا برسه. 

در کل بد نبود. کتاب کم حجیمه. شاید یه روزی اگه دست سرنوشت ترجمۀ بهتری ازش رو سر راهم قرار داد، دوباره بخونمش تا ببینم چقدر می‌تونسته بهتر باشه.
        

0

قربانی عری
          قربانی عریانی صداقت خویش

صداقت چه رابطه‌ای با کلام دارد؟ چه رابطه‌ای با تفکر دارد؟ چرا انقدر خواستنی و در عین حال دور از دسترس است؟ همه می‌خواهند حرف دیگران را باور کنند اما باور نمی‌کنند، چرا؟
جهانی را در نظر بگیرید با پادشاهی که هر حرفی و هر ادعایی را با بی‌خردی و هیجان‌زدگی و بدون چون و چرا باور کند و اساس تصمیم‌گیری‌اش را بر آن بنا کند. این جهان، جهان شاه لیر است. شاهی که از عشق به قلمرو و حکومت خسته شده و به دام خواستن این باور می‌افتد که گفتار متظاهران را مبنای کردار خود و آیندۀ کشور قرار ‌دهد. شیرینی این باور، حتی کاذب، بر ذهنش چنان غلبه می‌کند که «شاید» به «باید» تبدیل می‌شود. «باید» گونریل همانطور که می‌گوید او را بیش از بینایی چشم و بیش از آزادی دوست بدارد. «باید» ریگان چنان که می‌گوید تنها در دوست داشتن پدر، خود را سعادتمند ببیند. کوردلیا هم «باید» به سنگدلیِ آن «هیچ»ِ رانده بر زبانش باشد. پس قلمرو به چاپلوسان واگذار می‌شود و صداقت‌پیشگان به دوری محکوم. کنت صادقانه می‌گوید: « هنگامی که فرّ پادشاهی به بی‌خردی می‌گراید، شرف وظیفه دارد که بی‌پرده سخن بگوید.» اما این بی‌پرده سخن گفتن موجب مغضوب و رانده شدن از درگاه است. سالوسانِ مزین به لباس فاخر دروغ، قلمرو را به یغما می‌برند و در مراهنۀ فساد از هم پیشی می‌گیرند. «گناه را با زر آراسته کن و تیغ تیز عدالت بی‌آنکه گزندی برساند، می‌شکند. حالا آن را به لباس مندرس بپوشان؛ نیزه کوتوله آفریقایی هم آن را می‌دَرَد». پادشاه تاوان قضاوت پرشتاب خود را با صحت روانش می‌پردازد و دیوانه‌سر رو به بیابان می‌گذارد. اما کیست که نداند یک سرِ جنون، عقل صیقل‌خورده است. وقتی شمشیر حقیقت، لایه‌لایه جهانِ زرینِ دروغ را مقابل چشم انسان می‌بُرد و دور می‌ریزد، آنچه می‌ماند، از فرط خلوص چنان ناخواستنی‌ست که تمام دلبستگانش را به شیدایی می‌کشاند. آمیختگی ساده‌دلی و فریبکاریْ گردابی پدید می‌آورد که ادموند را از گلاوستر و ادگار بازنمی‌شناسد و همه را فرو می‌برد و کور و کشته به ساحل نیستی می‌افکند. آشفته‌بازارِ عشق و هوس و خیانت خواهران، سپیدی صلح و آرامش را با رشحات سرخ جنگ و شتک سیاه نفرت تباه می‌کند. کوردلیای صافی هم جان به در نمی‌برد و قربانی عریانی صداقت خویش می‌گردد.
        

0