یادداشتهای فا. میم. (21) فا. میم. 1403/4/24 حداث الحسین: همنشینان اخروی امام حسین (ع): شرحی بر حدیثی از امام صادق (ع) مهدی اصلانی 0.0 1 اینطور که متوجه شدم، محرم و صفر یکسالی، جلساتی با محوریت حدیثی از امام صادق (ع) در مورد "حدّاث الحسین (ع)" که همنشینان اخروی حضرتند، برگزار شده، و ابراز علاقهی مخاطبین، باعث شده که مطالب بهصورت کتاب پیادهسازی شود. نمیدانم از سال ۹۳ که چاپ اول اینکتاب بوده، دیگر تجدید چاپ شده یا نه. حتی نمیدانم کتاب چگونه به کتابخانهی منزل ما رسیده؛ فقط یادم میآید چند سال قبل یکبار قصد خواندش را کردم ولی میانهی کار کتاب گم شد! حالا همچنان نمیدانم کی پیدا شد و دوباره آمد سر جایش. اما خلاصه که بهنظر الان زمان خواندنش بود. کتاب را میتوانم به نقشهی راه جامعی تشبیه کنم که آنچه را باید در نظر بگیریم مرور میکند و باب تذکر خوبی است، از کیستی حدّاث الحسین (ع) شروع میکند و دل مخاطب آب میشود برای آن لحظهای که بهشتیان، از حسین (ع) دل نمیکنند و به بهشت نمیروند؛ بعد از مصیبت حضرت و اشک بر ایشان میگوید، و سپس با رسیدن به عنصر "بصیرت" این سرخ را برای خط سبز ظهور امتداد میدهد، بعد این مسئله را با تفاوت مصیبت عظیم و مصیبت اعظم سیدالشهدا علیهالسلام (زیارت عاشورا) و راه برون رفت از این مصائب، بیشتر توضیح میدهد و امر را به ما و فرج و انقلاب اسلامی گره میزند. در این میان از دشمنان اصلی جریان حق میگوید: یهود، نفاق و هوای نفس؛ و در این سهمورد توضیحاتی ارائه میدهد. بعد از گذر از بحث جهاد اکبر و بحث اهمیت نماز، باز به گریه بر سیدالشهدا علیهالسلام بازگشته، در انتها با گفتن فضائل زیارت ایشان، دل خواننده را هواییترِ زیارت ارباب میکند و پایان همهی اینها میرسد به "وَ بِالْحُسَينِ تَسعَدونَ" کتاب تذکر خوبی بود، روان بود، و گرهی که از خط سرخ عاشورا به خط سبز ظهور میزد، بیدار کننده و هشداردهنده بود. 0 0 فا. میم. 1403/4/22 الی الحبیب: سرمشق هایی برای حبیب شدن محمد عبدالحسین زاده 4.3 8 شاید حدود ۴-۵ سال است که میان کتابهای کتابخانهام نشسته؛ اما باید وقت خواندنش میرسید، جرقهی مطالعهاش را او زد، وقتی از حسرتش به جناب حبیب میگفت... کتاب سعی دارد در قالب عناوین و بخشهای مختلف، حبیب را بشناساند. (حبیب فقیه، حبیب تشکیلاتی، حبیب رفاقت، حبیب قرآنی، حبیب ولی و...) حبیبی که میان اصحاب، ویژگیهای خاصی دارد؛ او یکی از آن دو نفری است که امام (ع) شخصا برایش نامه مینویسند و او را بههمراهی دعوت میکند... "من الحسین ابن علی بن ابی طالب الی الرجل الفقیه حبیب ابن مظاهر..."؛ شخصیتی که در کربلا یک "شخص" نبود، که یک "نقش" بود، و نبودش تعبیر "انکسار" را از جانب امام (ع) در مقاتل بههمراه دارد. اویی که امروز محل دفنش هم جدای از بقیهی شهدا، بالای سر حضرت است. پیرمردی حدودا هشتاد ساله، که با خستگیناپذیری، آنطور که توانست پای حسین (ع) ایستاد و عاقبت بهخیر شد، آن هم چه عاقبت بهخیر شدنی! کتاب سعی کرده بود، عملا و ناظر به امروز، و با توجه به حبیب توضیح دهد که در هر کدام از ابعاد، ما چهچیز هایی را امروز باید در نظر بگیریم؛ با توجه بهکوتاهی اشارهها و تعدد موضوعات، نمیدانم چقدر در این بعد موفق باشد، اما از باب تلنگر، و ایجاد شوق و رغبت، و غبطه، از نظر گذراندن نکات زندگی فردی که امام به او میگوید "لله درُّك يا حبيب، لقد كنت فاضلاً تختمُ القرآنَ في ليلةٍ واحدة"، نقطهی روشنی است، من دوستش داشتم. 1 4 فا. میم. 1403/1/9 دو رساله و دو نامه: عزاداری های نامشروع: اسرائیل عامل امپریالیسم جلال آل احمد 1.9 1 چاپ کتاب مربوط به سال ۱۳۸۶ است، چاپ اول. و نمیدانم چهکسی قبل از من آنرا خوانده و با مدادی نتراشیده (!) خطوط پررنگ و نامرتبی را در کتاب کشیده است! چند وقتی است در کتابخانهمان جلوی چشمم رژه میرود، و نمیدانم چرا امشب بالاخره خواندمش. کتاب مجموعهای است از: ۱. رسالهی عزاداریهای نامشروع ۲. رسالهی اسرائیل عامل امپریالیسم ۳. دو نامه از جلال + ملحقات نویسنده و از اینجور صحبتها. ۱. رسالهی عزاداریهای نامشروع ۹۹ سال پیش، آیتالله سید محسن امین جبل عاملی (از علمای لبنان)، رسالهای با عنوان "التنزیه لاعمال الشبیه" مینویسد، که سال ۱۳۲۲ جلال آنرا ترجمه میکند. میگویند آقای امین را که بعد از نوشتن این مقاله، انقدر مورد خشم عوام و تهمت و توهین قرار میگیرد که حتی پس از حمایتهای سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم کاشف الغطاء، هم تا آخر عمر خانهنشین میشود. وقتی هم که جلال آنرا ترجمه میکند (انگار اولین اثر قلمی مکتوب اوست.)