یادداشت فاطمه محبی
1402/8/4
انگار هوای تازه، پنجرهای رو به نور انگار که یک معجزه، از همان جنس اتصال به عالم غیب؛ اتصالی که در کلاسهای دانشکدهی ما، یعنی جایی که از "علم" بحث میشود، کمتر پیدا میشود. اما من حوالی ساعت هفت صبح شنبهی هفتهی قبل، میان طبقههای کتابخانهای که در راهروی دانشکده گذاشتهاند و چندان رونقی ندارد، چشمم به پنجرهای نور خورد، و بدون هیچ برنامهریزی قبلی و در حالی که مشغول مطالعهی کتاب دیگری بودم و همچنان هستم، کتاب یا زهرا (س) را ضمیمه مسیر هایم و کیفم کردم. _و این مواجهه حقیقتا براي من از جنس اتفاقات خاص بود._ در مترو نشستهام، به خودم فراغت میدم که حالا بخوان، میخوانم، در میان آن فضای بریده از نور و معنویت، میخوانم، میخوانم و محمدرضای تورجی زاده اشک را همانجا در چشمانم میچکاند، در میان آن فضای بریده از نور و معنویت، در میان آن شلوغی. کجای عالم را بگردی، در قوطی کدام عطار جست و جو کنی، این آدمها را پیدا میکنی؟ خواندن این کتابها جلای نفس است، تذکر است، میان روزها و روزمرگیها. انگار پنجرهای از نور گشودی. در مترو که گاهی ایستاده مشغول مطالعه بودم، بعضا جلد کتاب را خیلی پایین نمیآوردم، که مشخص باشد، که بتابد. که بتابد. کتاب را از دست ندهید، اما یک پیشنهاد، کتاب را از آخرین خاطره به سمت قبل بخوانید. حداقل حدود ۱۰۰ صفحه به عقب بروید. حتما تجربه دارید، زمانی که یک مطلبی را تعریف میکنید و وقتی به نتیجه جالبش میرسید، اطرافیان شروع میکنند از جزئیاتی که قبلتر آنها را گفتید ولی آنچنان که باید توجه نکردهاند، پرسیدن. شما آخر این کتاب را اول بخوانید، تا بقیهاش را آنچنان که باید بچشید. هدیه به روح بلند شهید گرهگشای گلستان شهدای اصفهان، محمدرضا تورجیزاده، صلوات.
4
(0/1000)
1402/8/5
0