یادداشت فا. میم.
1402/12/6
جدای از تصویر بزرگ مرحوم کاظمی آشتیانی که کنار پژوهشگاه رویان نصب شده و وقتی از اتوبان -فکرکنم- شهید همت رد میشدیم، آنرا میدیدم؛ یکشب داشتم نماز میخواندم، تلویزیون روشن بود، نام "کاظمی" را که شنیدم، به هوای اینکه شاید "احمدشان"(!) است، رو به سوی تلویزیون بردم، ولی اینبار "سعیدشان" بود، مرحوم دکتر سعید کاظمی آشتیانی. عجب؛ چه آدم چشمگیری! به دنبال کتابی دربارهشان بودم که به "داستان رویان" رسیدم و نمایشگاه کتاب امسال آنرا خریدم، یکبار رفتم که بخوانمش، مقداری پیش رفتم، نشد! جذبم نکرد. حالا این میان در بازگشت از یک سفر، همکوپهای دختری شده بودم که مهندسی پزشکی میخواند و فکرمیکنم کارش با سلولهای بنیادی و اینها مرتبط بود، و مثل بسیاری از قشر دانشجو، ناامید از داخل بود و همچنین ناآشنا با دکتر کاظمی آشتیانی و کاری که ایشان در همین "نبودها" انجام داد، و این همکلامی در نشاندادن اهمیت چنین روایتهایی میتوانست موثر باشد. چند ماهی گذشت و من چند روز پیش دوباره به سمت کتاب رفتم، این بار خواندمش، اما نه با اشتیاق آنچنان، یعنی راستش کتاب جذبم نکرد، انگار نوشتهاش گیرا نبود. از طرفی نباید از کتاب توقع داشت خیلی ابعاد مختلفی از دکتر کاظمی آشتیانی را به ما بشناساند، یعنی چنین نبود؛ درست است که ته کتاب ممکن است برسیم به اینکه وای! عجب آدمی! اما به نظرم شاید اگر بیشتر به جزئیات این شخصیت و افعالش میپرداخت، جا داشت. (شاید هم جایش کتاب دیگری باشد.) یعنی شاید بتوانم بگویم مانوری که کتاب روی آقای بهاروند (از پژوهشگران رویان) میداد، بیشتر از دکتر نباشد، کمتر نبود. البته منظورم از مانور، حس نهاییای است که در مخاطب ایجاد میکند، شاید ناشی از پرداخت به جزئیات. یعنی با اینکه موضوع و محتوای کتاب در اساس خیلی خوب و لازم بود، اما مجموعا نوع نوشتار گیرا نبود، چه آنرا صرفا "تاریخ رویان" بدانیم، چه "تاریخ شفاهی دکتر" (که اگر دومی باشد، بیشتر حیفم میآید.) از کجا میسنجم؟ قسمتهای متعددی از کتاب "سلولهای بهاری" (کتاب آقای بهاروند) در کتاب آورده شده بود، آنقسمتها را حس میکردم که گیراترند. اما در مجموع، حس خوب تلاش، ایمان، توکل، حرکت و فعالیت را میتوان از آن دریافت کرد، و زحمت و ایستادگیای که برای رشد علم و این انقلاب کشیده شد، و امیدواری را. با وجود نقدی که بر نوشتار کتاب داشتم، اما اگر توانستید، حتما یکدور کتاب را بخوانید، به خاطر بند آخر نوشتهام؛ حیف است از این آدمها و از چنین روایتهایی نخوانیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.