، دو روزه فروخته میشود اما بعدها میفهمد بازاریهای مذهبی همهاش را چکی خریده و سوزاندهاند! راستش من نمیدانم دقیقا آنروز ها اوضاع عزاداری برای امام حسین (ع) چگونه بوده است، اما لحن تند و تیز مقاله این را میرساند که گویی بدعتهایی وارد شده که ضربه زننده بودهاست. (البتهکه به نظر میرسد الان هم نقدهایی وارد است، اما این نوشتار و آن واکنش مردم، این را میرساند که گویی آنروزگار تفاوتهایی جدی با امروز داشته است.) نویسنده انگار سعی دارد حرمت اعمالی مثال قمهزنی، زنجیرزنی و...؛ گفتن روایات مجعول و... را متذکر شود و به شواهد تاریخی، فقهی و قرآنی هم تمسک میجوید. از منظر کاربرد فقهی و عملیاتی، برای ما به نظر میرسد کاربرد چندانی ندارد؛ اما احتمالا از نظر تاریخی (در موضوعات مختلف از جمله عزاداری)، توجه به آن خالی از لطف نیست. شرح و بسطهایی که بعدش از افراد مختلف آمده، بد نیست اما به نظرم رسید شاید میتوانست ابعاد نگاه گستردهتر باشد. ۲. رسالهی اسرائیل عامل امپریالیسم اول اینکه، قلم و لحن نوشتار جلال را دوست داشتم. و بعد، گویی جلال علیرغم گرایشهای چپگرایانهی نخستین، در افشای جنایات رژیم صهیونیستی، آن هم در دوران همکاری و همپیمانی ایران پهلوی با آنرژیم نقش داشته و در همین راستا، متنی نوشته بودهاست، سال ۱۳۴۶؛ که در قالب نامهای ساختگی از دوستی ساکن اروپا، (برای گرفتن ضرب و زور ساواک) تحلیلی دربارهی آخرین جنگ اعراب و اسرائیل ارائه میدهد و نشان میدهد که برچیدن پایگاه نظامی امپریالیسم غرب در منطقه نیاز به "تبر" دارد و با گفت و گو، حل این مشکل امکان پذیر نیست. هر چند سر در آوردن از این نامه، به نظر مستلزم اطلاعات سیاسی و تاریخی مخصوصا از آن روزگار باشد، اما فینفسه این توجه جالب است؛ و جالبتر اینکه همان سال ۴۶ که این چاپ میشود، ساواک نهتنها اکثر نسخ آنرا جمع میکند، بله در هفتهنامه را هم تخته میکند! دیگر سال ۵۷، در قم و انگار بهواسطه روحانیت است که چاپ میشود. اما این میان، بهسبب اینکه امروز این ناراحتی نگارنده، که "چرا نفت ایران در تانک و هواپیمایی میسوزد که برادران عرب و مسلمانش را میکشد؟" ناراحتی ما نیست؛ میتوانم نفسی پر از روح و ریحان را به روح پر نور آقاروحالله (ره) و همهی پایکارانش هدیه کنم و عزت آنها که همان راه را میروند از خدا طلب. ۳. دو نامه از جلال، به حضرت امام (ره): که از مکه برای آنجناب نوشتهاست و جالب بود. و رفقای "سوسیالیسم": نثرش واقعا جالب بود، اما فهمیدن محتوای این نامه، این را میطلبید که از داستانهای حواشی آن بیشتر بدانیم، اما در مجموع خالی از لطف نبود. (و البته سوالبرانگیزیاش درمورد نوع تفکر جلال بهجای خود، اویی که منشعب از حزب توده بود.) 0 2 فا. میم. 1402/12/28 نسبت علوم اسلامی با علوم انسانی سیدمحمد حسینی بهشتی 4.6 1 نصفهشبی، دلم خواست که ای کاش من هم میان طلاب مدرسهی حقانی در سال ۱۳۵۶، نشسته بودم و با صدای خود شهید بهشتی، در لحظه میشنیدم: *"... اجازه میدهند همینجا اعلام کنم که از سال آینده تنها عاشقها به این مدرسه بیایند و غیر عاشقها عنایتشان را از سر ما بردارند؟"* و این حرفشان تا عمق وجودم را میسوزاند: "... برای همین هم هست که سالهاست در مملکت ما طبیعت شناسی علمی هست، اما یک عالم طبیعت شناس که بتوانیم در دنیا کنار دیگران بگذاریم نداریم، یا اگر داریم خیلی کم است. تنبلی! آسانگیری! به راحتی شانه زیر بارهای سنگین خالی کردن! بار را زمین بگذار و بدو. کجا میخواهی بروی؟ میخواهی فرار کنی؟ بسم الله. چه کسی گفت بیایی؟ اگر دنبال هدفی آمدهای، این بارها هم به آن آویزان است. مسلماً دوش آقا را هم خسته میکند!" بگذریم!... کتابچهای حوالی ۶۰ صفحهای، از تکگفتار های موضوعی شهید بهشتی، شامل سخنرانیای از ایشان در سال ۱۳۵۶ در مدرسهی منتظریه الشمس یا همان حقانی. محتوا؟ آخ! چقدر آدم باید بصیر باشد؟ اینها واقعا برای قریب به پنجاه سال پیش بود؟ آنکه میگفت شما طلبهها باید یکی-دو زبان اروپایی بدانید؟ آنکه از اینکه از این افراد حوزه، بعدا مثلا باید جامعهشناس مذهبی در بیاید، صحبت میکند؟ اینکه طلاب! باید روانشناسی عمومی و چه و چه بخوانید؟ اولش دربارهی علوم و مخصوصا علوم انسانی و چیستی آن (آن زمان!) صحبت میکنند و استقبال جوانان تحصیل کرده در سالهای اخیر (آن زمان!) از علوم انسانی و اسلامی... این را بگویم! به نظر میرسد چقدر خوشحالند از مواجهه با جوانان به اصطلاح ایشان با همتی که رشتههای علوم انسانی میخوانند یا خواندهاند و افراد فعالی هستند و ایضا دنبال طرحی هستند برای آشنایی علمی و پخته با اسلام. (و بعضا یا همهشان گمشدهی خود را در علوم انسانی نیافتهاند.) بعد نظرشان را دربارهی رابطهی علوم انسانی و علوم انسانی تا حدودی شرح میدهند، جلوتر میروند سراغ لوازمی که یک طلبه برای آشنایی با کتاب و سنت، باید آنها را کسب کند. (که واقعا جالب است، مخصوصا برای کسی که طلبه باشد.) قسمت آخر هم که، به گمانم طلبهها مقادیری به قول ایشان نق نق! کرده بودند که چرا فلان کتاب ما فلان است و چرا باید فلان درسها را الان بخوانیم و از اینجور حرفهایی که هست! و شهید بهشتی در این قسمت، طوری صحبت کردهاند که گمانم هر چند وقت یکبار مرورش خالی از لطف نیست، بلکه آدم بیشتر به خودش بیاید! در مجموع جا دارد بیشتر با جزئیات نظرات ایشان در باب نسبت میان علوم انسانی و اسلامی آشنا شد، و در کتاب انگار طرح کلی بیان شده بود؛ اما حتما برای افراد دغدغهمند علوم انسانی و اسلامی (و چه بسا برای بعضی افراد مسلمان از طیف دیگر علوم) مروری بر مطالب کتاب را پیشنهاد میکنم. 0 5 فا. میم. 1402/12/21 گفتارهایی در تبیین رویکرد فکری سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی سیدمحمدمهدی میرباقری 4.0 1 ساعت کمی از هفت صبح شنبه گذشته و هنوز دانشکدهمان خالی است، میان کتابهای خاکگرفتهی کتابخانهی کانون را میگردم، دنبال کتاب خاصی نیستم. چشمم را کتابهایی که عنوان "تمدن اسلامی" دارند میگیرند، یکی از کتابهایی که میبینم این عنوان را دارد: "اندیشهی تمدن نوین اسلامی" گفتار هایی در تبیین رویکرد فکری سید منیرالدین حسینی الهاشمی. این دیگر کیست؟ طبعا کنار میگذارمش و میروم سراغ کتابهای "تمدن اسلامی" داری (!) که اسم نویسندهشان برایم آشناست! اما چند دقیقهی بعد همین کتاب را داخل کیفم میگذارم و به سمت کلاس میروم! چون در میان همین تورقها در کتابهای دیگری "اتفاقی" میبینم که آقای مصباح و آقای حائریشیرازی چقدر مرحوم سید منیرالدین را ستودهاند! برای خودم خیلی جالب بود؛ شاید اگر به دنبال کتابی مرتبط با قسمتی از دغدغهها و سوالات ذهنی این چند وقتم "میگشتم"، و می خواستم "فقه"ها را بریزم داخل "تمدنها"(!) انقدر دقیق بههدف نمیخورد! کتاب چکیدهای از نظرات و آراء مرحوم حسینی را شرح داده بود، که به نظرم برای دانشجوی علوم انسانی و (احتمالا بعضی طلبهها) که دغدغهی علوم اسلامی و علم دینی و چنین ترکیبهایی را دارند، حتما از نظر گذراندن این ایده و این جریان لازم است. (مرحوم حسینی موسس فرهنگستان علوم اسلامی قم بودند.) ولی جدای از این فضا، این "قائل بودن به دین حداکثری" و "گسترده دیدن فضای فقهی، در سطح کلان و توسعه" و "تاکید ایشان بر حجیت" آنچه میخواهد پسوند اسلامی بگیرد. و توجه به عنصر "ولایت" و نگاه عمیق و "تمدنی" ایشان، برای من بسیار جالب بود؛ جای صحبت هرچند بسیار است. لذا برای گروههای پیشگفته و علاقهمندان به این حوزههای "اسلامی" دار، کتاب و اساسا آشنایی با این جریان را پیشنهاد میکنم. 0 0 فا. میم. 1402/12/6 داستان رویان: تاریخ شفاهی دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان محمدعلی زمانیان 4.2 31 جدای از تصویر بزرگ مرحوم کاظمی آشتیانی که کنار پژوهشگاه رویان نصب شده و وقتی از اتوبان -فکرکنم- شهید همت رد میشدیم، آنرا میدیدم؛ یکشب داشتم نماز میخواندم، تلویزیون روشن بود، نام "کاظمی" را که شنیدم، به هوای اینکه شاید "احمدشان"(!) است، رو به سوی تلویزیون بردم، ولی اینبار "سعیدشان" بود، مرحوم دکتر سعید کاظمی آشتیانی. عجب؛ چه آدم چشمگیری! به دنبال کتابی دربارهشان بودم که به "داستان رویان" رسیدم و نمایشگاه کتاب امسال آنرا خریدم، یکبار رفتم که بخوانمش، مقداری پیش رفتم، نشد! جذبم نکرد. حالا این میان در بازگشت از یک سفر، همکوپهای دختری شده بودم که مهندسی پزشکی میخواند و فکرمیکنم کارش با سلولهای بنیادی و اینها مرتبط بود، و مثل بسیاری از قشر دانشجو، ناامید از داخل بود و همچنین ناآشنا با دکتر کاظمی آشتیانی و کاری که ایشان در همین "نبودها" انجام داد، و این همکلامی در نشاندادن اهمیت چنین روایتهایی میتوانست موثر باشد. چند ماهی گذشت و من چند روز پیش دوباره به سمت کتاب رفتم، این بار خواندمش، اما نه با اشتیاق آنچنان، یعنی راستش کتاب جذبم نکرد، انگار نوشتهاش گیرا نبود. از طرفی نباید از کتاب توقع داشت خیلی ابعاد مختلفی از دکتر کاظمی آشتیانی را به ما بشناساند، یعنی چنین نبود؛ درست است که ته کتاب ممکن است برسیم به اینکه وای! عجب آدمی! اما به نظرم شاید اگر بیشتر به جزئیات این شخصیت و افعالش میپرداخت، جا داشت. (شاید هم جایش کتاب دیگری باشد.) یعنی شاید بتوانم بگویم مانوری که کتاب روی آقای بهاروند (از پژوهشگران رویان) میداد، بیشتر از دکتر نباشد، کمتر نبود. البته منظورم از مانور، حس نهاییای است که در مخاطب ایجاد میکند، شاید ناشی از پرداخت به جزئیات. یعنی با اینکه موضوع و محتوای کتاب در اساس خیلی خوب و لازم بود، اما مجموعا نوع نوشتار گیرا نبود، چه آنرا صرفا "تاریخ رویان" بدانیم، چه "تاریخ شفاهی دکتر" (که اگر دومی باشد، بیشتر حیفم میآید.) از کجا میسنجم؟ قسمتهای متعددی از کتاب "سلولهای بهاری" (کتاب آقای بهاروند) در کتاب آورده شده بود، آنقسمتها را حس میکردم که گیراترند. اما در مجموع، حس خوب تلاش، ایمان، توکل، حرکت و فعالیت را میتوان از آن دریافت کرد، و زحمت و ایستادگیای که برای رشد علم و این انقلاب کشیده شد، و امیدواری را. با وجود نقدی که بر نوشتار کتاب داشتم، اما اگر توانستید، حتما یکدور کتاب را بخوانید، به خاطر بند آخر نوشتهام؛ حیف است از این آدمها و از چنین روایتهایی نخوانیم. 0 3 فا. میم. 1402/12/1 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 بعد از سالها در کتابخانه ماندن، قسمت شد یا بهتر است بگویم بالاخره با تمام تعابیری که از آن شنیده بودم، تصمیم گرفتم که بخوانمش! کتابی روان و خوشخوان، اما محتوایش را سخت میتوانم قضاوت کنم. از طرفی با خودم میگویم اینهمه کتابهای از قول همسران شهدا زیاد است و بعضا خواندهای، اینکه کتابی از قول همسر شهید باشد، دلیل نمیشود این همه به جزئیات روابط طرفین پرداخته شود و آدمها در ذهنشان بچرخد خب "که چی؟" من وقت بذارم و اینها را با این تفصیل بخوانم. آن هم در صورتی که در بعضیجاهای کتاب اشاره میشود به روحیات والای شهید سیاهکالی، و آنجاست که آدم میگوید، خب برو سراغ اینها، از اینها بگو، چرا سراغ بقیهی اطرافیان شهید نرفتی تا این همه جزئیات و رفتار های خوب شهید را جمع کنی، تا خوانندهها بعد از کتاب بیشتر "بزرگ" شوند؟ از طرفی میگویم شاید تو و امثال تو انقدر این فضاها برایشان معمولی است که میگویید معلوم است مدافعان حرم از عشق به خانواده رد شدند برای عشق بزرگتر، ولی این تفکر برای عموم جامعه نیست! همانطور که در کتاب اشاره کرده بود فردی گفته بود اگر همسرت دوستت داشت، سوریه نمیرفت! اما خب اصلا برای اثبات اینکه شهید همسرش را خیلی دوست داشت، این همه تفصیل و جزئیات لازم بود؟ از طرفی میگویم مخاطب اصلی این کتاب چه کسانی هستند؟ آیا آن "عموم جامعه"؟ یا امثال ما؟ یعنی میخواهم بدانم فراگیری چنین کتابی بیشتر سود میرساند یا از آن طرف؟ وقتی این کتاب پخش شود میان دخترهای دانشآموز راهنمایی و دبیرستانی، آوردهاش چه خواهد بود؟ بیشتر فانتزیساز است یا انسانساز؟ در واقع زندگیها چه تاثیری دارد؟ احساس میکنم از شخصیت شهید حمید سیاهکالی، مثل شهدای دیگری، کتاب خوبی در میآید، کتابی که بیشتر انسانساز باشد، بیشتر ابعاد "شهیدانهی" شهید را بشناساند، نمیدانم، شاید اشتباه میکنم، اما انگار خاطرات انسانساز داستان، در میان طول و تفصیلهای جزئیات روابط عاشقانهی او با همسرش، کمرنگ شده بود. در مجموع، از خواندنش پشیمان نیستم، اما توصیهای هم به صورت عمومی مبنی بر خواندنش -اگر نخواندید- ندارم.. 0 0 فا. میم. 1402/9/7 خورشید که غرق نمی شود: روایتی داستانی از زندگی شهید محمد شمسی فائضه حدادی 4.2 4 شکوه کتاب، نحوهی خاص شهادت این جوانِ نام ناآشنای (!) ۱۸ ساله بود. که به گمانم به تنهایی سربلندی و شکوه نسل جوانان خمینی را نشان میدهد. بنمایهی کتاب، مثل کتابهای لاغر دفاع مقدس، که خاطرات شهدای غیر معروف را در صفحاتی چند مینویسند، بود. نوع نگارش کتاب، اما داستانی و متصل، گاهی با طنازی نویسنده و متفاوت از کتاب های لاغر مذکور (!) پیوستگی متن کتاب، شاید برای من اینطور بود، گاهی از دستم خارج میشد، عقب و جلو بودن روایتها. و باز هم شکوه کتاب، شهادت خورشیدیاست که هرگز غرق نشد. 0 2 فا. میم. 1402/9/7 عنایات اما رضا (ع) فتح الله درخشان 4.5 4 میتوانم بگویم مشهدی که این کتاب را از آغاز مسیر سفر دست گرفتم و در قطار، میانهی صحن انقلاب، کنار کفشداری گوشهی صحن آزادی و کنجی از مسجد گوهرشاد خواندم، از زیارتهای پر برکت و با حس و حال متفاوت از قبلی بود که تجربه کردم. گاهی به برخی چیز ها اعتقاد داریم، اما به آنها ایمان نداریم، یا نه، ایمان داریم؛ اما یادمان میرود، گم میشویم، این کتاب گویی داستان داستانش پلی بود برای افزایش ایمان به آنچه موقع اذن دخول میخوانیم: "أَللَّهُمَّ إِنّی أَعْتَقِدُ حُرْمَهَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ الشَّریفِ فی غَیْبَتِهِ کَما أَعْتَقِدُها فی حَضْرَتِهِ، وَ أَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَکَ وَخُلَفآءَکَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ أَحْیآءٌ، عِنْدَکَ یُرْزَقُونَ، یَرَوْنَ مَقامی، وَیَسْمَعُونَ کَلامی، وَیَرُدُّونَ سَلامی، وَأَنَّکَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعی کَلامَهُمْ" و مسیری بود برای ارتقای معرفت به امام، ایمان به حضور امام، نگاه امام، رأفت امام. از دیگر برکات کتاب برای من، توجه به نام برخی علما بود که خاطرهای نقل کرده بودند یا خاطرهای از ایشان نقل شده بود، و اکنون در حرم امام رضا (ع) دفناند و تا قبل آن یا به زیارت آنها نمیرفتم یا شناخت خاصی نداشتم. سیاق کتاب، نقل خاطره و سپس بیان نکات و نتایجی مبنی بر آن بود. و نهایتا شیرینی زیارتِ همراه با مطالعهی این کتاب را از دست ندهید. 1 3 فا. میم. 1402/8/8 وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ حمید حسام 4.6 33 فاطمه جان سلام علیکم ... فکر میکنم این کتاب که الان در دست توست، قسمتی بوده. وقتی رفتم کتاب را بخرم، هیچ کتابی که دوست داشته باشم نداشت. بالاخره (فروشنده) رفت تهِ فقسهی کتاب ها را گشت و این کتاب را پیدا کرد. ... دوستدارت ... ۱۳۹۶.۳.۲۱ این را حانیهسادات حدود شش سال و نیم پیش اول کتاب نوشته بود، زمانی که آن را به من هدیه داد و آن موقع راوی کتاب، آقای خوش لفظ، هنوز در جمع رفقایش نبود. چقدر طول کشید تا زمان رسیدنش فرا برسد، ظواهر و چسبکاری های روی کتاب نشان میدهد قبلا هم تلاش کرده بودم، ولی نه، زمانش نرسیده بود. الان هم یک ماه و اندی، از متعلقات برخی روزها و شبهایم شده بود؛ تا تمام شد. اما تمام شد. خوشحال باید بود یا ناراحت؟ در میان صفحاتش، چرخیدم، آموختم، لذت بردم و حسرت خوردم. شک ندارم اگر طلا یاب به کتاب وصل کنیم، صدای بوقش بلند میشود، چه معادنی را میان صفحات کاهی آن مییابد، جوانهای کم سن و سالی که اسمشان را هم یکبار نشنیدهایم، اما یکی در آغوش امامش جان میدهد، دیگری زمان شهادتش را میداند، آن دیگری سلامش را به اربابش میدهد و میرود و به راستی چه محشری در میان خاک شلمچه و طلائیه و فکه بر پا شده بود؟ آسمان چگونهی فاصلهاش با زمین را از خاطر برده بود؟ لحظه به لحظهی برخی درگیریها، حس شبهای عملیات، شهادتها، رفاقتها، جراحتها، معنویتها، خودسازیها، شوخیها و یعنی حس جبهه را با مطالعهی کتاب تا اندازهای قابل درک میشود، هر چند طول تفصیل عملیاتها شاید برای همچون منی فینفسه جذابیت آنچنان نداشته باشد، اما نهایتا آوردهی خوبی به دنبال دارد. چقدر میتوان نوشت و نمیتوان نوشت. چه بگویم، بماند به یادگار؛ (از روایت مهتاب، مین، علیچیتساز، آسمان، جاماندن، رسیدن، رفاقت، خودسازی و معنویت) 0 4 فا. میم. 1402/8/4 یا زهرا (س): زندگینامه و خاطرات شهیدمحمدرضا تورجی زاده گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.5 8 انگار هوای تازه، پنجرهای رو به نور انگار که یک معجزه، از همان جنس اتصال به عالم غیب؛ اتصالی که در کلاسهای دانشکدهی ما، یعنی جایی که از "علم" بحث میشود، کمتر پیدا میشود. اما من حوالی ساعت هفت صبح شنبهی هفتهی قبل، میان طبقههای کتابخانهای که در راهروی دانشکده گذاشتهاند و چندان رونقی ندارد، چشمم به پنجرهای نور خورد، و بدون هیچ برنامهریزی قبلی و در حالی که مشغول مطالعهی کتاب دیگری بودم و همچنان هستم، کتاب یا زهرا (س) را ضمیمه مسیر هایم و کیفم کردم. _و این مواجهه حقیقتا براي من از جنس اتفاقات خاص بود._ در مترو نشستهام، به خودم فراغت میدم که حالا بخوان، میخوانم، در میان آن فضای بریده از نور و معنویت، میخوانم، میخوانم و محمدرضای تورجی زاده اشک را همانجا در چشمانم میچکاند، در میان آن فضای بریده از نور و معنویت، در میان آن شلوغی. کجای عالم را بگردی، در قوطی کدام عطار جست و جو کنی، این آدمها را پیدا میکنی؟ خواندن این کتابها جلای نفس است، تذکر است، میان روزها و روزمرگیها. انگار پنجرهای از نور گشودی. در مترو که گاهی ایستاده مشغول مطالعه بودم، بعضا جلد کتاب را خیلی پایین نمیآوردم، که مشخص باشد، که بتابد. که بتابد. کتاب را از دست ندهید، اما یک پیشنهاد، کتاب را از آخرین خاطره به سمت قبل بخوانید. حداقل حدود ۱۰۰ صفحه به عقب بروید. حتما تجربه دارید، زمانی که یک مطلبی را تعریف میکنید و وقتی به نتیجه جالبش میرسید، اطرافیان شروع میکنند از جزئیاتی که قبلتر آنها را گفتید ولی آنچنان که باید توجه نکردهاند، پرسیدن. شما آخر این کتاب را اول بخوانید، تا بقیهاش را آنچنان که باید بچشید. هدیه به روح بلند شهید گرهگشای گلستان شهدای اصفهان، محمدرضا تورجیزاده، صلوات. 1 4 فا. میم. 1402/6/22 جنگ بود احسان محمدی 3.3 2 چند سال قبل، این کتاب رو هدیه گرفتم. ولی تازه دیشب دستم رفت به خوندنش! انگار روایتهایی واقعی از کودکی خود نویسنده -که در سالهای دههی شصت و میانهی جنگ در یکی از روستاهای دهلران زندگی میکردند- بود. توصیفات نویسنده از محیط، حتی برای من که دهه شصتی نیستم و اون روز ها رو ندیدم، حس خوبی رو تداعی میکرد و این توصیفات دلنشین و روایت و قلم روون از نکات مثبت کتاب بود. -البته گاهی انسجام زمانی و داستانی که باید، از نظر من کمرنگ میشد.- طرز نگاه یک پسربچهی دبستانی به حال و هوای جنگ و انتقال حس و حال یک روستای مرزی در اون زمان به عنوان موضوع اصلی، شاید در ادبیات دفاع مقدس از موضوعات کمتر پرداخته شده باشه. در متن کتاب حس سادگی نگاه پسربچهی روستایی داستان، جریان داشت و بسیار شیرین و گاهی خنده دار بود: "اسم صدام که میآمد، به نظرم یک حیوان بزرگی بود شبیه سگهای علی حسین که لباس نظامی داشت با تفنگهای بزرگ. هیچ وقت عکسش را ندیده بودم، فقط تعریفش را با نفرتی که بزرگتر ها از او داشتند، شنیده بودم." و در کنار این، توصیفات حس و حال اهالی روستا وقتی اولین بار "فیلم" میبینند، توصیف نداشتن درکی از دریا -آبی پهناور- ، از جنگل های پر از درخت میوه، و حتی تا به حال ندیدن بستنی، از حواشی جذاب کتاب بود. از نظر اشاره به اتفاقات جنگ، در حد اتفاق افتادن آتش بس، یا اشارهای کلی به عملیات والفجر هشت و اینها در خلال روایت بود که به نظر من بیشتر جای دقیق شدن و بررسی دارن. شاید برداشت من اشتباه بوده، اما خب واقعا حس میکردم بعضا در همین اشارهها مسئله طوری که باید تبیین نشده یا حتی اشارهی درستی نشده. مثلا، در عملیات والفجر هشت، عموی پسربچه مجروح میشه، و در خلال تعاریف میگه که ما اصلا نمیدونستیم عملیات هست و به ما میگفتن تمرینه و یهو خمپاره زدن. یا وقتی آتش بس اتفاق میفته، پدر میگه که جنگ پیروز نداره. خب این رو از جهتهایی میشه توجیه کرد، اما در نگاه ما و در کلان قضیه جنگ ایران و عراق پیروز داشت. البته این قسمت باز جای بحث تخصصی تری داره. اما در مجموع کتاب روانی بود و در عین روایتهای تلخی که از اتفاقات زمان جنگ داشت، شیرینیها و حسهای خوبی رو میتونست انتقال بده. 0 0 فا. میم. 1402/5/22 آنی شرلی در گرین گیبلز لوسی مود مونتگمری 4.6 136 اول از همه، یه وایِ عمیق. این کتاب حدودای صد و ده-بیست سال قبل، در یک نقطهی خیلی دور از نقطهی کنونیِ من، توی یک دنیای دیگه و قبل از کلی رویداد های مهم و حتی قبل از جنگ جهانی اول نوشته شده بوده، اون روزی که مونتگمری توی کانادا داشته این کتاب رو مینوشته و آنی رو -احتمالا- زیر نور شمع خلق میکرده، فکرش رو میکرده صد و خوردی سال دیگه، قراره آنی شرلیِ مو قرمز نفوذ کنه توی ذهن کلی آدم تو کلی کشور ها و از جمله ایرانِ امروز؟ و وای! انقدری که سال ۲۰۲۳ توی خیابون انقلاب تهران که قدم میزنی چاپ صورتیِ جدید و جذاب "آن شرلی در گرین گیبلز" که نشر افق زده، چشمک بزنه و وای! و جدای از کتاب، کیه که "آنه تکرار غریبانهی روزهایت ..." رو نشنیده باشه؟ اگه از عینک و قالب خودمون نگاه کنیم، میشه گفت خدا چه برکتی داده به قلم این خانومِ خارجکی مسیحیِ از قضا همسر کشیش؟ اگه از این وای های عمیق که میشه کلی ادامه داد بگذریم و به خود کتاب برسیم، باید بگم؛ - خانم مونتگمری هم مثل آنهی داستان ظاهرا خیالبافی های زیادی داشته و توصیفات فراوون، اینها نیاز به یک قلم روون دارن که همچین به دل بشینن! توی ترجمهای که من خوندم، یعنی ترجمه سارا قدیانی (انتشارات قدیانی رو خوندم.)، نیاز بود که بعضا دقیق بشی و به توصیفات فکرکنی تا متوجه بشی چی به چی بوده، شاید نسخهی انگلیسی یا یک ترجمهی روون تر، جذاب تر باشه. - از نظر روانشناختی به نظرم شخصیت پردازی جالبی داشت و خوبه که روحیههای مختلف بخونن و یه سیری توش داشته باشن. میتونه یه قسمت هایی از ذهن رو قلقلک بده! و از جمله شخصیت خود آنی و حرف ها و رفتار هاش الهام بخشه. - تیتر ها یه کم داستان فصلها رو لو میداد. و اینکه خب کلا یه چیز هایی تو داستان قابل حدس بود، یه کوچولو شاید مثل بعضی سریالای ایرانی بود بعضی جاهاش؛ شایدم طبیعیه! - اوایل داستان خیلی کشش نداشت ولی از یه جایی به بعد -شاید صد صفحه آخر- به نظرم جذابیتش بالا رفته بود و دوست داشتی سریعتر بخونیش. و خب انگار آدم با شخصیت های داستان تازه مانوس میشه. و خب الان که تموم شده، دوست دارم برم سراغ جلد بعد و ببینم چی میشه! - سیر کردن تو یه فضای دیگهست، صد و خوردی سال قبل، توی یک روستا در جزیرهی پرنس ادوارد کانادا، در یک جامعه مذهبی مسیحی و پیش از حتی داشتن حق رای زنان جامعه و توی اون فضای فکری. - در مجموع با این حجم از شهرت کتابی نیست که راحت بشه نخوند! 0 4 فا. میم. 1402/5/15 عروس یمن: زندگینامه مستند داستانی خانم فاطمه مؤمنی (پورحاج احمد) زینب پاشاپور 3.9 7 پارسال تیرماه بود، نزدیک ورودی باب الجواد (ع) حرم امام رضا (ع)، بین کتابهای پررنگ و لعابِ کتابفروشی بزرگ بهنشر، کتابی که تا به حال دربارهاش نشنیده بودم، چشمم را گرفت؛ اسم و طرح جلد و موضوع جالب، آن هم از انتشارات روایت فتح. روی کتاب نوشته بود زندگینامه داستانی خانم فاطمه مومنی بانوی مهاجر مقاومت، اما کتاب فراتر از یک زندگینامهی ساده بود. از کجایش بگویم که کتاب لو نرود؟ هم فال بود، هم تماشا؛ هم هیجان اتفاقات جالب زندگی خانم مومنی و هم زندگی همسرش و چند لایه عمیق تر شدن در اوضاع یمن. من که حسابی خوشم آمد! از قلم دوست داشتنی، روان و همچنین جملات دلنشین و هنرمندانهی خانم پاشاپور، تا نوع نگارش فصلها و تنظیم زاویه دیدها، و از آوردن عبارت عربی عامیانهی تک و توک، میان جملات راویها. و همچنین و از محتوا و یافتههای جدیدم دربارهی منطقه و اوضاع یمن! این کتابِ "خوب" را از دست ندهید. 0 4 فا. میم. 1402/5/13 دشمن عزیز جین وبستر 3.9 47 سبک کتاب، همان سبک مکاتبه و نامهنگاری بود و داستان را باید از لا به لای نامهها دنبال کنیم. سالیِ داستان بابالنگدراز، نویسندهی نامههای این کتاب بود. من بابالنگدراز را سالها پیش خوانده بودم، برای همین نمیتوانم سطح کتاب را با آن اثر نویسنده مقایسه کنم، اما در مجموع این کتاب را -که بعد از حدود شش سال در کتابخانه به انتظار نشستن، خواندم- دوست داشتم؛ شیرین بود، شخصیتهای جالبی داشت و میشد رگههای نگاه روانشناختیِ جاری در شخصیتهای را حس کرد و همچین شخصیت شاد و سرزندهی سالی که قصد احیای نوانخانه جان گریر را داشت، مجموعهی شیرینی میساخت. اما به نظرم یک کتاب خاص یا شاهکار قابل توجهی در ادبیات کلاسیک نیامد، یک کتاب روان، که تاحدودی بعد تفریحی در خواندنش به نظرم غلبه دارد و خب مطالعهی آن خالی از لطف نیست. 0 4 فا. میم. 1402/5/12 الی... فائضه حدادی 4.2 54 سفرنامهی شامات (لبنان و سوریه) و حدود سرزمینهای اشغالی؛ خانم غفارحدادی برای گرفتن مصاحبه از خانوادهای تقریبا فلسطینی که تابستون پارسال فکرمیکنم در لبنان جمع شده بودند، به لبنان و سوریه و مرزهای فلسطین میرن؛ داستان این خانواده ظاهرا قراره توی یه کتاب دیگه چاپ بشه، اینجا صرفا اشارههایی شده بود که به نظرم یه طورایی دعوت به خوندن داستانشون تو اون کتاب -نانوشته یا ناچاپشده!- میشد و خودش در واقع سفرنامه و حواشی این سفر بود. و خب اینکه این نکته رو بدونید کمک میکنه بهتر با کتاب مواجه بشید، و هی منتظر داستان اونها نباشید 😁 ولی در مجموع دوستداشتنی بود و قلم روون و گیرا و خودمونیای داشت. اطلاعات و حال و هوای کلیِ خوبی راجع به اون حدود و همینطور احساسات بعضی فلسطینیها راجع به سرزمینشون میداد. و همین طور نشون دهنده عمق نفوذ انقلاب و امام خمینی و توجه ویژهی اهالی اونجا به حاج قاسم بود. ولی خب سفرنامه بود و به جهت روونی و موضوع، بیشتر جنبهی تفریحی طور داشت؛ مثلا بین دو تا کتاب نسبتا سنگین، یا برای وقتی که خیلی حس مطالعهی جدی نیست. و خب خوندنش قطعا خالی از لطف نیست و حتما پیشنهاد میشه. 🪴 0 3 فا. میم. 1402/5/11 اینک شوکران: مصطفی طالبی به روایت همسر شهید جلد 2 مرجان فولادوند 4.0 4 اینک شوکران ۲ | شهید مصطفی طالبی چاپ کتاب برای سال ۸۵ بود، قیمتش ۷۰۰ تومان و نمیدانم چند سال است که در عضوی از کتابخانهی ما شده؛ کتابی باریک که میان کتابهای دیگر بی سر و صدا سالها نشسته بود؛ امشب دستم رفت به خواندش، مجموعا یک ساعت هم طول نکشید. کوتاه بود ولی بسیار سنگین، انگار غوطه خوردن در یک مایع غلیط، انگار سنگینی وزنهها بر جملات کتاب؛ حرفی نیست و نمیتواند باشد، راجع به دختری در خانوادهی ثروتمند که تصمیم میگیرد دل به دریای سختیهای زندگی با پاسدار جوانی بزند که در او چیزی را میدید که در خواستگار های دکتر و مهندسش نه. کتاب شرح و تفصیلی نداشت، کوتاه گفته بود و گذشته بود، از تمام آن روز های سخت؛ کوتاه بود ولی بسیار سنگین. 0 2 فا. میم. 1402/5/10 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 58 کتاب واقعا کتابِ تاثیرگذاری بود، پر از درد و رنج، پر از صبر، پر از مقاومت، پر از بزرگی اما یک مسئلهای، دربارهی رابطهی مادر و پدر شهید، کتاب بیشتر از نگاه یک طرف بود؛ نمیخوام بگم آی خیلی بیعدالتی بود و اینها؛ نه. اما دو تا نکته داره، ۱. خیلی ها آقای رجب رو میشناسن و اون دستش از دنیا کوتاهه، یه سری از رفتارهاش عمومی نشده بوده، ولی خب دیگه آبرویی برای بنده خدا نمونده. ۲. اگر یک زن بدترین زن دنیا هم باشه، هیچ مردی شرعا حق نداره باهاش چنین رفتاری داشته باشه، چه برسه به مادر بزرگوار و شریف این شهید که بسیار صبور بودند، اما ناخواسته همه آدمها اشتباهات و رفتار هایی دارند که اصلا ممکنه به چشم خودشون نیاد اما در رابطه با افراد تاثیرات جدی بذاره، مخصوصا این رابطه. و خب نمیشه هم کاملا از یک طرف نگاه کرد. هر چند خب بعضا خانم هم اشاره به مسائل نادرست از جانب خودشون کردن و باید انصاف داشت؛ اما خب این شاید باز اون دیدگاه جامع رو نده. هرچند نظر من جای اشتباه درش بسیاره. اما در مجموع علی رغم بزرگی داستان و وجود جذابیت و تاثیرگذاری، به علت این مسئله اساسی خیلی نپسندیدم. 1 5 فا. میم. 1402/5/10 خون دلی که لعل شد: خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای (مدظله) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی سیدعلی خامنه ای 4.7 125 نزدیک یکسال بعد از روزی که خریدمش، بالاخره خوندمش؛ قشنگ بود، روون بود، ولی وقتی خوندمش خیلی حس خاصی بهم دست نداده بود تا وقتی که همون روز ها، یادم نیست چه صحبتی، ولی یکی از فرمایشات آقا رو تلویزیون اعلام کرد، شاید یک نامه بود یا ...؛ تازه انگار یه جرقهای ایجاد شد که عه، ایشون همون آدمن؛ و دیدن حضرت آقا در ادامهی اون جوون و اون روزگار. و وای که چقدر داشتن این آدم شیرینه و چقدر بودنش مهمه و چقدر حرفهاش و کاراش درسته! چقدر خوب شد که این کتاب رو خوندم، و خب واقعا میتونه کمک کننده باشه در راستای شناخت حال و هوای قبل انقلاب و ... و مهمتر از اون، در شناخت آقا - این سید روحانی جذابِ تأثیرگذار - 0 3 فا. میم. 1402/5/10 شما که غریبه نیستید هوشنگ مرادی کرمانی 4.4 47 نثر بسیار دلکش و شیرین و روان، جملات ساده و خودمانی و کوتاه، اما در عین حال موج ادبی بودن و توصیفات دلنشین، در کتاب موج میزد. کتاب خیلی شیرین و بسیار تلخی بود؛ شیرین از نظر نثر خوردنی آقای مرادی کرمانی! و وضوح صحنهها و همراهی با هوشوی داستان و حال و هوای خاص پسرک روستایی و بعد ها تازه به شهر آمده و تلخ از نظر قسمتهایی از آنچه بر آقای کرمانی گذشته. از آنها که صبح که بیدار شدم دوست داشتم سریع برم سراغش و تمومش کنم. به نظرم به خاطر چند اشاره در چند قسمتش خیلی برای دختر های نوجوون تا یک سنی جالب نیست و به بزرگسال نزدیکتره. در مجموع لذت بردم و خودتون رو از این لذت محروم نکنید، مخصوصا اگر به نوشتن علاقه دارید. 0 3